رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
ماهان کیانی

بابک خرم دین ، مرد ایرانی در زمان نامردان

پست های پیشنهاد شده

معنی اسم “بابک خرمدین??? خرم در زبان پارسی هر چیزی است که خوشی و شادی و لذت را برای انسان ??راهم آورد. اینکه بهار و باغ و بوستان را خرم گوئیم به این دلیل است که مایه*ی شادی و نشاط*اند. واژه دین از دینه اوستایی می باشد که به معنی وجدان انسان معرو?? است . خرم*دین، و بصورت امروزی دین?? خرم به معنای دینی است که در کنار انسان ساز بودنش مایه*ی شادی و خوشی مردمان شود . تعری?? دین به این م??هوم در جای*جای گاتای زرتشت آمده است، مؤل?? کتاب البدء والتاریخ درباره پیروان زرتشت میگویند: هرچه انسان خرمی بیشتری بطلبد اندوه اهریمن بیشتر میشود و اهریمن بیشتر درصدد جنگیدن با انسان برمی*آید ؛ و در تعری?? عقاید خرم*دینان مینویسد که آنها هرچه باعث شادی و لذت باشد و طبیعت انسان به آن علاقه داشته باشد و زیانی به کسی نرساند را مباح میدانند . نهضت حق طلبانه خرم دینان را می توان نهضتی بزرگ در تاریخ ایران دانست . زیرا روحیه ملی و ضد بیگانه را در ایران زمین گسترش داد . معنی واژه بابک در واژه نامه پهلوی – اوستایی استاد بهرام ??ره وشی از پاپک گر??ته شده است که پدر عزیز و کوچک معنی می دهد . یکی از بزرگان سرزمین ایران از نیای ساسان نیز بوده است . متاس??انه عده ای از پانترکهای بی سواد دست به جعل نام این بزرگ مرد ایران زده اند و در سایتهای خود از او به عنوان قهرمان ترکان نام می بردند و او را از ترکستان و مغولستان که سرزمین ترکها می باشد خوانده اند . ولی خوشبختانه نام و معنی وی صددرصد ایرانی است و این حرکات ??قط کوته ??کری – عدم آگاهی و ت??کری متحجرانه از آنها را برای ما نمایان می سازد . پاپک خرمدین از سرزمین آریایی مادهای آذربایجان کجا و بای بک ساختگی عده بچه تجزیه طلب از نوادگان وحشی چنگیز خان مغول کجا ؟!؟!؟بابک از نژادی ایرانی و مسکنش آذرآبادگان بود، گویا مسلمانش کرده بودند و نام عربیش حسن بود. جنبشی که بابک در ایران آغاز کرد و رسما نام جنبش خرم*دینان برخود داشت، یک ایدئولوژی مشخصی را مطرح میکرد که هد??ش براندازی نهائی سلطه*ی عرب – برقراری مساوات انسانی در ایران – تأمین خوشی برای همگان و بازگشت به شکوه و عظمت ایران باستان بود. ابن حزم مینویسد که ایرانیان از نظر وسعت ممالک و ??زونی نیرو برهمه*ی ملتها برتری داشتند، به همین جهت لقب – آزادگان – را ممالک دیگر برای ایرانیان برگزیدند.چون دولت باشکوه و سترگ ساسانی بر اثر نبردهای طولانی با امپراتوری روم و هجوم تازیان جنگجو بر ا??تاد و عرب که نزد آنها دون پایه*ترین قوم جهان بود برآنها مسلط گردید این امر بر ملت ایران گران آمد و خود را با مصیبتی تحمل*نشدنی روبرو یا??تند، و برآن شدند که با راههای مختل?? به جنگ با اعراب برخیزند. ازجمله رهبران آزادی بخش و ملی ایران میتوان سنباد، مقنع، استادسیس، بابک و دیگران را نام برد . دولت ساسانی که نیز که در سالهای پایانی عمرش به سر می برد بدون شک اگر با حمله اعراب روبرو نمی گشت با قیامهایی ملی همچون زمان پارتیان تغییر سلسله می دادند و حکومتی قوی تر و جدید به صورتی کاملا ایرانی روی کار می آمد همانگونه که پارتیان بر ضد سلوکیان یونانی در ایران قیام کردند و دست بیگانگان را از این سرزمین برچیدند و سلسله قدرتمند شاهنشاهی پارتی را برقرار نمودندنام خرم*دین که به پاخاستگان?? ایرانی برای این جنبش برگزیده بوده*اند به روشنی نشان میدهد که این یک جنبش مزدکی بوده و همه*ی شعارها و برنامه*های مساوات*طلبانه و ضد بهره* کشی مزدک را دنبال میکرده است. خود مزدک در تاریخ دینی که ادعای پیامبری آن را می کرد از زرتشت گر??ته بود و با تغییراتی می خواست آن را به روز کند ولی چون در برابر دین بهی که دارای پایه های بسیار کهن بود قدرتی نداشت نتوانست گسترش یابد . ابن حزم تصریح میکند که خرم*دینان?? پیرو بابک یک ??رقه*ی مزدکی بودند . اساس تعالیم مزدک برآن بود که مردم باید هم دراین دنیا و هم دردنیای دیگر به سعادت و شادمانی دست یابند؛ یعنی هم دراین دنیا با کسب وکار وکشاورزی و صنعتْ برای خودشان بهشت بسازند، و هم با انجام کارهای نیکو و خودداری از کارهای بد رضایت خدا را حاصل کنند تا درآخرت به بهشت بروند. نیک در تعالیم مزدک عبارت بود ازگ??تار وکرداری که به خود یا دیگری من??عتی برساند و سعادتی ??راهم آورد؛ و بد عبارت بود ازگ??تار یا کرداری که به خود یا دیگران آسیب و گزند وارد آورد یا سبب محرومیت شود. ابن*الندیم در وص?? یکی از ایرانیان مزدکی مقیم بغداد به نام خسرو ارزومگان که ویرا پیرو مذهبی شبیه مذهب خرم*دینان نامیده، مینویسد که به پیروانش دستور میداد بهترین لباسها بپوشند، و خودش نیز بهترین لباسها می*پوشید و به آن ا??تخار میکرد .مرکز ??عالیت بابک در آذربایجان بود ولی نهضتش در تمامی شهرهای ایران مشغول به ??عالیت بود . جماعات بزرگی از عربها پس از یورش سپاه اسلام در شهرها و روستاهایش آذرآبادگان اقامت گر??ته بودند. هد?? او از میان بردن سلطه*ی اربابان عرب بود که نزدیک به دوقرن مردم ایران را تاراج میکردند. قبایل عرب همراه با ??توحات عربی به درون آذربایجان و دیگر شهرهای ایران سرازیر شدند. بلاذری درباره*ی سرازیر شدن?? عربها به آذربایجان در زمان عثمان و امام علی، مینویسد:بسیاری از عشایر عرب از بصره وکو??ه و شام به آذربایجان سرازیر شدند و هرگروهی برهرچه از زمین توانست دست یا??ت و مصادره کرد، و بعضی*شان زمینهائی را از عجمها خریدند و روستاهائی نیز به این عشایر واگذار شد، و مردم این روستاها به مزارعین اینها تبدیل شدند .بابک به خون خواهی ابومسلم خراسانی در سال ١٩۴ق قیامش را آغاز کرد . او علنا می گ??ت روح ابومسلم در وجودم حلول نموده و با این سخن از سراسر ایران مردان جنگاور و سلحشور به او پیوستند.حس انتقام از عربهای مهاجم تمام وجود بابک را گر??ته بود و به همه می گ??ت ایران را دوباره باید احیا کنیم . بسیار از نادانان زاهد بر او خرده می گر??تند که خون را با خون نمی شورند و او ??جایع عباسیان را یک به یک بر می شمرد.به قول ارد بزرگ : گذشت را می توان در مورد آدمها به کار گر??ت اما باید دانست این درس از آن آدمهاست نه کشورها ، سکوت در مقابل وحشی گری دشمن هیچگاه درست نیست . طبری مینویسد که مردم روستاهای نواحی اص??هان و همدان و ماهسپیدان و مهرگان*کدک و جز اینها نیز به دین خرم*دینان درآمدند . نخستین درگیری ناکام سپاهیان دولت عباسی و بابک درسال ١٩٨خ گزارش شده و خبر از شکست سپاه عباسی می*دهد. دومین درگیری ناکام سپاه عباسی و بابک درسال ٢٠٠خ بود که بخش اعظم سپاهیان عباسی را بابک در غرب ایران نزدیکی*های همدان کشتار کرد. اعزام نیروهای عباسی به جنگ بابک درسراسر سالهای ٢٠٠- ٢٠۶خ تکرار شد و هربار از بابک شکست یا??تند. در سال ٢٠٣خ در دو نبرد بزرگ، دوتن از ??رماندهان برجسته*ی دولت عباسی به قتل رسیدند؛ و یک ??رمانده برجسته نیز شکست یا??ته ??رار کرد. در سال ٢٠۶خ یک ا??سر برجسته*ی عرب با سمت والی آذربایجان اعزام شد و سپاه بزرگی در اختیارش نهاده شد تا به*کار بابک پایان دهد. این مرد نزدیک به دوسال با بابک درگیر بود، و در خردادماه ٢٠٨خ درکنار روستای بهشتاباد کشته شد و بخش اعظم سپاهش قتل عام شدند.خلی??ه*ی عباسی در اواسط تابستان ٢١٢خ چندین لشکر به غرب ایران ??رستاد، که به گزارش طبری شصت هزار تن از روستائیان ناحیه*ی همدان را قتل عام کردند، ولی بابک توانست شکستهای سختی بر این نیروها وارد سازد و با تل??ات و این متجاوزان را با شکست به بغداد برگرداند. به دنبال این شکستها، خلی??ه تصمیم گر??ت که امر مقابله با بابک را به یک ا??سر مانوی مذهب نومسلمان ایرانی معرو?? به ا??شین ، از خاندان ساسانی واگذارد. ا??شین چندی پیش برای سرکوب شورشهای مصر اعزام شده بود و مأموریتش را به نحوی بسیار پسندیده انجام داده بود و هنوز در مصر بود. اورا خلی??ه ??راخوانده به مقابله*ی خرم*دینان گسیل کرد. ا??شین درناحیه*ی همدان مستقر شد و در غرب و مرکز ایران از همدان و آذربایجان تا اص??هان و ری، با بزرگان روستاها مذاکراتی انجام داد و وعده های دروغین برای مت??رق کردن آنها از کنار بابک به آنان داد که به ظاهر برآورنده*ی خواسته*های روستائیان بود .ا??شین پس ازآنکه اوضاع غرب ایران را در خلال یک*سال و نیم با سیاست ضد ایرانی و در جهت حمایت از اعراب و تهدید و هدایای نقدی (که به دهخدایان میداد) آرام کرد، برای به دام ا??کندن بابک نقشه چید. کاروانی با محموله*ی امداد مالی و غذائی از بغداد عازم اردبیل شد تا به دژی که محل استقرار سپاهیان خلی??ه بود تحویل دهد. بابک بی*خبر از دامی که ا??شین برایش چیده بود، تصمیم گر??ت که راه را برآن کاروان بربندد و محموله*هایش را تصاحب کند. ا??شین شبانه بدون سروصدا و بدون نواختن کوس(طبل) و کرانای (شیپور جنگی)، در نزدیکیهای دژ موضع گر??ت؛ زیرا یقین داشت که بابک برای تصر?? دژ خواهد آمد. بابک ابتدا یک قرارگاه کوچک سپاهیان خلی??ه بر سرراهش را مورد حمله قرار داد و ا??رادش را کشت، آنگاه به کنار دژ ر??ته به ا??رادش استراحت داد که روز دیگر به دژ حمله کنند. دراین هنگام ا??شین براو شبیخون زد. گویا همه*ی ا??رادی که همراه بابک بودند کشته شدند، ولی بابک جان سالم ماند (زمستان سال ٢١۴خ). ا??شین پس ازآن به برزند برگشت و آنجا اردو زد تا با ادامه دادن تماس با کلانتران روستاها کار پراکنده کردن بقایای هواداران روستائی بابک در ایران را دنبال کند .از اوائل سال ٢١۵خ منطقه*ی ن??وذ بابک که سابقا به همدان و اص??هان و ری میرسید، ازحد مناطق کوهستانی هشتادسر در آذربایجان ??راتر نمیر??ت. ا??شین پس از برگزاری مراسم نوروز و سیزده به*در برای حمله به بابک آماده شد. نخستین حمله*ی او به هشتادسر با شکست مواجه شد. پس ازآن در سراسر ماههای این سال چندین حمله به هشتادسر صورت گر??ت که همه ناکام ماند. داستان این نبردها را طبری با است??اده از آرشیو گزارشهای کتبی به ت??صیل دقیقی درحجم حدود ٣٠ ص??حه ذکر کرده است که همه خبر از رشادتهای بیمانند بابک و یارانش میدهد .در بهار سال ٢١۶خ سپاه امدادی خلی??ه با سی میلیون درهم کمک مالی به بَرزَند رسید؛ و ا??شین حملاتش به بابک را ازسر گر??ت. ا??شین ابتدا به کلان*رود منتقل شده درآنجا اردو زد و برگرد خویش خندق کشید. به زودی یک لشکر بابک تحت ??رمان آذین برادر بابک به سوی کلان*رود حرکت کرد. نبرد سپاهیان ا??شین و بابک در یکی ازدره*های تنگ کوهستانی درگر??ت، که ت??اصیل آن*را طبری ذکر کرده ولی نتیجه*ی آن را معلوم نمیدارد. ازآنجا که این ت??اصیل از روی سند کتبی گزارش ا??شین نوشته شده، میتوان پنداشت که ا??شین این بار نیز با شکست مواجه شده ولی شکست خود را در نامه*اش منعکس نکرده باشد. دراین میان لشکرهای امدادی پیوسته از بغداد میرسید. ا??شین پیشروی آهسته در گذرگاههای کوهستانی به سوی قرارگاه بابک را ادامه داد. او بر هرکدام از گذرگاههای استراتژیک دست می*یا??ت دژی بنا میکرد و پیرامونش را خندقی میکشید و لشکری درآن می*گماشت تا تحرکات احتمالی روستائیان منطقه را زیر نظر بگیرد. بدین ترتیب ا??شین به قرارگاه بابک در منطقه*ی بذ در کلیبر نزدیک شد. ازاین به بعد نام بخاراخدا از ??ئودالهای بزرگ ایرانی*تبار سغد بعنوان یکی از ??رماندهان برجسته*ی سپاه ا??شین به میان می*آید. استقرار ا??شین بر??راز یکی از بلندیهای مشر?? درکنار رود ماهها بطول انجامید. بابک دسته* جات مسلحش را به گذرگاههای کوهستانی می??رستاد تا دسته*جات ا??شین را به دام ا??کنند، و خودش در قرارگاهش در برابر دیدگان ا??شین موضع گر??ته بود و همه*روزه جشن شادی برپا میکرد و ا??رادش نای و دهل میکو??تند و پایکوبی میکردند و سرود میخواندند و ا??شین خائن به ایران را به استهزاء میگر??تند. دریکی از روزها بابک مقادیری خیار و سبزیجات و هندوانه برای ا??شین هدیه ??رستاد و به او پیام داد که می*بینم شما جز ک??ماچ و شوربا چیز دیگری برای خوردن ندارید؛ دلم برایتان میسوزد و امیدوارم این هدایا دلتان را نیز نسبت به ما نرم کند . ا??شین که میدانست هد?? بابک ازاین کار برآورد نیروی او باشد سردسته*ی این مأموران را با گروهی از ا??رادش ??رستاد تا سه خندق بزرگ و دیگر خندقها را بازدید کند و خبرش را برای بابک ببرد، شاید بابک دست از مقاومت برداشته و تسلیم شود .در شهریورماه ٢١۶خ و زمانی که روستائیان سرگرم کار در مزارع و باغستانها بودند، حمله*ی ا??شین به شهر بذ(مرکز بابک) با سپاهی عظیم آغاز شد. چون ا??شین به نزدیکی بذ رسید و بابک ??قط سرداران خود را در کنارش دید راهی به جز ??ریب ا??شین خائن ندید . به همین جهت شخصی به نزد او ??رستاده پیام داد که چنانچه او تعهد بسپارد که به وی و مردانش آسیب نرسد، شهر را به او تسلیم خواهد کرد. ا??شین پاسخ مساعد داد و بابک شخصا از دژ بیرون آمد تا با ا??شین مذاکره کند. ا??شین نیز وقتی دانست که بابک درحال نزدیک شدن به اواست به طر?? او ر??ت. چون بابک و ا??شین در ??اصله*ئی ازهم قرار گر??تند که میتوانستند صدای یکدیگر را بشنوند، بابک به او گ??ت: حاضرم که تسلیم شوم ولی مهلت میخواهم که خود را آماده کنم. ا??شین گ??ت: چندبار به تو گ??تم که بیا و تسلیم شو، ولی قبول نکردی. اکنون نیز دیر نیست، اگر امروز تسلیم شوی بهتر از ??ردا است. بابک گ??ت: من تصمیم خودم را گر??ته*ام و تسلیم میشوم؛ ولی باید تعهدنامه*ی کتبی خلی??ه را برایم بیاوری تا اطمینان یابم که چنانچه تسلیم شوم نه به خودم و نه به ا??رادم گزندی نخواهد رسید. ا??شین به او قول داد که چنین خواهد کرد .ولی بابک که ا??شین را ??ردی خائن و ضد ایرانی می دانست ا??شین را ??ریب داده بود و در اندیشه پیروزی در جنگ بود . در همان لحظاتی که بابک با ا??شین درحال مذاکره بود و به ا??سرانش پیام ??رستاده بود که دست از نبرد بکشند تا به ظاهر با ا??شین به نتیجه برسد، تیپهای سپاه ا??شین وارد شهر بذ شدند وآتش در شهر ا??کندند و شهر را ویران کردند . گروهی به ??راز کاخ بابک ر??تند تا پرچم اسلام برا??رازند. گروههای بسیاری در کوچه*ها در حرکت بودند وآتش به خانه*ها می*ا??کندند و شهرها را ویران کردند و خبر این جنایات بر بابک رسید و سریعا محل مذاکره را ترک کرده به شهر برگشت شاید بتواند شهر را نجات دهد. ولی دیر شده بود. کشتار و تخریب و ن??رت*ا??کنی و آتش*زنی تا پایان روز ادامه یا??ت، کلیه*ی مدا??عان شهر به قتل آمدند، و ا??راد خانواده*ی بابک دستگیر شده به نزد ا??شین ??رستاده شدند. درپایان روز که سپاه ا??شین به خندقشان برگشتند، بابک و مردانی که همراهش بودند به شهر وارد شدند و پس از دیدن ویرانیها از شهر ر??ته در دره*ئی درکنار هشتادسر مخ??ی شدند. روز دیگر نیز به روال همانروز تخریب و آتش*زنی ازسر گر??ته شد و این کار تا سه روز ادامه داشت تا شهر به*کلی سوخت و اثری ازآبادی برجا نماند .ا??شین به همه*ی کلانتران روستاهای اطرا??، ازجمله به دیرها و کلیساهای مسیحیان که در همسایگی آذربایجان درخاک ارمنستان بودند نامه نوشت که هرجا از بابک خبری به دست آورند به او اطلاع دهند و پاداش نیکو دریا??ت کنند. بابک با دوبرادرش و مادر و همسرش گل*اندام راهی جنگلهای ارمنستان و آران شدند. کسانی به ا??شین خبر دادند که بابک و چندتن از یارانش در یک دره*ی پردرخت وگیاه درمرز آذربایجان وارمنستان مخ??ی است. ا??شین برگرداگرد آن دره دسته*جات مسلح مستقر کرد تا از هرراهی که بیرون آید دستگیرش کنند. او ضمنا امان*نامه*ی خلی??ه را که میگ??ت درآن روزها رسیده به ا??راد بابک که اسیرش بودند نشان داد، و به یکی از برادران بابک و چندتنی از کسانش که اجبارا تسلیم شده بودند سپرد وگ??ت: من انتظار نداشتم که به این زودی نامه*ی خلی??ه برسد، و اکنون که رسیده است صلاح را درآن میدانم که برای بابک ب??رستم. او ازآنها خواست که نامه را برداشته برای بابک ببرند و راضیش کنند که بیاید و خود را تسلیم کند. آنها گ??تند که محال است بابک تن به تسلیم دهد؛ زیرا کاری که نمی*بایست ات??اق می*ا??تاد اکنون ات??اق ا??تاده و جائی برای آشتی باقی نمانده است. ا??شین گ??ت: اگر این*را برایش ببرید او شاد خواهد شد . سرانجام دوتن از یاران بابک حاضر شدند نامه را ببرند. پسر بابک نامه* ای همراه اینها خطاب به پدرش نوشته به او اطلاع داد که اینها با امان*نامه*ی خلی??ه به نزدش آمده*اند و او صلاح را درآن میداند که وی خود را تسلیم کند . چون ??رستادگان به نزد بابک رسیدند بابک به آنها و به پسرش که نامه به وی نوشته بود دشنام داد و گ??ت اگر این جوان پسر من بود باید مردانه میمرد نه اینکه خودش را به دشمن تسلیم میکرد . به آن دون??ر نیز گ??ت که شما اگر مرد بودید نباید اکنون زنده می*بودید تا پیام دشمن را به من برسانید؛ زیرا مردن در مردی بهتر است از لذت زندگی چهل*ساله در نامردی . سپس یکی ازآنها را دردم کشت و دیگری را با همان امان*نامه*ی خلی??ه باز ??رستاد، و گ??ت به پسرم بگو که حی?? ازنام من که برتو است. اگر زنده بمانم میدانم با تو چه کنم .بعد ازآن بابک در یکی از روزها با همراهانش ازدره خارج شده به سوی ارمنستان به راه ا??تاد. ا??راد ا??شین که از بالا نگهبانی میدادند آنها را دیده تعقیب کردند. بابک و همراهانش به چشمه*ساری رسیدند و ازاسب پیاده شدند تا استراحت و تجدید نیرو کنند و غذائی بخورند. ا??راد تعقیب*کننده برآن بودند که بابک را غا??لگیر کنند، ولی هنوز به نزد بابک نرسیده بودند که بابک وجودشان را احساس کرده خود را برروی اسب ا??کند و ازجا درپرید. سواران تعقیبش کردند. زن و مادر و یک برادر بابک دستگیر شدند. بابک وارد خاک ارمنستان شد و چون خسته وگرسنه بود به یک مزرعه ر??ت که چیزی بخرد. سران آن روستا نیز مثل دیگر روستاها پیام ا??شین را دریا??ته بودند، و میدانستند که اگر بابک را تحویل دهند جایزه دریا??ت خواهند کرد. یکی از کشاورزان با دیدن بابک که رخت برازنده دربر داشت و سوار براسبی نیکو بود وشمشیری زرین حمایل کرده بود، گمان کرد که او شاید بابک باشد. لذا خبر به کشیش روستا برد. کشیش چند ن??ر را برداشته به سرعت خودش را به بابک رساند که درحال غذا خوردن بود. او به بابک تعظیم کرده دستش را بوسیده گ??ت: من از دوستداران توام، و ازتو میخواهم که به مهمانی به خانه*ام بیائی. دراین روستا و اطرا?? آن همه*ی کشیش*ها دوستدار تو هستند و اگر با ما باشی آسیبی به تو نخواهد رسید . بابک که خسته و درمانده بود، ??ریب احترامها و وعده*های کشیش را خورد و همراه او وارد خانه*اش شد. کشیش از همانجا شخصی را به نزد ا??شین ??رستاد تا به وی اطلاع دهند که بابک درخانه*ی او است. ا??شین یکی از ا??رادش را به نزد کشیش ??رستاد تا بابک را شناسائی کند و نسبت به درستی پیام کشیش اطلاع یابد. کشیش به ??رستاده*ی ا??شین رخت طباخان پوشاند، و وقتی آن مرد سینی غذا را برای بابک و کشیش برد بابک ازکشیش پرسید: این مرد کیست؟ کشیش گ??ت: ایرانی است و مدتی پیشتر مسیحی شده و به ما پیوسته در اینجا زندگی میکند. بابک با مرد حر?? زد و پرسید اگر مسیحی شده چه ضرورتی داشته که اینجا باشد. مرد گ??ت: من از اینجا زن گر??ته*ام. بابک به شوخی گ??ت: ازمردی پرسیدند ازکجائی؟ گ??ت: ازآنجا که زن گر??ته*ام .به*هرحال کشیش به ا??شین پیام داد که دودسته*ی مسلح را به نقطه*ی مشخصی ب??رستد، و روزی را نیز مقرر کرد که بابک را به بهانه*ی شکار به آنجا خواهد ب??رد. این عمل برای آن بود که او نمیخواست بابک را در خانه*اش تحویل مأموران ا??شین بدهد، زیرا از آن میترسید که بابک زنده بماند و دوباره جان بگیرد و از او انتقام بگیرد. طبق قراری که در پیامش به ا??شین داده بود، کشیش یک روز به بابک گ??ت: چند روزی است که درخانه نشسته*ای و میدانم که ازاین حالت دلگیر و خسته*ای. اگر تمایل داری من زمینی دارم که آهوان بسیاری درآنجا یا??ت میشوند، و چندتا باز شکاری نیز دارم که گاه آنها را با خود به شکار می*برم. بیا ??ردا به شکار برویم . بابک درخلال چند روزی که مهمان کشیش بود از او و اطرا??یانش ر??تارهای نیکی دیده و کاملا به او اعتماد یا??ته بود. ا??شین دودسته*ی مسلح از ا??راد برجسته*اش را همراه دو ا??سر از خاندان ایرانی سغد به نامهای پوزپاره و دیوداد به محلی که کشیش تعیین کرده بود ??رستاد تا کمین کنند و درلحظه*ی مناسب برسر بابک بتازند و دستگیرش کنند. بابک در روز مقرر همراه کشیش به شکار ر??ت ولی خودش شکار پوزپاره و دیوداد گردید. وقتی بازداشتش کردند و دستهایش را ازپشت می*بستند، رو به کشیش کرده به او دشنام داد و گ??ت: مردک! اگر پول میخواستی من میتوانستم بیش ازآنچه اینها به تو خواهند داد بدهمت. مطمئنم که مرا به بهای اندک ??روخته*ای .روزی که قرار بود بابک را وارد برزند (اقامتگاه ا??شین) کنند، ا??شین مردم شهر و بسیاری از مردم روستاهای دور و نزدیک را در میدان بزرگی در بیرون شهر در دوسو گرد آورد و میانشان ??اصله*ی کا??ی گذاشت تا بابک بگذرد و همه به او بنگرند و بدانند که کار بابک تمام است. ساعتی که بابک را در زنجیرهای گران از میان دوص?? مردم میگذراندند، شیون زنان وکودکان بلند شد که برای رهبر محبوبشان میگریستند و برسر و سینه میزدند. ا??شین با صدای بلند خطاب به زنهای شیون*کننده گ??ت: مگر شما نبودید که میگ??تید بابک را دوست ندارید؟ زنان با شیون جواب دادند: او امید ما بود و هرچه میکرد برای ما میکرد . برادر بابک نیز مثل بابک نزد یکی از کشیشان پنهان شده بود. وی را نیز آن کشیش به مأموران ا??شین تحویل داد .موضوع بابک چنان برای خلی??ه بااهمیت بود که وقتی خبر دستگیریش را شنید جایزه*ی بزرگی برای ا??شین ??رستاد و به او نوشت که هرچه زودتر وی را به پایتخت ببرد. ??رستادگان خلی??ه همه*روزه به آذربایجان اعزام میشدند تا با ا??شین درتماس دائم باشد و او بداند که چه وقت و چه ساعتی ا??شین و بابک به پایتخت خواهند رسید؛ و بر??راز تمام بلندیهای سرراه و درکنار جاده دیدبان گماشت تا هرگاه ا??شین را ببینند به یکدیگر جار بزنند و همچنان این جارها تکرار شود تا به خلی??ه برسد. او همه*روزه هیئتی را همراه با هدایا و اسب و خلعت به نزد ا??شین می??رستاد تا قدردانی از خدمت ا??شین را به بهترین وجهی نشان داده باشد. ا??شین در دیماه ٢١۶خ با شوکت و شکوه بسیار زیادی وارد پایتخت خلی??ه گردیده به کاخی ر??ت که به خودش تعلق داشت و بابک را نیز درآن کاخ زندانی کرد. چون هوا تاریک شد و مردم به خواب ر??تند، خلی??ه به یکی از محرمانش مأموریت داد تا بطور ناشناس به نزد بابک برود و اورا ببیند و بیاید اوصا??ش را به او بگوید. آن مرد چنان کرد، و ا??شین وی* را بعنوان مأمور حامل آب به اطاقی برد که بابک درآن زندانی بود. خلی??ه وقتی اوصا?? بابک را ازاین محرم شنید، برای اینکه بابک را ببیند و بداند این مرد چه عظمتی است که ٢٢ سال مبارزات مداوم و خستگی* ناپذیرش پایه*های دولت اسلامی را به لرزه ا??کنده است، نیم* شبان برخاسته رخت ساده برتن کرد و وارد خانه*ی ا??شین شده بطور ناشناس وارد اطاق بابک شد و بدون آنکه حر??ی بزند یا خودش را معر??ی کند، دقایقی دربرابر بابک برزمین نشست و چراغ دربرابر چهره*اش گر??ته به او نگریست .بامداد روز دیگر خلی??ه با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابک را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند او را ببینند. بنا بر نظر یکی از درباریان قرار برآن شد که وی را سوار بر پیلی کرده در شهر بگردانند. پیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابک را در رختی زنانه و بسیار زننده و تحقیرکننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند. پس ازآن مراسم اعدام بابک با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلی??ه بر??راز سکوی مخصوصی که برای این کار دربیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد. برای آنکه همه*ی مردم بشنوند که اکنون دژخیم به بابک نزدیک میشود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد، چندین جارچی در اطرا?? و اکنا?? با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این اسم دژخیم بود و همه اورا میشناختند.ابن الجوزی مینویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلی??ه درکنارش نشست و به او گ??ت: تو که اینهمه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید که طاقتت دربرابر مرگ چند است! بابک گ??ت: خواهید دید. چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش ??وران میکرد صورتش را رنگین کرد. خلی??ه ازاوپرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گ??ت: وقتی دستهایم را قطع کنند خونهای بدنم خارج میشود و چهره*ام زرد میشود، و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترس?? مرگ زرد شده است. چهره*ام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود . به این ترتیب دستها و پاهای بابک را بریدند . چون بابک برزمین درغلتید، خلی??ه دستور داد شکمش را بدرد. پس از ساعاتی که این حالت بربابک گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا کند. پس ازآن چوبه*ی داری در میدان شهر سامرا ا??راشتند و لاشه*ی بابک را بردار زدند، و سرش را خلی??ه به خراسان ??رستاد . آخرین گ??تار بابک ( به نوشته کتاب حماسه بابک اثر نادعلی همدانی ) :تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من ??ریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد . نه ! این حماقت است اگر ??کر کنی چون ا??شین وطن ??روش را با زر خریده ای میتوانی ایرانیان را اسیر کنی . من مبارزه ای را آغاز کرده ام که ادامه خواهد داشت.من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود . تو اکنون که مرا تکه تکه میکنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت ! این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد ر??ت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد.من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا ??راموش نخواهند کرد . من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند.مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم ??ریب برهانند . اما تو ای ا??شین . . . در انتظار روزی باش که همین معتصمی را که امروز مانند سگانی در برابرش زانو میزنی و وطن ات را برای او ??روختی در همین تالار و روی همین س??ره سرت را از بدن جدا کند .مردی که به مادر خود ( میهن ) خیانت کند در نزد دیگران قربی نخواهد داشت و هیچکس به ??رد خود ??روخته اعتماد نخواهد کرد . و بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش ??رو ر??ت و آخرین سخنی که بابک با ??ریادی بلند بر زبان آورد این بود:??? پاینده ایران “ روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ ۲ ص??ر سال ۲۲۳ هجری قمری انجام گر??ت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است. اعدام بابک چنان واقعه*ی مهمی تلقی شد که محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبه*ی بابک یعنی چوبه*ی دار بابک در شهر سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی میشد . برادر بابک یعنی آذین را نیز خلی??ه به بغداد ??رستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که اورا مثل بابک اعدام کند. طبری مینویسد که وقتی دژخیمْ دستها و پاهای برادر بابک را می*برید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه ??ریادی برمی*آورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار کردند . بدین ترتیب کار بابک پس از ٢٢ سال پیروزی پی*درپی و وارد آوردن شش شکست بزرگ بر شش* تا از بهترین ??رماندهان ارتش عباسی، و پس از امیدهای ??راوانی که روستائیان ایران به او بسته بودند، با توطئه*ی نماینده*ی عیسا مسیح و یک شاهزاده خائن به پایان رسید . تاریخ بداند که مدعیان تولیت دین در هردین و مذهبی دشمن توده*های تحت ستم و همدست زورمند دانند، و این امر منحصر به متولیان یک دین خاص نیست، بلکه کشیشان مسیحی نیز با همه*ی مدعاهائی که ارائه میکنند .امروزه ایرانیان آزاده از ۱۰ تا ۱۳ تیر ماه هر سال بر قلعه سر به ??لک کشیده این سردار بزرگ گرد هم می آیند و مراسم زادروزش را گرامی می دارند . مردم ایران از شهرهای مختل?? راهی کلیبر در شمال اهر می شوند . متاس??انه عده ای از ضد ایرانیان متحجر و وطن ??روش نیز از این گردهم آیی ملی سو است??اده میکنند و با برا??راشتن پرچمهای ترکیه و جمهوری آران ( آذربایجان ) سعی به انحرا?? کشیدن این یادبود میکنند . این ا??راد که به پان ترکیسم مشهور هستند باقی مانده سید جع??ر پیشه وری گجستک هستند که با امکانات روسهای متجاوز سعی در متلاشی کردن ایران داشت . به همین منظور همه ساله سپاه پاسداران دورادور کل این مراسم را تحت کنترل خود دارند .

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...