رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
malekpour

و اما عشق ...(طنز )

پست های پیشنهاد شده

به نام خالق زیبایی ها

 

 

 

پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد. همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکا??ات خود را به پایین پله ها رساند و ن??س ن??س زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد. او روی میز ظر??ی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود ??کر کرد یا در بهشت است و یا اینکه همسر و??ادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شی??ته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند. او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گر??ته است. سپس مجددا??? دست لرزان خود را به سمت ظر?? برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گ??ت: دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام.:sadface:

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

البته از نظر من پیرمرده همون موقع سکته کرده!!:-_-:

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...