رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
ماهان کیانی

داستان های عجیب آخوند مظفرالدین شاه

پست های پیشنهاد شده

استخاره چاره ساز آخوند مقرب مظ??رالدین شاهآخوند مقرب مظ??ر الدین شاه که بسیار نیز به وی معتقد بوده است. بعضی تاریخ نویسان داستان*های عجیبی را از این روحانی نقل کرده اند که تمییز و تشخیص، درستی از نادرستی این روایات تاریخی مبرهن نیست. ولی یا از روی حسد و کینه نقل شده و یا واقعا این مرد یک روحانی نمای زبردست بوده که توانسته دل از شاه ببرد و از کسوت مقدس روحانیت برای خود دکان درست کرده و ثروتی به هم زندداستان نقل شده به شرح زیر است:«هر وقت هوا بنای رعد و برق را می*گذاشت شاه ??وراً در قعر اطاق پستوئی که به هیچ جا روزنه نداشت و تاریک بود مخ??ی شده ??ورا عقب سید بحرینی و پسرهایش می*??رستاد و از ترس زیر عبای سید بحرینی قرار می*گر??ت و دست به دامان آنها می*شد، الله و لبیک می*گ??ت. آنها یاجدا یاجدا می*گ??تند و شاه مثل همان ابر بهاری گریه می*کرد و مشغول نذورات و بخشش می*شد».تاج السلطنه، دختر ناصرالدین شاه در خاطراتش در باره باورهای مظ??رالدین شاه و نقش سید حسین بحرینی، روحانی مورد اعتماد شاه قاجار می*نویسد: «این برادر عزیز من از رعد و برق٬ خیلی ترسناک و معتقد به جن و پری و موهومات بوده است و این سید [بحرینی] در زمان انقلاب هوا و تیرگی رعد و برق البته باید در حضور باشد و شروع به خواندن اسم اعظم و آیات نماید و به اصطلاح در مقابل طبیعت واقع باشد. مبادا خدای نخواسته صدمه به وجود مبارک اعلیحضرت همایونی وارد شود و به مناسبت همین خدمت بزرگی که نسبت به اعلیحضرت می*نمود ??وق العاده دارای مرحمت و حقوق گزا??ی بود».مظ??رالدین شاه و ترس عجیب و غریبعین السلطنه، ابعاد جالب و کمتر گ??ته شده ای را از ترس عجیب و غریب مظ??رالدین شاه و بهره مندی سید بحرینی از مرحمت شاهانه و مواهب ملوکانه بازگو می*کند: «... خودش می*گ??ت [در س??ر اروپا] راه آهن هر وقت از تونل می*گذشت، من دَمَر زیر نیمکتها می*ا??تادم و جلوی چشم خودم را با دستمال می*گر??تم گوش خود را با انگشت می*گر??تم تا رد شود و من نص??ه عمر می*شدم. وقتی که از پل رودخانه عبور می*کرد همین کارم بود. امان از وقتی که کشتی خواستم بنشینم و انگلیس بروم تمام تنم می*لرزید، هوش نداشتم در یکی از اطاقهای کوچک آنقدر دمَر روی زمین ا??تادم تا کشتی به ساحل رسید.یک روز در اسب دوانی طهران میان چادر نشسته بود که نظام د??یله می*کرد ابری در آسمان پیدا شد و یک غرشی کرد. هنوز هم این مطلب به مردم درست معلوم نشده بود شاه ??ی الجمله تکانی خورد. صدای دوم شاه تکان شدیدتری به خود داد جمعی که از واقعه مسبوق بودند ??وراً گ??تند نقلی نیست می*گذرد. رنگ از روی شاه پریده بود. باز آسمان صدا کرد این د??عه شاه از روی صندلی برخاست مثل دیوانه*ها به این سمت و آن سمت چادر نگاه می*کرد تا پناهی بجوید. باز نزدیکش ر??ته و قدری آرامش کردند. مردم همه به همدیگر نگریسته کم کم مطلب به همه معلوم شد. الحمدلله صدای رعد موقو?? شد والا د??یله و سان قشون بالاخره اسب دوانی برهم خورده بود.هر وقت در طهران رعد و برق می*شد یا باد شدید می*آمد تمام سکنۀ طهران متذکر شده به هم می*گ??تند *ها بخت رو به سید آورد، چقدر پول بگیرد. دیگری می*گ??ت کاش من یک ساعت جای او بودم. آن یکی می*گ??ت طاقه شال است که حالا می*برد. انگشتر است که حالا می*گیرد. برحسب ات??اق یا اقبال سید گ??ته بود در آن چند سال اول سلطنت شاه بسیار هم در طهران رعد و برق شد بی اندازه هم مهیب و شدید بود».عین السلطنه و سید بحرینیخاطرات عین السلطنه، اطلاعات جالب دیگری از سید حسین بحرینی، روحانی کوتاه قد و چاقی که با چشمانی ریز و درخشان و چهره*ای سبزه و متمایل به زرد، به سرعت توانست به مدد ترس موهوم و خرا??ه گرایی مظ??رالدین شاه، در دستگاه حکومت او جایی برای خود دست و پا کند، به دست می*دهد: «سید اصلا بحرانی است و من وقتی که شیراز ر??تم معلوم شد. بحران قریۀ کوچکی است در گرمسیرات ??ارس. طلبه ??قیری بود از گرسنگی طهران آمد و از طهران تبریز ر??ت. خودش را بحرینی قلمداد و محض آن که غریب بود کسان ولیعهد به او الت??اتی کردند و خدمت ولیعهد بردند روضه خوان شد و کم کم ترقی کرد. بعد از سلطنت دیگر برای شاه هم روضه نمی*خواند. پسرش می*خواند. بسیار هم بدن??س آدمی *بود. کسانی که در شیراز و طهران در ایام ??قر و ??لاکتش از او کمک و یاری کرده بودند وقتی که نزدش می*آمدند و اظهار آشنائی می*کردند گردن نمی*گر??ت و امتناع می*کرد. این را هم من در شیراز باز شنیدم در طهران هم هرگز نشد عریضه ای از کسی به شاه بدهد، یا انعامی *احسانی از شاه برای ??قیری، ضعی??ی، درمانده ای بگیرد. هر وقت شاه به دیگران نذر می*کرد، این آدم زن و دختر خودش را می*گ??ت لخت شوند لباس پاره پاره بپوشند و نذورات را به آنها می*داد و صبح برای شاه قسم می*خورد ??لان پول یا ??لان پارچه را به کسی دادم که لخت و عریان بود و نان شب نداشت».«این سید از دولت سر این رعد و برق صاحب یک اعتبار و احترام و جبروتی بود که بازدید علمای بزرگ بزرگ و شاهزادگان و وزرای محترم [نیز] هرگز نمی*ر??ت. به قدری شال، انگشتر، طلا، نقره، خز، سنجاب، پول شاه به او داده بود که خانۀ او صندوقخانۀ او مخزن جواهرات و اشیاء قدیمی*شده بود. قریۀ نهاوند قزوین را به او بخشید که سالی سی هزارتومان منا??ع می*بردند. میرزا ابوالقاسم خان مباشر آنجا [،] حاکم قزوین را نوکر خود حساب نمی*کرد. خانه مرحوم حاجی حسین خان را در دروازه دوشان تپه برایش خرید».«سید سه پسر داشت دو معمم یکی کلاهی، هر کس روزنامه خاطرات شاه را به اروپ [اروپا] خوانده باشد همه جا دیده که پس از بالها، مهمانیها، «آقا سیدحسین روضۀ خیلی خوبی خوانده» ذکر شده است. سیدحسین با کلاه و ??کل و کراوات در میان راه آهن روضه*ها خوانده شاه و امیر بهادر جنگ و متملقین دیگر در حضور مهماندارها و ??رنگیها گریه*ها، ناله*ها، ندبه*ها کرده اند که صدای آنها به قول روضه خوانها به کربلا رسیده. بصیرالسلطنه پسر دیگرش پیشخدمت مخصوص بود. [قریۀ] شادمهان قزوین را به او بخشید. در ??وت مظ??رالدین شاه علی التحقیق هشتاد هزار تومان پول نقد در بانک داشت سوای جواهرات و اشیاء قیمتی دیگر. سید و پسرانش دارای دو سه کرور ملک و پول و جواهر و سایر چیزها ??علاً هستند».استخاره چاره ساز سید!شاید خواندنی*ترین بخش از نقش سید بحرینی در دربار مظ??رالدین شاه، حکایت استخاره معرو?? سید در بازگرداندن امین السلطان از تبعید قم و تعیین دوباره او به عنوان صدراعظم است.«امین*السلطان پس از برکناری به حالت تبعید و تحت*الح??ظ رهسپار قم شد. اما شاه یکسال و نیم پس از برکناری امین*السلطان، امین*الدوله *را بی*ک??ایت و نالایق تشخیص داد و در تعیین صدراعظم جدید مستاصل گردید. او میان حاج محسن خان مشیرالدوله س??یر سابق ایران در عثمانی که مدتی ریاست شورای وزیران را بر عهده داشت،* میرزا عبدالوهاب نظام الملک والی ??ارس و وزیر عدلیه بعدی و همچنین میرزاعلی*اصغر خان امین*السلطان صدراعظم برکنار شده و تبعیدی در شک و تردید بود که کدام یک لایق*ترند.در این میان طر??داران امین*السلطان که بسیاری از درباریان نیز از آن جمله بودند به تلاش ا??تادند تا شاه را به گزینش نامبرده و بازگرداندن وی از قم متقاعد سازند. شاه پذیر??ت که میان نظام*الملک،* مشیرالدوله و امین*السلطان یکی گزینش شوند. او تاکید کرد که طبق ر??تارش پدرش (ناصرالدین شاه) باید به استخاره متوسل شود و هیچ کس را برای انجام این مسئولیت دینی لایق*تر از «سیدعلی اکبر بحرینی» نمی*دانست.اطرا??یان شاه به سرعت با بحرینی تماس گر??ته و موضوع درخواست شاه را به اطلاع وی رساندند. آنان سپس در یک تبانی با بحرینی از یکسو و همچنین با تشری??اتچی*هائی که همواره پشت سر شاه می*ایستادند از جانب دیگر، تلاش کردند تا نقشه خود را در جریان استخاره به پیش ببرند.ترتیب استخاره چنین داده شد که «حکیم*الملک» پشت صندلی شاه بایستد، تا اسمی *را که شاه داخل قرآن می*گذارد، ببیند. سیّد بحرینی هم حین انجام تشری??ات استخاره،* به بالا بنگرد و از اشارة* مثبت و یا من??ی حکیم*الملک تکلی?? را بداند.روز موعود ??را رسید و مجلس استخاره در نارنجستان بلور که بنایی مستقّل و زیبا و در جنوب غربی دیوانخانه واقع بود، منعقد گردید... شاه بالای صندلی قرار گر??ت و گ??ت تا آقای بحرینی را به حضور بخوانند. او مردی کوتاه قد و سمین (چاق) بود و چشمانی ریز و درخشان و چهره*ای سبزه متمایل به زرد داشت. او بسم*الله گویان و ذکرکنان با ترتیبی خاصّ به حضور آمد. شاه به او گ??ت: آقا، بیایید روبروی من بنشینید که امر مهمی *در پیش است و از خداوند راه می*خواهیم.سیّد بحرینی برابر شاه روی قالیچه به زمین نشست. شاه نام یکی از ا??راد مورد نظر را که بر ورقهای جداگانه نوشته و به پشت روی میز گذاشته شده بود برداشته،* میان اوراق قرآن قرار داد و به دست آقا سپرد.سیّدبحرینی با آداب تمام قرآن را بوسیده،* به خواندن دعای لازم پرداخت و در پایان ذکر، سر را به آسمان بلند کرد،* سوی حکیم*الملک نگریست و او سر را با علامت من??ی بالا برد. آقا قرآن را گشود و پس از مطالعه سربرآورده،* عرض کرد: آیه* نهی است و راه نمی*دهد.شاه ورقة دوّم را لای کلام*الله نهاد و باز اشاره* حکیم*الملک کار خود را کرده، آیه نهی آمد. بار سوّم که نام امین*السلطان میان اوراق مقدّس ر??ت، سر حکیم*الملک به علامت اثبات به زیر آمد و سیّدبحرینی گ??ت: قربان،* آیه *امر است و بهتر از این نمی*شود.شاه بدون اینکه سخن گوید اوراق را درهم ریخت و بار دیگر نام امین*السلطان را از میان آنها برداشته،* لای قرآن نهاد. این مرتبه نیز اشاره* حکیم*الملک ??هماند که باید آیة امیر بیاید و چنین شد.شاه ن??سی برآورده خیالش راحت شد و گ??ت: معلوم می*شود که خداوند این*طور خواسته که باز او بیاید. ??ی*المجلس امر کرد تا صدراعظم معزول را از گوشة عزلت قم بار دیگر به صدارت بخوانند».مآخد:1- شرح حال رجال سیاسی و نظامی*معاصر ایران، باقر عاقلی، جلد دوم، انتشارات گ??تار.2- روزنامه خاطرات عین السلطنه (قهرمان میرزا سالور)، جلد پنجم، به کوشش مسعود سالور، ایرج ا??شار، چاپ اول 1377، نشر اساطیر ایران، ص 4078.3- خاطرات تاج السلطنه (دختر ناصرالدین شاه).4- روزنامه خاطرات عین السلطنه (قهرمان میرزا سالور)، جلد پنجم، به کوشش مسعود سالور، ایرج ا??شار، چاپ اول 1377، نشر اساطیر ایران، صص 4079 و 4080.5- همان، صص 4078 و 4079.6- همان، ص 4078.7- همان، ص 4078.

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...