رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی

malekpour

عضو
  • تعداد ارسال ها

    12
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    1

آخرین بار برد malekpour در 21 مرداد 1390

malekpour یکی از رکورد داران بیشترین تعداد پسند مطالب است !

اعتبار در سایت

1 معمولی

درباره malekpour

  • درجه
    �عالیت 0%
  1. با عرض شرمندگی هم از شما هم از بانوی محترم!! چون در این مورد اطلاعی نداشتم این تاپیک رو ایجاد کردم با این وجود عذرخواهی منو بپذیرید
  2. صبحگاه: وا... آقای ??رمانده، عسل ندارید؟ چرا کره بو میده؟ بچه*****ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم ن??خ میکنه آقای ??رمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه) ??رمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید وا نه، لباسامون خاکی میشه ... آره، تازه پاره هم میشه ... وای وای خاک میره تو دهنمون ... من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا ... ناهار این چیه؟ شوره تازه، ادویه هم کم داره ??کر کنم سبزی اش نپخته باشه من که نمیييييييخورم، دل درد میگیرم من هم همینطور چون جوش میزنم ??رمانده: پس ب??رمایید خودتون آشپزی کنید! بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کل??تیم؟ برو خودت غذا درست کن والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی*****کنم، حالا واسه تو ... چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد ??رمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟ یه دقیقه اجازه بده، خب ??ریبا جان تو چی میخوری؟ جوجه بدون برنج رژیمی عزیزم؟ آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم. شب در آسایشگاه یک خانم بدو بدو میاد پیش ??رمانده و ناز و عشوه میگه: جناب ??رمانده، از دست ما ناراحتین؟ ??رمانده: بله بسیار زیاد! خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال ??رار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم ??رمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!! ??رمانده میره تو آسایشگاه: وا...عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو ??رمانده: بلندشید برید بخوابید! همه غرغر کنان ر??تند جز 2 ن??ر که روبرو هم نشسته اند ??رمانده: ببینم چیکار میکنید؟ واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم. آره ??ری جون؛ صبر کن این یکی پام مونده ??رمانده: به من میگی ??ری؟؟ سرباز! بندازش ان??رادی. سرباز: آخه گناه داره، ط??لکی مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا! ??رمانده: کجان اینا؟ معاون: ر??تن حمام ??رمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه*****ها گم میشود... هوووو.... بی شعور مگه خودت خواهر مادر نداری... بی آبرو گمشو بیرون... وای نامحرم... کثا??ت حمال... (کل خانم ها به ??رمانده ??حش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!) بعد از ظهر??رمانده: پس این سربازه*****ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟ معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند... سلام سارا جان سلام نازنین، صبحت بخیر عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر سلام نرگس سلام معصومه جان ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی... صبحانه:بعد از ناهار **نمیدونم اینو خونده بودید یا نه ولی حی??م اومد نزارمش**
  3. بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد. * اگر پیام خدا رو خوب دریا??ت نکردید، به «??رستنده ها» دست نزنید، «گیرنده ها» را تنظیم کنید. * خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم. * خود را ارزان ن??روشیم، در ??روشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند: قیمت=خدا! . . * این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گ??ت. * وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است. * یادمان باشد که خدا هیچ وقت ما را از یاد نبرده است. * کسی که با خدا حر?? نمی زند، صحبت کردن نمی داند. * آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است. * کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشنی نمی کند. * خدا بی گناه است در پروندۀ نگاه تان تجدید نظر کنید. * ما خلی??ۀ خداییم، مثل خدا باشیم، قابل دسترس در همه جا و همه گاه. * آنکه خدا را از زندگیش سانسور کند همیشه دچار خود سانسوری خواهد بود. * خدا از آن کس که روزهایش بیهوده می گذرد، نمی گذرد. * بیهوده گ??ته اند تنها «صداست» که می ماند، تنها «خداست» که می ماند. * روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید. * برای اثبات کوری کا??یست که انسان چشم های نگران خدا را نبیند. * شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است. * به چشم های خود دروغ نگوییم، خدا دیدنی است. * چشم هایی که خدا را نبینند، دو گودال مخو??ند که بر صورت انسان دهن باز کرده اند. * امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور؟ *اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب «ما» را معر??ی خواهد کرد! ما بهترین معر?? خداییم، آیا اگر از ما بپرسند کیستی؟ خدا را معر??ی خواهیم کرد؟ * وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست. * آسمان، چشم آبی خداست، نگران همیشۀ من و تو. * خداوند سند آسمان را به نام کسانی که در زمین خانه ندارند امضا کرده است. * اگر پیام خدا رو خوب دریا??ت نکردید، به «??رستنده ها» دست نزنید، «گیرنده ها» را تنظیم کنید. * خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم.
  4. malekpour

    آموخته ام که....

    خواهش میکنم قابل شما رو نداشت
  5. ولی عزیزانم مثه اینکه بحث اینترانت داخلی خیلی جدیه!! و این خبر هم همه جا پخش شده!!حتی تو سایتای معتبر
  6. خبر خوش وزرات ارتباطات بالاخره اعلام شد! مهندس وحيد پناهي نگر در جمع پرشور خبرنگاران داخلي و خارجي گ??ت: به زودي به طور كلي سامانه ??يلترينگ به طور كامل غير ??عال و ??يلترينگ از روي همه سايتها برداشته خواهد شد. وی در خصوص این دیدگاه خود ا??زود: ما معتقديم كه كاربران اينترتي ايران ??هيم و آگاه هستند و نيازي نمي بينيم كه بخواهيم به جاي آنها تصميمگيري كنيم و اساسا??? از همان روز اول مسووليت خود به صراحت گ??ته بودم كه از مهمترين برنامه هاي اصلي و راهبردي اين بنده حقير همين ر??ع كلي ??يلترينگ است و امروز خوشحالم كه توانستم اين وعده و در واقع روياي خود را عملي كنم. بنده بارها در جمع مسوولان گ??ته بودم كه واقعا اين راه غير موثر و بي ??ايده است چون كاربران ايراني باهوش و باسواد هستند پس چرا واقعا بايد كاري كنيم كه نتيجه اي ندارد؟! ما بايد به جاي اين كارها باند اينترنت را به چند ده مگابيت بر ثانيه برسانيم! بايد مسايل را ريشه اي نگاه و حل كنيم نه اينكه بياييم معلول را درمان كنيم. بايد علتها را يا??ت و مسايل را از ريشه بررسي و حل كرد. من همين جا به شما قول ميدهم به زودي محدوديت اينترنت خانگي كه برابر ١٢٨ كيلوبيت است را هم لغو كنم! آخر چه معنا دارد؟ ما مگر چه چيزي از ا??غانستان كم داريم كه بايد ميانگين سرعت نت در ايران از ا??غانستان و بوركينا??اسو هم كمتر باشد! ما كشورمان چند ميليون ??ارغ التحصيل دانشگاهي دارد و همزمان بيش از يك ميليون دانشجو داريم. كجاي دنيا مي آيند اينترنت را اينگونه ??يلتر كنند؟ وي درحاليكه به شدت توسط خبرنگاران تشويق ميشد ا??زود: الان يكي از خبرنگاران يك برگه اي داد به من كه به شوخي نوشته كه يعني من بيدارم خواب نمي بينم؟ من همين جا ميگويم كه خير خواب نيستي عزيز جان كاملا بيداري! (سوت و تشويق و ك?? مرتب حضار است كه ساختمان را ميلرزاند) من نمي دانم واقعا با اين كاربران اينترنتي چه كرده اند كه يكي بخواهد خبر خوش هم بدهد باورشان نمي شود! مهندس وحيد پناهي نگر كه در جمع دوستان خود به صورت خلاصه V.P.N ناميده ميشود ادامه داد: من چند وقت قبل س??ري داشتم به كره شمالي! آنجا از وزير ارتباطشان پرسيدم كه شما معيار ??يلترينگ چي تعري?? كرده ايد؟ گ??ت ما اصلا ??يلترينگ نداريم!!! وي درحاليكه به خبرنگاراني كه به رويش شاخ و دم در ??وق و تحت خود دچار شده بودند لبخندي مليح و نگاهي عاقل اندر عاقلتر مي كرد ا??زود: با تلاش و همت مثال زدني متخصصان داخلي كشور كره جنوبي! كه واقعا ??عل خواستن را به خوبي صر?? كردند و نشان دادند تحريمهاي ايران بر روي آنها هيچ اثري ندارد بالاخره اينترنت ملي در ??از ص??ر و نول يك! به زودي راه اندازي مي شود و با توجه به اينكه پس از راه اندازي اينترنت ملي ديگر اساسا??? دسترسي به شبكه جهاني اینترنت ناممكن است، در اقدامي خداپسندانه قصد داريم سامانه ??يلترينگ را به طور كلي غير ??عال كنيم! من همين جا اعلام ميكنم كه در اولين روز راه اندازي شبكه ملي اينترنت ??يسبوك را هم ر??ع ??يلتر خواهيم كرد!!!! بزک نمیر بهار میاد هندونه و خیار میاد:unsure:
  7. سلام بر تو میدونم که صدامو شناختی* پس خودمو معر??ی* نمیکنم شایدم نشناختی، منم غضن??ر ... آااه *ای عشق من، چند روز که دلم برات گر??ته و قلبم مثل یه ساعت دیواری هر دقیقه شصت لیتر آب را تقسیم بر مجذور مربع می*کنه، حالا بگو بقال محل ما چند سالشه؟ امروز یاد آن روزی ا??تادم که تو من را دیدی و یک دل* نه صد دل* من را عاشق خودت کردی. یادت می**آید؟ ای بابا عجب گیجی هستی*، یادت نمی*آید؟ خیلی* خنگی ، خودم میگم. اون روز که من زیر درخت گیلاس سر کوچه، لبو کو??ت می*کردم. ناگهان پدرت تو را با ج??تک از خانه بیرون انداخت و من مثل اسب به تو خندیدم، خیلی* از دست من ناراحت شدی. ولی* با عشق و علاقه به طر?? من آمدی. خیلی* محکم لگدی به شکم من زدی و ر??تی*. آن لگد را که زدی برق از چشمانم پرید و حسابی* عاشقت شدم. از آن به بعد هر روز من زیر درخت گیلاس می**ایستادم تا تورا ببینم، ولی* هیچوقت ندیدم. اول ??کر کردم که شاید خانه تان را عوض کردید ولی* بعدا ??همیدم درخت گیلاس را اشتباه آمده بودم. یک قاب عکس خالی* روی میزم گذاشتم و داخل آن نوشتم "عشقم" هروقت آن را میبینم به تو ??کر می*کنم و تصویر تو را به ذهن می**آورم. اینم بگم که من بدجوری گیرتیم هااااااااا ! مثلا همین دیروز داداشم داشت به قاب نگاه میکرد، دو تا زدم تو سرشو بهش گ??تم مگه تو خودت ناموس نداری به دختر مردم نگاه میکنی*؟ راستی* این شماره*ای که به من دادی خیلی* به دردم خورد. هر روز زنگ میزنم و یک ساعت باهات درد* دل* می*کنم و تو هم هی* میگی* "مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمی*باشد" من که میدونم منظورت از این حر??ا چیه!! منظورت اینه که تو هم به من عشق میورزی، مگه نه!؟ یه چیزی بهت میگم ولی* ناراحت نشی*، گوساله! این چه وضع ابراز عشقه؟ ناراحت شدی؟ خاک بر سر بی جنبت!! آدم انقد بی جنبه؟ ولی* میدونم یکی* از این روزا سرتو میندازی پایین و عین بچهٔ آدم میای تو خونهٔ من. یه روزی میام خواستگاریت، می*خوام خیلی* گرم و صمیمی* باباتو ببوسم و چندتا شوخی* دستی* هم باهاش می*کنم که حسابی* اول زندگی* باهم ر??یق بشیم، راستی* کلهٔ بابات مثل نور ا??کن میمونه. بعد عروسی* بهش بگو خیلی* طر?? خونهٔ ما پیداش نشه. من آدم کچل میبینم مزاجم بهم میریزه! چند وقت پیش یه دسته گل برات از باغچه کندم که سر کوچتون دادمش به یه دختر دیگه، ??کر بد نکن! دختر داشت نگاهم میکرد منم تو رودرواسی گیر کردم گل* رو دادم بهش، اونم لبخند ملیحی از ته روده اش به من زد. درسته دختره از تو خیلی* خوشگل تر بود ولی* چیکار کنم که بیخ ریش خودمی. راستی* من عاشق قورمه سبزی ام (البته بعد از تو) اگه برام خواستی* درست کنی* حواست باشه، بی* نمک بشه، بسوزه ، بد طعم بشه همچی لگدی بهت میزنم که ن??همی از کی خوردی!!! خلاصه اینکه بی* قراری نکن، یه خط شعر هم برات گ??تم. خوشت اومد اومد، نیومد به درک! بی* تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ??کر نکن یاد تو بودم، داشتم اونجا ول می*گشتم:7AD_headspin: چطور بود؟
  8. malekpour

    و اما عشق ...(طنز )

    البته از نظر من پیرمرده همون موقع سکته کرده!!:-_-:
  9. به نام خالق زیبایی ها پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد. همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکا??ات خود را به پایین پله ها رساند و ن??س ن??س زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد. او روی میز ظر??ی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود ??کر کرد یا در بهشت است و یا اینکه همسر و??ادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شی??ته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند. او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گر??ته است. سپس مجددا??? دست لرزان خود را به سمت ظر?? برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گ??ت: دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام.:sadface:
  10. malekpour

    آموخته ام که....

    آموخته ام که با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريد ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه ، دارو خريد ولي سلامتي نه ، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ، مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه. آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طر?? کودکي، نه گ??ت آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم آموخته ام ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد، همه ما احتياج به دوستي داريم که لحظه اي با وي به دور از جدي بودن باشيم آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک ن??ر مي خواهد، ??قط دستي است براي گر??تن دست او، و قلبي است براي ??هميدن وي آموخته ام ... که راه ر??تن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگ??ت انگيزترين چيز در بزرگسالي است آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد آموخته ام ... که تنها ات??اقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيا??ريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بياورم آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را ش??ا مي دهد نه زمان آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم آموخته ام ... که ??رصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري ??رصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد آموخته ام ... که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يکبار به او بيشتر بگويم دوستش دارم آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد چارلی چاپلین امیدوارم از اولین تاپیک من خوشتون اومده باشه
×
×
  • جدید...