رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
red dead

دفتر اشعار یغما گلرویی

پست های پیشنهاد شده

شعر شانزده

 

خوابم می آید

خوابم می آید اما

باید دوباره تمام کتاب کواکب را دوره کنم

بی گلایه ودگریه که نمی توان

به دیدار دیار دور رؤیا ر??ت

باید به رکعت سکوت و صدای کبوتر ??رو شوم

باید به پنجره ی باز و پرواز پوک پر بیندیشم

به جریمه های نانوشته ی جمعه های کودکی

به گلوی گر??ته و گریه ی گیتار

به طنین ترانه و طبل تندر

باید به حقارت ابرها بیندیشم

به بیم بارش باران

به سرود ساکت اشک

خوابم می آید اما

باید به اندازه ی گریه یی کوتاه هم که شده

به تو بیندیشم

شاید نگاه گرم تو

در لابه لای این همه رویا

یا در خیال این همه خمیازه گم شده باشد

چه کنم ؟ زیبا جان

باید بیابمت

به این گریه های گاله به گاه بالش و بستر

خو کرده ام دیگر

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شعر ه??ده

التماست نمی کنم

هرگز گمان نکن که این واژه را

در وادی آوازهای من خواهی شنید

تنها می نویسم بیا

بیا و لحظه یی کنار ??انوس ن??س های من آرام بگیر

نگاه کن

ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است

اگر نگاه گمانم به راه آمدنت نبود

ساعتی پیش

این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم

حال هم

به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم

بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کا??ی ست

تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی

اما

تو را به جان ن??س های نرم کبوتران هره نشین

بیا و امشب را

بی واسطه ی ***که های گریه کنارم باش

مگر چه می شود

یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟

ها ؟

چه می شود ؟

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شعر هجده

 

آخر این نشد

این نشد که من در پس گلدان گریه ها

هر شب نهال ناقص شعری را نشا کنم

و تو آن سوی ترانه ها

خواب لاله و ا??را و ستاره ببینی

دیگر کاری به کار این خیابان بی نگاه و نشانه ندارم

می خواهم بروم آن سوی ثانیه ها

می خواهم بروم آن سوی ثانیه ها

می خواهم به همان کوچه ی پاک پروانه برگردم

باران که ببارد

همان کوچه ی کوتاه بی کبوتر

ک??ا?? تکامل تمام ترانه ها را می دهد

بی خبر نیستم ! گلم

می دانم که دیگر از آن یادگاری رنگ و رو ر??ته خبری نیست

می دانم که تنها خاطره ی خنجری

در خیال درخت خیابان مانده ست

اما نگاه کن ! زیباجان

آن گل سرخ پر پر لای د??ترم

هنوز به سرخی همان پنجشنبه ی دور دیدار است

نگاه کن

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شعر نوزده

 

دارم دعا می کنم

دعا می کنم که کودکان تقویم های نیامده

نام خ??اش و خورشید را در کنار هم بنویسند

دعا می کنم که صدای سرخ سنگ انداز

در چارچوب بال هیچ چکاوکی شنیده نشود

دعا می کنم که هیچ دیواری

چشم در راه پگاه پنجره نماند

دعا می کنم که هیچ آسمانی

از سقوط حواصیل ترانه نخواند

دعا می کنم که مهربانی باد

برگ برگ حکایت ما را

به نشانی سبز ستاره ها برساند

دعا می کنم که بیایی

بیایی و بر خاک این بغض ناپایدار

بذر بوسه و بهار و بادبادک بپاشی

دارم دعا می کنم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شعر بیست

 

بی تو از آخر قصه های مادربزرگ می ترسم

می ترسم از صدای این سکوت ***که ساز

می دانم ! عزیز

می دانم که اهالی این حدود حکایت

مدام از سوت قطار و سقوط ستاره می گویند

اما تو که می دانی

زندگی تنها عبور آب و شک??تن شقایق نیست

زندگی یعنی نوشتن یاس و داس و ستاره در کنار هم

زندگی یعنی دام و دانه در دمانه ی دم جنبانک

زندگی یعنی باغ و رگ و بی پناهی باد

زندگی یعنی دقایق دیر راه دور دبستان

زندگی یعنی نوشتن انشایی درباره ی پرده ها و پنجره ها

زندگی تکرار تپش های ترانه است

بیا و لحظه یی بالای همین بام بی بادبادک و بوسه بنشین

باور کن هنوز هم می شود به پاکی قصه های مادربزرگ هجرت کرد

دیگر نگو که سیب طلای قصه ها را

کرم های کوچک کابوس خورده اند

تنها دستت را به من بده

و بیا

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شعر بیست و یک

 

بگذار که همسایه های ساکت مان

نام تو را ندانند

همین زلال زرد روسری

برای پچ پچ هزار ساله ی آنان کا??ی ست

همان بهتر که نام تو در لابه لای ترانه نهان باشد

همان بهتر که از میان واژه ها بدرخشی ! خورشیدک من

مثل درخشش ??انوس از ??راسوی ??اصله ها

مثل درخشش ستاره از پس پرده ی پشه بند

پشه بند

تابستان

کودکی

آه ! همان بهتر که نام تو در لا به لای گریه ها نهان باشد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شعر بیست و دو

شاید که گ??تنش

گمان گزا??ی از بازگشت گریه های گهواره باشد

اما می گویم

اگر شبی از خیابان خیس خواب های من آمدی

سیبی از سیب های سرخ باغ بالا می دزدیم

می نشینیم کنار همان ساعت سبز خواب آلود

و تا زنگ ناممکنش

از عشق و آسمان و آینه می گوییم

اگر روسری زردت از آن سوی ترانه طلوع کند

دستادست رو به بی دامنه ی رؤیا می رویم

با همین قالی رنگ و رو ر??ته ی اتاق

شوخی نمی کنم

این قالیچه یادگار سبزی از صداقت سلیمان است

درپریدنش شک نکن

عسل بانو

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شعر بیست و سه

 

مرگ را به رودها سپردم

اصلا شاعر بی مشاعر به چه کار مرگ می آید ؟

او که نباشد

چه کسی هر شب

با یک بغل ترانه و دلی دیوانه

به سراغ خاطرات پاک تو بیاید؟

می ترسیدم زبانم لال

نگاهت در پس دروازه ی جدایی جا بماند

اما انگار

بر?? های ??اصله از حرارت خر??م آب می شوند

حالا ??کر می کنم که می آیی

می آیی و به ها گ??تنم می خندی ! بانو

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شعر بیست و چهار

 

بیا و از خیر خواندن خواب و تعبیر ترانه ام بگذر

تو که از بادیه ی بادها برنمی گردی

دیگر چه کار به کار عطر گلاب گریه های من داری ؟

بگذار شاعری

در این سوی سیاهی مدام خواب تو را ببینید

مگر چه می شود ؟

چه می شود که هی بگویم بیا و نیایی ؟

من به هم کلامی با کاغذ

و همین عکس سیاه و س??ید قاب خاتم راضیم

تو رضایت نمی دهی ؟

باور کن گریستن تقدیر تمام شاعران است

کوچه را ببین

هنوز آن غول زیبا در مهتابی خاموشی خود می گرید

آن سو ترک زنی تنها در غربت آینه

و این سو شاعری از اهالی آ??تاب

دیگر به کجای ابرها بر می خورد

که من هم بی امان برای تو ببارم ؟

می بخشی ! گلم

همیشه می خواستم بی علامت سوال برایت بنویسم

اما اضطراب تپش های ترانه که مهلت نمی دهد

دیگر برو ! بانو جان

دل نگران هم نباش

شاخه ی شعر هیچ شاعری

در شن باد بغض و شب بیداری ریشه نخشکانده است

من هم پیش از پریدن پروانه ها نخواهم مرد

قول می دهم ??ردا

کنار همین د??تر خیس منتظرت باشم

در هر ساعت از سکوت ترانه که بیایی

مرا خواهی دید

قول می دهم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شعر بیست و پنج

 

همیشه

به انتهای گریه که می رسم

صدای ساده ی ??روغ از نهایت شب را می شنوم

صدای غروب غزال ها را

صدای بوق بوق نبودن تو را در تل??ن

آرام تر که شدم

شعری از د??اتر دریا می خوانم

و به انعکاس صدایم در آیینه اتاق

خیره میشوم

در برودت این همه حیرت

کجا مانده یی آخر ؟

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دوستان این هم از د??تر شعر گ??تم بمان ! نماند...

امیدوارم حداقل میخونید یه تشکر هم بکنید تا امیدوارم بشم بیشتر بزارم :6:

امشب د??تر شعر بعدی رو میزارم :hd:

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آثارشو می پسندم...هنرمنده ولی از لحاظ شخصیتی باهاش حال نمی کنم.خوبه...از بقیه هم بزار.بعدی نیلو??ر لاری پور باشه

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

متعهد به کاکتوس بودن

 

به تکيلا قسم، به طعم?? نمک

به دريده شدن به ضرب?? کتک

 

به در اين عصر?? خير، شَر بودن

در دل?? صد کرور خر بودن

 

به همين زنده‌باد?? باد?? هوا

به صدايت از آن‌ور?? دنيا

 

به هوادارهاي هوراک??ش

به زمان و زمانه‌ي جاکش

 

به شب?? اضطراب و بي‌خوابي

پرسه در ??يس‌بوک?? قلابي

 

به در خانه‌ي شکسته شده

به همين چشم‌هاي بسته شده

 

به ک??شان بردنم به نامعلوم

به من?? متهم، من?? محکوم

 

به قپاني هشت ساعته‌ام

و به همدست‌هاي دور از ‌هم

 

به سگي که نشسته در لپ‌تاپ

گرم?? ترديد?? پارس، يا هاپ هاپ

 

به دگرگون شدن ولي با ا??کس

به خدا را صدا زدن در س ک س

 

به سبيل پدر که مي چرخيد

به کسي که به نسل??‌ها مي‌ريد

 

و به کوروش که استوانه شده،

ضجه‌اي که همين ترانه شده

 

به همه برگ‌هاي دزديده

به زباني که شاش را ديده

 

به ندايي که مانده از ??رياد،

گل?? روييده در اميرآباد

 

به همان عکسمان دم?? چادر

به شب?? در نگاه?? «ريچي» پ??ر

 

به ا??چ.آي.وي‌ترين ترانه‌ي تو

به نگاه?? مسلحانه‌ي تو

 

و به اين يک‌د??ه جذام شدن

سيبل?? ن??رين?? خاص وعام شدن

 

به غمي که نگ??ته مي‌داني

به مدرنيسم?? بندتنباني

 

به همه شعرهاي پ??ر کاندوم

به تجاوز به واژه‌ي «مَردم»

 

به سلاطين?? منگ?? شعر و ادب

جهش يک کروموزوم به عقب

 

به همه شاعران?? انجمني

به غزل‌هاي خيس?? از آب?? مَني

 

به همان نسخه‌پبچ?? بي‌جرأت

ميکسي از «سبزواري» و «نصرت»

 

به شب?? شعر معترض در ق??م

پخش آن از شبکه‌ي سوم

 

به آوانگاردهاي عصر حجر

قهرمانان?? پرده‌ي آخر

 

به همان دشمني که در چت بود

به خدايي که در «هدايت» بود

 

به بدل‌هاي «شاملو» خوانده

به دهان?? به ??حش وامانده

 

به يقه‌هاي از تو ج??ر خورده

حکم?? وسترنه: م??رده، يا م??رده!

 

و به قصاب‌هاي خوش‌صحبت

يا به اين «ما»ي در اقليت...

قسمت مي‌دهم که خسته نشو،

خسته از مغزهاي بسته نشو!

 

متعهد بمان به اين لعنت

به شنا کردن?? خلا???? جهت!

 

متعهد بمان! برادر?? من!

متعهد به کاکتوس بودن... //

 

 

وای که با صدای شاهین چقدر زیباست !....

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...