رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
Pani

اعترافات تکان دهنده

پست های پیشنهاد شده

[h=3]اعترا??ات تکان دهنده [/h] اعترا?? میکنم بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم! ر??تم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونس چه ??سقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر س??ره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریه*ام گر??ت! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک همه با هم بمیریم!!!!!!!

 

 

اعترا?? میکنم تا سنه 13-12 سالگی تحت تاثیر حر??ای مادربزرگم که خیلی تو قید و بند حجاب بود با روسری می*شستم جلوي تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت میکشیدم. زیاد میخندید ??کر میکردم بهم نظر داره!!

 

اعترا?? يكي از دوستان: مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی ??وت کرد. صبح روزی که مامان بزرگم ??وت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.. جمعیتم زیاد بود ... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم .... اشک ??راوون بود و خلاصه جو گریه بود ... یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید: مامان بزرگ زود ر??تی ... یهو کل خونه ر??ت رو هوا ...حالا خندمون قطع نمیشد!!

 

یه شب مادرم مریض بود داشتم ازش پرستاری میکردم بعد گ??ت برو برام آب بیار ر??تم آب آوردم دیدم خوابش برده اومدم تریپ بایزید بسطامی بردارم صبر کنم بیدار شه یه د??عه یه لحظه خوابم برد آبو ریختم رو مامانم !!!!!!!!

 

وقتی پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه میداره، اعترا?? میکنم بچه که بودم یواشکی میر??تم پشت روزنامه طوری که پدرم منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم وسط روزنامه، پاره که میشد هیچ، عینکش می ا??تاد و بابا کل مطلب رو گم میکرد. کلاً پدرم 30ثانیه هنگ میکرد. بعد یک نگاه عاقل اندر س??یهی به من میکرد و حرص میخورد. اما هیچی بهم نمیگ??ت و من مانند خر کی?? میکردم. تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من روزنامه رو کشید و با داد گ??ت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو عینکه بابام. عینک شکست. من 5 روز تو شوک بودم!!

 

اعترا???? عموم: روز تولد 19سالگيم خودم يادم نبود، اومدم خونه ديدم در ق??له چراغ ها هم خاموشه، يه باد گنده اي ول دادم وسط خونه كه انقد صداش بلند بود خودم جا خوردم، بعد چراغ ها رو كه روشن كردم ديدم دوستام وسط سالن با كلاه بوقي و بر?? شادي ا??تادن ك?? سالن هي ميخندن بعد يكسري هم سرخ شدن ميگن تولد تولد??ت مبارك... كيكم از دست يكي از دوستام ا??تاد وسط سالن، خلاصه شب به ياد ماندني شد...

 

اعترا?? می*کنم بچه که بودم شبا پیش خواهرم میخوابیدم وسطای شب که مطمئن میشدم که خوابش سنگین شده دستشو می*کردم تو دماغم!!

 

سوار اتوبوس شدم، ر??تم تو، قسمت آقایون پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد، نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه ??همیدم آقایه کناری 3-2 بار با کی??ش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گر??ته بودم، خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود. آقاهه گ??ت : ببخشید خانم 5 بار صداتون کردم نشنیدین، ترسیدیم. اعترا?? میکنم برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خواب بودم وانمود کردم که کَر هستم و با زبون کر و لالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم، مرد بیچاره اینقدررررر ناراحت شده بود 10 د??عه با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی میکرد!!

 

اعترا?? ميکنم راهنمايي که بودم به شدت جو گير بودم، همسايگيمون يه خانومه بود که تازه از شوهرش طلاق گر??ته بود، شوهره هم هر روز ميومد و جلو در خونش سر و صدا راه مينداخت، خيلي دلم واسه خانومه ميسوخت. يه روز که طر?? اومده بود عربده کشي، تصميم گر??تم که برم و جلوش در بيام. ر??تم تو کوچه و گ??تم آهاي چيکارش داري؟ يارو يه نگاه بهم انداخت و يه پوزخندي زد و به کارش ادمه داد، منم سه پيچش شدم، وقتي ديد من بيخيالش نميشم گ??ت اصلا تو چيکارشي؟ منم جوگير، گ??تم لعنتي زنمه!!

 

 

احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم م??هوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم!!

 

تو عروسي نشسته بودم يه بچه 3 ، 4 ساله اومد يک هسته هلو داد بهم، منم نازش کردم هسته رو گر??تم انداختم زير ميز، چند ثانيه بعد ديدم دوباره آوردش، اين د??عه پرتش کردم يه جاي دور ديدم دوباره آورد!! مي خواستم اين بار خيلي دور بندازمش که بغل دستيم بهم گ??ت آقا اين بچس سگ نيست! طر?? باباي بچه بود!!

 

اعترا?? میکنم دوره دبستان امتحان جغرا??ی داشتیم یه سوالش این بود: تنها قمر کره زمین؟ من هم با اطمینان کامل نوشتم قمر بنی هاشم!!!

 

اعترا?? ميكنم بچه كه بودم با دختر و پسر خاله هام لباس كهنه ميپوشيديم مير??تيم گدايي با درامدش بستني ميگر??تيم كه همسايمون مارو لو داد و كتك خورديم!!

 

سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش ر??تم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلی?? شبمو ازش گر??تم.

 

اعترا?? میکنم به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم ??یوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت !!

 

اعترا?? میکنم بچه که بودم..جو گیر بودم نماز بخونم....بعد چادر گل منگولیمو میذاشتم مهرم میذاشتم رو به قبله وا میستادم شروع میکردم به نماز خوندن...اما جای سوره ها شعر کلاه قرمزیو می خوندم....>>>آقای راننده...آقای راننده...یالا بزن توو دنده....

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...