رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
مهمان مهمان

#!شعر هاي زيبا!#

پست های پیشنهاد شده

مهمان مهمان

از دیدار تو تاخیر به دقیقه رسید

 

عمر لحظه هایم کار به تیغه رسید

 

تصویرش نیست در نظرم تا که شاید

 

عمری بسوزانمش انچنان که باید

 

انکه دیر و زودش ما را چه باک

 

کار سینه است و غم و خاک

 

میدود انجا که زمان را حکم ایستاست

 

که دلتنگ عمرش کوتاه و میراست

 

طریقت عاشقی نمیدانم چه سود

 

تمام شد هر ن??سی که در برم بود

 

خدا حاکم است و عالم است و عادل

 

خدا بگو چیست گنهم که سوخت دل

 

عطر تو نیامد تا پر کند ??ضای خالی

 

ر??تن و ماندن گذشت،اخر بی مجالی

 

ره هر که پوید در مسیر نگاهت نیست

 

پوینده ان که هر وجب بو کند کیست

 

ملالت نمیدهم به ازار کم و بیش

 

که خرمن سوخته است و دل ریش

 

مبادا دلت بسوزد که انتظار کشیدم

 

که خوشترین انتظار عالم کشیدم

 

چرا اینگونه شهره خلق شد مجنون

 

ز بی تابی دلی سوخته و پریش و خون

 

عصای پیری نمیگیرم به دست

 

گرچه پیرم ولی مردن را دور است

 

قیام،طلعت بوی تو ا??کند به دل

 

که صد مجنون و ??رهاد ز من خجل

 

وص?? من اوازه نمی شود میدانم

 

که خود شرح حالم به شعر میرانم

 

شیرین زبانی نیست کار این من

 

که شعر شد اقتضای پریشانی من

 

طبع ادمی بیدل نیست که گویند

 

بیدل به هر که دل اسیر دارد گویند

 

ادمی دل دارد و دلبسته نباشد

 

مجازات همان که همدم نباشد

 

تو بیا تعبیر بی دلی اموز مرا

 

تا که شاید دل بیدل بیابد مرا

 

نا دیده مراد حاصل شد ای بیدل

 

که چو منی مجنون،اواره، بیدل

 

تصویر ماتت میشود در ذهنم تداعی

 

با بیدل و ماه و ستاره نظیر مراعی

 

تقدیس نامت چه گویم که مهرسان است

 

هم نور بخش و هم روشن و مهربان است

 

قصه بی دل قصه شیدای عالم است

 

غیر بیدل، ??انی مثل این عالم است

 

من به وص??ت کلام اغشتم ص?? به ص??

 

که به روحت جاری شد کلام حر?? به حر?? 53.gif

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

کارمن شده غم روی غم گذاشتن توی باغ دل غنچه غصه کاشتن

 

عمریه غم هم آشیونم شده عاشق من تشنه به خونم شده

 

عشق زندگی درمن خیلی وقته مرده غم خودش رودست دل من سپرده

 

راستی که این دنیا بی اعتباره برای هیچ دردی دوا نداره

 

عشق وعاشقی برای من یه رویاست من چه ساده ام که دل خوشیم به دنیاست

 

گریه دیگه دوای دردمن نیست امیدقلب من نمیدونم کیست

 

کاش یکی بودتودنیا همزبونم یاری میکرد غمو زخود برونم

 

توسرابه من یه عمره که اسیرم اما نمی خوام به دست غم بمیرم

 

شاهدمرگ دل من کسی نیست هیچ کس دلش بادل من یکی نیست

 

عشق زندگی درمن خیلی وقته مرده غم خودش رودست دل من سپرده

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

دل من میسوزد،که قناری ها را پر بستند

که پر پاک پرستو ها را بشکستند

و کبوتر ها را،آه کبوتر ها را....

دل من در دل شب،خواب پروانه شدن می بیند

مهر در صبح دمان داس به دست

خرمن خواب مرا می چیند

وای باران،باران،شیشه پنجره را باران شست!

از دل من اما،چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ.....من درون ق??س سرد اتاقم دلتنگ!

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران،باران،پر مرغان نگاهم را شست

و چه امید عظیمی به عبث انجامید

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

س??ر كردي مسا??ر آن شب تاريك و سرد

كاش بودي تا ببيني عشق تو با ما چه كرد

وقتي آن شب با نگاهت خواندي آن شعر س??ر

رخت بربست از دلم اميد به روزي دگر

تو خرامان ر??تي و من ماندم و دنياي غم

اشك چشمم مي چكد بر گونه هايم دم به دم

تو مرا بگذاشتي در خلوت و تنهاييم

ليلي ام اين را بدان كه تا ابد باراني ام

عشق مجنون را به ليلي هيچ كس باور نكرد

مثل جور اين زمانه هيچ كس با من نكرد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

درون بستر و ياري ندارم

به بالين يك پرستاري ندارم

چه آتشها مرا در سينه كردي

چرا عمر مرا پايان نكردي

 

چنين آتش زدي برجسم و جانم

خدا را رحم كن بر من جوانم

دلم از هجر رويت ناله دارد

مثال آنكه داغ لاله دارد

 

شنيدي گريه هاي آتشينم

خدا داند كه در عشقت همينم

خودت گ??تي كه آري گريه كم كن

شدم يار تو ديگر گريه كم كن

 

به اين خاطر سكوت لب گر??تم

در آغوشم تو را در شب گر??تم

به يك بوسه مرا درمان نكردي

چرا عمر مرا پايان نكردي

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[h=2][/h]

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران

کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران

 

هر کو شراب ??رقت روزی چشیده باشد

داند که سخت باشد قطع امیدواران

 

 

با ساربان بگویید احوال آب چشمم

تا بر شتر نبندد محمل به روز باران

 

بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت

گریان چو در قیامت چشم گناهکاران

 

ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد

از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران

 

چندین که برشمردم از ماجرای عشقت

اندوه دل نگ??تم الا یک از هزاران

 

سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل

بیرون نمی​توان کرد الا به روزگاران

 

چندت کنم حکایت شرح این قدر ک??ایت

باقی نمی​توان گ??ت الا به غمگساران

__________________

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[h=2][/h]

خداوند بی*نهایت است و لامکان وبی*زمان....

 

اما به قدر ??هم تو کوچک می*شود

 

و به قدر نیاز تو ??رود می*آید

 

و به قدر آرزوی تو گسترده می*شود

 

و به قدر ایمان تو کارگشا می*شود

 

و به قدر نخ پیرزنان دوزنده باریک می*شود...

 

پدر می*شود یتیمان را و مادر

 

برادر می*شود محتاجان برادری را

 

همسر می*شود بی*همسرماندگان را

 

ط??ل می*شود عقیمان را

 

امید می*شود ناامیدان را

 

راه می*شود گمگشتگان را

 

نور می*شود در تاریکی ماندگان را

 

شمشیر می*شود رزمندگان را

 

عصا می*شود پیران را

 

عشق می*شود محتاجان به عشق را

 

...

 

خداوند همه چیز می*شود همه کس را...

 

به شرط اعتقاد، به شرط پاکی دل، به شرط طهارت روح، به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

 

بشویید قلب*هایتان را از هر احساس ناروا

 

و مغزهایتان را از هر اندیشه خلا??

 

و زبان*هایتان را از هر گ??تار ناپاک

 

و دست*هایتان را از هر آلودگی در بازار...

 

و بپرهیزید از ناجوانمردی*ها،ناراستی*ها ، نامردمی*ها!

 

چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه

 

بر س??ره شما با کاسه*ای خوراک و تکه*ای نان می*نشیند

 

در دکان شما ک??ه*های ترازویتان را میزان می*کند

 

و در کوچه*های خلوت شب با شما آواز می*خواند...

 

مگر از زندگی چه می*خواهید که در خدایی خدا یا??ت نمی*شود ...؟

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

سبز،زرد،مرگ

تمام سرنوشت يک برگ

 

عمر پا بر دل من مینهد و میگذرد

 

خسته شد چشم من از اینهمه پائیزوبهار

 

نه عجب گر نکنم برگل و گلزار نظر

 

در بهاری که دلم نشک??د از خنده یار

 

چه کند با رخ پژمرده من گل به چمن؟

 

چه کند با دل ا??سرده من لاله به باغ؟

 

من چه دارم که برم دربر آن غیر از اشک

 

وین چه دارد که نهدبردل من غیر از داغ؟

 

عمر پا بردل من مینهد و میگذرد

 

میبرد مژده آزادی زندانی را

 

زودتر کاش به سرمنزل مقصود رسد

 

سحری جلوه کند این شب ظلمانی را

 

پنجه مرگ گر??ته ست گریبان امید

 

شمع جانم همه شب سوخته بربالینش

 

روح آزرده من میرمد از بوی بهار

 

بی توخاری ست به دل خنده ??روردینش

 

عمر پا بردل من مینهد و میگذرد

 

کاروانی همه ا??سون همه نیرنگ و??ریب

 

سالها باغ و بهارم همه تاراج خزان

 

سینه ام پرشده از ناله غمهای غریب

 

دیدن روی گل و سیر چمن نیست بهار

 

به خدا بی رخ معشوق گناه است گناه

 

آن بهارست که بعدازشب جانسوز??راق

 

به هم آمیزد ناگه دو تبسم دو نگاه

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

از سر دیواری شاخه تاکی را سر به برون دیدم

خوشه انگوری، با همه زیبایی گشته نگون دیدم

عاشق و مست و شیدا بود راز نهانش پیدا بود

سر به زمین تاک از پر ثمری بر سر پا سرو از بی هنری

نکته روشنی از این راز زمانه بود

قصه قسمت هستی جمله بهانه بود

هر شاخی پر ثمر ا??تد بر روی خاک

تکیه گاهی چو من بایدش همچو تاک

من هم سر پر ثمری دارم چون تاکم و بار و بری دارم

ا??تاده به خاکم و می دانی من هم ز هنر خبری دارم

من که چو تاکی تکیه گهی می جویم

رو به تو آرم سوی تو می پویم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

به زمين ميزني و ميشكني

عاقبت شيشه اميدي را

سخت مغروري و ميسازي سرد

در دلي آتش جاويدي را

ديدمت واي چه ديداري واي

اين چه ديدار دلازاري بود

بي گمان برده اي از ياد آن عهد

كه مرا با تو سر و كاري بود

ديدمت واي چه ديداري واي

نه نگاهي نه لب پر نوشي

نه شرار ن??س پر هوسي

نه ??شار بدن و آغوشي

اين چه عشقي است كه دردل دارم

من از اين عشق چه حاصل دارم

مي گريزي ز من و در طلبت

بازهم كوشش باطل دارم

باز لبهاي عطش كرده من

لب سوزان ترا مي جويد

ميتپد قلبم و با هر تپشي

قصه عشق ترا ميگويد

بخت اگر از تو جدايم كرده

مي گشايم گره از بخت چه باك

ترسم اين عشق سرانجام مرا

بكشد تا به سراپرده خاك

خلوت خالي و خاموش مرا

تو پر از خاطره كردي اي مرد

شعر من شعله احساس من است

تو مرا شاعره كردي اي مرد

آتش عشق به چشمت يكدم

جلوه اي كرد و سرابي گرديد

تا مرا واله بي سامان ديد

نقش ا??تاده بر آبي گرديد

در دلم آرزويي بود كه مرد

لب جانبخش تو را بوسيدن

بوسه جان داد به روي لب من

ديدمت ليك دريغ از ديدن

سينه اي تا كه بر آن سر بنهم

دامني تا كه بر آن ريزم اشك

آه اي آنكه غم عشقت نيست

مي برم بر تو و بر قلبت رشك

به زمين مي زني و ميشكني

عاقبت شيشه اميدي را

سخت مغروري و ميسازي سرد

در دلي آتش جاويدي را

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

احتیاجی به شمردن ثانیه ها نیست,

 

ساعت هاست که عبور دردناک ثانیه ها

 

را روی شقیقه هایم احساس می کنم

 

تیک تاک...

 

چشم باز می کنم هنوز شب است ,

 

تاریکی .چشم می بندم, تاریکی...

 

.........................

 

ظر?? زمان لبریز تیک تاک ثانیه هاست

 

و من لبریز درد...

 

شب گذشته,

 

گوش می سپارم در پی آواز آشنای

 

پرندگان ??لوت زن اما جز غارغار محو

 

کلاغی گمشده صدایی به گوش

 

نمی رسد...

 

کنار پنجره می نشینم در جستجوی

 

طلایی آ??تاب .

 

روز را نگاه می کنم,

 

روز خ***تری است !

 

درختان خ***تری اند!

 

دوباره نگاه می کنم ,آسمان باید

 

که آبی باشد, درختان سبز ...

 

اما همه چیز خ***تری است!

 

??کر می کنم, این منم که خ***تری ام؟

 

??کر می کنم تا به یاد آورم,غمگینم؟

 

خوشحالم؟

 

اما جز تپش بی وق??هء درد جایی

 

کنار پیشانی ام ...

 

به رختخواب خ***تری ام باز می گردم

 

چشمان خ***تری ام را می بندم

 

شاید که خواب های سبز ببینم...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

image.php?u=2554&type=sigpic&dateline=1296236282

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

درد غم نغمه ??ریاد من است

ای که تو با من وتنهای منی

بیاید که کاسه دردمن تمام شده

منتظرت هستم درود برتو باد

 

 

 

نه عصرهای پنج شنبه

 

 

مرده ای در گور به انتظارم می نشیند

 

نه آدمش هستم که حلوایی برای یک مشت استخوان پوک خیرات کنم

 

و منتظر آمرزشش باشم

 

به خدا حق می دهم اگر

 

مذاق مرده ای را

 

که سالها روز دوستان و دشمنانش را تلخ کرده است

 

با کاسه ای حلوا شیرین نکند

 

با اینهمه گاهی ??کر می کنم

 

دلتنگی ام را تنها می توانم

 

با گریه بر گور از دست ر??ته ای خاک کنم......

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

قاصدک ...

شعر مرا از بر کن

بنشین روی نسیمی

که ز احساس برون می آید

برو آن گوشه باغ

سمت آن نرگس مست

که ز تنهایی خود دلتنگ است

و بخوان در گوشش

و بگو باور کن

یک ن??ر یاد تو را

دمی از دل نبرد ...

 

 

اينجا

 

روی کاشی های بخار گر??ته دلم

 

با
سر انگشت خيس اشک

 

نوشتم
:

 

اين مکان تا اطلاع ثانوی

 

به دليل
مرگ بسيار به هنگام

 

دختری با چهره ابر

 

تعطيل است
....

 

 

 

هر کجا داغ و درد و غم باشد

کاش بر جان من رقم باشد

نو بنو مرهمیست بر دل ریش

درد و داغی که دم بدم باشد

ز آتش عشقم ار بسوزد جان

یا شود شعله دل چو غم باشد

خام ا??سرده را چو باید پخت

آتش عشق مغتنم باشد

هرکه در عشق میتواند سوخت

بجهنم رود ستم باشد

دارم امید آنکه در غم عشق

دل من ثابت القدم باشد

وه که گلزار داغهای دلم

خوشتر از روضهٔ ارم باشد

هرکه در دل نباشدش عشقی

حاصلش حسرت و ندم باشد

??یض را بخت اگر کند یاری

در ره عشق حق علم باشد

 

 

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

من* آخرين* برگم* ، در حلقه*ي* شن*ْباد !

ميراث*?? خ***تر ، از جنگل*?? ??رياد !

من* آخرين* نامم* ، بر د??تر?? دريا !

محکوم*?? بيداري* ، در اين* شب*?? يلدا !

دلدار?? دل*ْم??رده* ، تکرار?? عصيانم* !

در مسلخ*?? شيطان* ، آواز?? انسانم* !

ا??ي* بهترين* ??صل*?? ، اين* خواب*?? آش??ته* !

اسم*?? تو معناي* ، رؤياي* ناگ??ته* !

در بند?? تاريکي* ، پابند?? پروازم* !

ا??ي* بهترين* پايان* ! از نو بياغازم* !

آميزه*ي* نور?? پروانه* و?? ايثار !

من* را ببر از شب* ، تا لحظه*ي* ديدار !

بيتاب*?? رقصيدن* ، بر بام*?? اندوهم* !

آرامش*?? طو??ان* ، تنهايي*?? کوهم* !

تحقير?? پاييزم* ، معناي* روييدن* !

تو عطر?? آرامش* ، من* ميل*?? بوييدن* !

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

مي روم خسته و ا??سرده و زار

 

سوي منزلگه ويرانه خويش

 

به خدا مي برم از شهر شما

 

دل شوريده و ديوانه خويش

 

مي برم تا كه در آن نقطه دور

 

شستشويش دهم از رنگ نگاه

 

شستشويش دهم از لكه عشق

 

زين همه خواهش بيجا و تباه

 

مي برم تا ز تو دورش سازم

 

ز تو اي جلوه اميد محال

 

مي برم زنده بگورش سازم

 

تا از اين پس نكند ياد وصال

 

ناله مي لرزد

 

مي رقصد اشك

 

آه بگذار كه بگريزم من

 

از تو اي چشمه جوشان گناه

 

شايد آن به كه بپرهيزم من

 

بخدا غنچه شادي بودم

 

دست عشق آمد و از شاخم چيد

 

شعله آه شدم صد ا??سوس

 

كه لبم باز بر آن لب نرسيد

 

عاقبت بند س??ر پايم بست

 

مي روم خنده به لب ‚ خوينن دل

 

مي روم از دل من دست بدار

 

اي اميد عبث بي حاصل

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

دلم میخواست پاییز انقده کش بیاد که صدای قد وقامت _ زمستون را حالا حالا ها نشنوم

ا??تادن توی سراشیبی تند تقویم یک آمادگی پر انگیزه میخواد که من ندارم.

اصلا" حوصله رمانتیک بازی های این ??صل شاعرانه رو هم ندارم نوستالژی یخ بوران و س??یدی بر??

و شبهای مهتابی و بوی گرما_ بوی دود ... دیگه هیچ حوصله ای ندارم کاش میشد

زندگی رو به وقت دیگه ای موکول کرد

کاش میشد پاییز هرگز نمیر??ت.

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

قاصدک* ! پَس* خبرات* کو ؟ دل*?? ما اين*جا پ??کيده* !

سق??*?? اَبري*?? زمونه* ، ن??س*?? ما ر?? ب??ريده* !

قاصدک* ! بپّا نسوزي* ، از خبرهايي* که* داغن* ،

اين*جا خيلي* وقته* هيچکس* حر??*?? داغي* نشنيده* !

اين*جا ما مونديم*?? حسرت* ، با د??لاي* پ??ر شکايت* ،

همه* شب* به* شب* حري??يم* ، با يه* بغض*?? ترکيده* !

واسه* سوختن*?? ستاره* ، حتا اَبرَم* نمي*باره* ،

اينجا نامريي*?? رؤيا ، اينجا خنده* ناپديده* !

دوباره* يکه* قلندر ، تشنه* مونده* لَب*?? دريا ،

دست*?? پيچکاي* ا??يوون* ، باز به* خورشيد نرسيده* !

نگاکن* م??ردن*?? ما ر?? ، ه??ي* زمين* خوردن*?? ما ر?? ،

پ??شت*?? پا مي*زنن* اين*جا ، سايه*هاي* وَرپَريده* !

شب*?? مات*?? پ??شت*?? شيشه* ، انگاري* کهنه* نميشه* ،

تازه* ما اول*?? زخميم* ، خيلي* مونده* تا سپيده* !

چه* خبر از اون* کبوتر که* خبررسون*?? ما بود ؟

نکنه* گ??نبذ?? جادو ، جوجه*هاش*?? طلبيده* ؟

آخ* که* از س??رمه*ي* وحشت* ، دختر?? ترانه* لاله* !

از يه* سايه*ي* هيولا ، برگ*?? نامه*ها س??يده* !

جرأتي* نمونده* باقي* ، واسه* آدماي* ياغي* ،

مي*پَلاسن* روي* شاخه* ، اين* همه* سيب*?? نچيده* !

داد بزن* با من* دوباره* ، ت????* به* اين* پرچم*?? پاره* !

زير?? چکمه*ي* سکوتن* ، حنجره*هاي* دَريده* !

هر جا بودي* قاصدک* جون* ! برسون* به* گوش*?? بارون* :

دل*?? ما تو اين* جهنم* ، واسه* آبادي* تپيده* !

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

شبی از پشت یک تنهایی نمناک وبارانی تو را با لهجه گلهای

نیلو??ر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گلهایی که در تنهاییم روئید با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گ??تی :

دلم حیران وسرگردان چشمانی ا ست رویایی

ومن تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم

همین بود آخرین حر??ت ومن بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و

نارنجی خورشید وا کردم

تو بی آنکه ??کرغربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا، تا کی ، برای چه

ولی ر??تی و بعد از ر??تنت باران چه معصومانه می بارید

و بعد از ر??تنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از ر??تنت رسم نوازش در غمی خ***تری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت

تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از ر??تن تو آسمان چشمهایم خیس باران شد

و بعد از ر??تنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام

از دست خواهد ر??ت

کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

و بعد از ر??تنت دریا چه بغضی کرد

کسی ??همید تو نام مرا از یاد خواهی برد

و من با انکه می دانم تو هرگز نام مرا با عبور خود نخواهی برد

هنوز آش??ته چشمان زیبای توام

برگرد !

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

ای ترا چون شبنمی پرداخته

 

 

چون نگین بر برگ گل انداخته

 

 

تا سحرامید به ??ردا داشتی

 

 

ر??تی و غم را به دلها کاشتی

 

 

مثل گل بودی کنارت خارها

 

 

پشت سر ا??راشته بودند دارها

 

 

عین شمعی در هجوم تند باد

 

 

سوختی و بردی تو خاموشی ز یاد

 

 

خاطراتت روی اوراق زمان

 

 

ماندگار است با همه درد نهان

 

 

شبي غمگين شبي باراني و سرد

مرا در غربت ??ردا رها کرد

دلم در حسرت ديدار او ماند

مرا چشم انتظار کوچه ها کرد

به من مي گ??ت تنهايي غريب است

ببين با غربتش با ما چه ها کرد

تمام هستي ام بود و ندانست

که در قلبم چه آشوبي به پا کرد

که او هرگز شکستم را ن??هميد

اگه چه تا ته دنیا صدا کرد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[h=2][/h]

قناري مي برم در كلبه خود

بگويم با دلش درد دل خود

قناريمس??يد و سبز و زرد

براي درد من داروي درد

قناري صورتي زيبا سرشته

همانند جمال يك ??رشته

قناريجان! بخوان من عاشق هستم

يقين دارم كه برتو لايق هستم

قناري جان! بخوان تنها نشستم

من آن عاشق كه با غمها نشستم

قناري جان !مرا ياري نباشد

بخوان بر من كه غمخواري نباشد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

بردي از يادم دادي بر بادم با يادت شادم

دل به تو دادم در دام ا??تادم از غم آزادم

دل به تو دادم ??تادم به بند

اي گل بر اشك خونينم بخند

سوزم از سوز نگاهت هنوز

چشم من باشد به راهت هنوز

چه شد آن همه پيمان كه از آن لب خندان

بشنيدم و هرگز خبري نشد از آن

نشسته بر دل غبار غم

زانكه من در ديار غم

گشته ام غمگسار غم

اميد اهل و??ا تويي

ر??ته راه خطا تويي

آ??ت جان ما تويي

بردي از يادم دادي بر بادم با يادت شادم

دل به تو دادم در دام ا??تادم از غم آزادم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[h=2][/h]

بميرم تا دو چشمم تر نبينی

شرار آه پر آذر نبينی

چنان از آتش عشقت بسوزم

که از مو رنگ خ***تر نبينی

..........

دلم دردی که دارد با که گويد

گنه خود کرده ٬ تاوان از که جويد

دريغا ! نيست هم دردی موا??ق

که بر بخت بدم خوش خوش به مويد!

..........

ز عشقت سوختم ٬ ای جان کجايی

بماندم بی سرو سامان ٬ کجايی

نه جانی و نه غير از جان چه چيزی

نه در جان ٬ نه برون از جان کجايی

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

وقتی بهش نگاه کردم، سرش رو پایین انداخت،

 

وقتی بهش گ??تم دوست دارم، چیزی نگ??ت،

 

وقتی بهش گ??تم عاشقتم، باور نکرد،

 

وقتی بهش گ??تم می خوام تا ابد با من بمونی بهانه گر??ت،

 

وقتی که بی دلیل گذاشت و ر??ت هیچی نگ??تم...

 

بعد مدتها دوباره پیداش کردم و دنبالش دویدم، اما اون ??قط ??رار کرد،

 

با التماس گ??تم می خوام باهات حر?? بزنم، اما گ??ت حر??ی باهات ندارم،

 

وقتی که اشکم رو دید، ??قط خندید، و من ??قط گریه کردم،

 

حالا بعد از یه مدت طولانی یادش اومده که می خواد با من حر?? بزنه،

 

مثل یک غریبه،

 

اما منم همون جوابی رو بهش دادم که که خودش داده بود،

 

چون دیگه حر??ی باهاش نداشتم...

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[h=2][/h]

تنها تو را دارم و اين تمام سهم من از اين منزل ممكن است

 

مي گويند وقتي مصيبت ماه از حد تاريكترين شب بي باور بگذرد ديگر هيچ ستاره اي بر مزار سپيده دم گريه نخواهد كرد

دروغ مي گويند من صداي پاي تو را ميشناسم عطر آلوده به آواز روز را ميشناسم

پس پندار پرده پوش هنوز ميشناسم بگذار مصيبت ماه از حد هر ظلمتي كه ميخواهد بگذرد

تا
تو
تمام سهم من از اين منزل ممكني كوه و جاده و دريا چيست دريا و دشنام كلمه كدام است

دوستت دارم همچون باران تشنه به ني به بوي خاك و به عيش دي

خوشا به
ع
ين و خوشا به
ش
ين و خوشا به
ق
ا??

عشق
دوستت دارم ??قط همين

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

کاشکی تاریکی می ر??ت ??ردا می شد

صبح می شد چشمون تو پیدا می شد

لبای ناز تو با قصه عشق

مثل گلهای بهاری وا می شد

تا دلم شکوه رو آغاز می کنه دیگه اشکم واسه من ناز می کنه

یادته قول دادی پیشم می مونی

قصه عشق زیر گوشم می خونی

نمی دونست دل وامونده من

که تو رسم بی و??ایی رو می دونی

تا دلم شکوه رو آغاز می کنه دیگه اشکم واسه من ناز می کنه

هنوز از عشق تو لبریز تنم

عاشق چشمای ناز تو منم

نمی دونم چرا من هم مثل تو

نمی تونم زیر قولم بزنم

تا دلم شکوه رو آغاز می کنه دیگه اشکم واسه من ناز می کنه

*****

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...