رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
مهمان مهمان

تاپیک جامع اشعار حافظ

پست های پیشنهاد شده

مهمان مهمان

دوستان و مشتاقان لسان الغیب

 

اشعار این شاعر بزرگ ایران زمین رو در این تاپیک ارسال کنید

 

میر من خوش می​روی کاندر سر و پا میرمت

خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت

گ??ته بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیست

خوش تقاضا می​کنی پیش تقاضا میرمت

عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست

گو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت

آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای او

گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت

گ??ته لعل لبم هم درد بخشد هم دوا

گاه پیش درد و گه پیش مداوا میرمت

خوش خرامان می​روی چشم بد از روی تو دور

دارم اندر سر خیال آن که در پا میرمت

گر چه جای حا??ظ اندر خلوت وصل تو نیست

ای همه جای تو خوش پیش همه جا میرمت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست

آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

ما را ز منع عقل مترسان و می بیار

کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست

از چشم خود بپرس که ما را که می​کشد

جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست

او را به چشم پاک توان دید چون هلال

هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست

??رصت شمر طریقه رندی که این نشان

چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

نگر??ت در تو گریه حا??ظ به هیچ رو

حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

خمي که ابروي شوخ تو در کمان انداخت

به قصد جان من زار ناتوان انداخت

نبود نقش دو عالم که رنگ ال??ت بود

زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت

به يک کرشمه که نرگس به خود??روشي کرد

??ريب چشم تو صد ??تنه در جهان انداخت

شراب خورده و خوي کرده مي*روي به چمن

که آب روي تو آتش در ارغوان انداخت

به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم

چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت

بن??شه طره م??تول خود گره مي*زد

صبا حکايت زل?? تو در ميان انداخت

ز شرم آن که به روي تو نسبتش کردم

سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت

من از ورع مي و مطرب نديدمي زين پيش

هواي مغبچگانم در اين و آن انداخت

کنون به آب مي لعل خرقه مي*شويم

نصيبه ازل از خود نمي*توان انداخت

مگر گشايش حا??ظ در اين خرابي بود

که بخشش ازلش در مي مغان انداخت

جهان به کام من اکنون شود که دور زمان

مرا به بندگي خواجه جهان انداخت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

مدامم مست مي*دارد نسيم جعد گيسويت

خرابم مي*کند هر دم ??ريب چشم جادويت

پس از چندين شکيبايي شبي يا رب توان ديدن

که شمع ديده ا??روزيم در محراب ابرويت

سواد لوح بينش را عزيز از بهر آن دارم

که جان را نسخه*اي باشد ز لوح خال هندويت

تو گر خواهي که جاويدان جهان يک سر بيارايي

صبا را گو که بردارد زماني برقع از رويت

و گر رسم ??نا خواهي که از عالم براندازي

برا??شان تا ??روريزد هزاران جان ز هر مويت

من و باد صبا مسکين دو سرگردان بي*حاصل

من از ا??سون چشمت مست و او از بوي گيسويت

زهي همت که حا??ظ راست از دنيي و از عقبي

نيايد هيچ در چشمش بجز خاک سر کويت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

ناگهان پرده برانداخته*اي يعني چه

مست از خانه برون تاخته*اي يعني چه

زل?? در دست صبا گوش به ??رمان رقيب

اين چنين با همه درساخته*اي يعني چه

شاه خوباني و منظور گدايان شده*اي

قدر اين مرتبه نشناخته*اي يعني چه

نه سر زل?? خود اول تو به دستم دادي

بازم از پاي درانداخته*اي يعني چه

سخنت رمز دهان گ??ت و کمر سر ميان

و از ميان تيغ به ما آخته*اي يعني چه

هر کس از مهره مهر تو به نقشي مشغول

عاقبت با همه کج باخته*اي يعني چه

حا??ظا در دل تنگت چو ??رود آمد يار

خانه از غير نپرداخته*اي يعني چه

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

ساقي بيا که يار ز رخ پرده برگر??ت

کار چراغ خلوتيان باز درگر??ت

آن شمع سرگر??ته دگر چهره بر??روخت

وين پير سالخورده جواني ز سر گر??ت

آن عشوه داد عشق که م??تي ز ره بر??ت

وان لط?? کرد دوست که دشمن حذر گر??ت

زنهار از آن عبارت شيرين دل??ريب

گويي که پسته تو سخن در شکر گر??ت

بار غمي که خاطر ما خسته کرده بود

عيسي دمي خدا ب??رستاد و برگر??ت

هر سروقد که بر مه و خور حسن مي*??روخت

چون تو درآمدي پي کاري دگر گر??ت

زين قصه ه??ت گنبد ا??لاک پرصداست

کوته نظر ببين که سخن مختصر گر??ت

حا??ظ تو اين سخن ز که آموختي که بخت

تعويذ کرد شعر تو را و به زر گر??ت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

اي نسيم سحر آرامگه يار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عيار کجاست

شب تار است و ره وادي ايمن در پيش

آتش طور کجا موعد ديدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابي دارد

در خرابات بگوييد که هشيار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته*ها هست بسي محرم اسرار کجاست

هر سر موي مرا با تو هزاران کار است

ما کجاييم و ملامت گر بي*کار کجاست

بازپرسيد ز گيسوي شکن در شکنش

کاين دل غمزده سرگشته گر??تار کجاست

عقل ديوانه شد آن سلسله مشکين کو

دل ز ما گوشه گر??ت ابروي دلدار کجاست

ساقي و مطرب و مي جمله مهياست ولي

عيش بي يار مهيا نشود يار کجاست

حا??ظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

??کر معقول ب??رما گل بي خار کجاست

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

يا رب اين شمع دل ا??روز ز کاشانه کيست

جان ما سوخت بپرسيد که جانانه کيست

حاليا خانه برانداز دل و دين من است

تا در آغوش که مي*خسبد و همخانه کيست

باده لعل لبش کز لب من دور مباد

راح روح که و پيمان ده پيمانه کيست

دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو

بازپرسيد خدا را که به پروانه کيست

مي*دهد هر کسش ا??سوني و معلوم نشد

که دل نازک او مايل ا??سانه کيست

يا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبين

در يکتاي که و گوهر يک دانه کيست

گ??تم آه از دل ديوانه حا??ظ بي تو

زير لب خنده زنان گ??ت که ديوانه کيست

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

بنده طلعت آن باش که آنی دارد

شیوه حور و پری خوب و لطی?? است ولی

خوبی آن است و لطا??ت که ??لانی دارد

چشمه چش مرا ای گل خندان دریاب

که به امید تو خوش آبی روان دارد

خم ابروی تو در صنعت تیراندازی

برده از دست هر آنکس که کمانی دارد

گوی خوبی که برد از تو که خورشید آنجا

نه سواریست که در دست عنانی دارد

دلنشان شد سخنم تا تو قبولش کردی

آری آری سخن عشق نشانی دارد

در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز

هر کسی بر حسب ??کر گمانی دارد

با خرابات نشینان ز کرامات ملا??

هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد

مرغ زیرک نزند در چمن پرده سرای

هر بهاری که به دنباله خزانی دارد

مدعی گو نغز و نکته به حا??ظ م??روش

کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

اي که در کشتن ما هيچ مدارا نکني

سود و سرمايه بسوزي و محابا نکني

دردمندان بلا زهر هلاهل دارند

قصد اين قوم خطا باشد هان تا نکني

رنج ما را که توان برد به يک گوشه چشم

شرط انصا?? نباشد که مداوا نکني

ديده ما چو به اميد تو درياست چرا

به ت??رج گذري بر لب دريا نکني

نقل هر جور که از خلق کريمت کردند

قول صاحب غرضان است تو آن*ها نکني

بر تو گر جلوه کند شاهد ما اي زاهد

از خدا جز مي و معشوق تمنا نکني

حا??ظا سجده به ابروي چو محرابش بر

که دعايي ز سر صدق جز آن جا نکني

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

نماز شام غريبان چو گريه آغازم

به مويه*هاي غريبانه قصه پردازم

به ياد يار و ديار آن چنان بگريم زار

که از جهان ره و رسم س??ر براندازم

من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب

مهيمنا به ر??يقان خود رسان بازم

خداي را مددي اي ر??يق ره تا من

به کوي ميکده ديگر علم برا??رازم

خرد ز پيري من کي حساب برگيرد

که باز با صنمي ط??ل عشق مي*بازم

بجز صبا و شمالم نمي*شناسد کس

عزيز من که بجز باد نيست دمسازم

هواي منزل يار آب زندگاني ماست

صبا بيار نسيمي ز خاک شيرازم

سرشکم آمد و عيبم بگ??ت روي به روي

شکايت از که کنم خانگيست غمازم

ز چنگ زهره شنيدم که صبحدم مي*گ??ت

غلام حا??ظ خوش لهجه خوش آوازم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

روي بنماي و وجود خودم از ياد ببر

خرمن سوختگان را همه گو باد ببر

ما چو داديم دل و ديده به طو??ان بلا

گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر

زل?? چون عنبر خامش که ببويد هيهات

اي دل خام طمع اين سخن از ياد ببر

سينه گو شعله آتشکده ??ارس بکش

ديده گو آب رخ دجله بغداد ببر

دولت پير مغان باد که باقي سهل است

ديگري گو برو و نام من از ياد ببر

سعي نابرده در اين راه به جايي نرسي

مزد اگر مي*طلبي طاعت استاد ببر

روز مرگم ن??سي وعده ديدار بده

وان گهم تا به لحد ??ارغ و آزاد ببر

دوش مي*گ??ت به مژگان درازت بکشم

يا رب از خاطرش انديشه بيداد ببر

حا??ظ انديشه کن از نازکي خاطر يار

برو از درگهش اين ناله و ??رياد ببر

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

حال خونين دلان که گويد باز

و از ??لک خون خم که جويد باز

شرمش از چشم مي پرستان باد

نرگس مست اگر برويد باز

جز ??لاطون خم نشين شراب

سر حکمت به ما که گويد باز

هر که چون لاله کاسه گردان شد

زين ج??ا رخ به خون بشويد باز

نگشايد دلم چو غنچه اگر

ساغري از لبش نبويد باز

بس که در پرده چنگ گ??ت سخن

ببرش موي تا نمويد باز

گرد بيت الحرام خم حا??ظ

گر نميرد به سر بپويد باز

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببین ت??اوت ره کز کجاست تا به کجا

دلم ز صومعه بگر??ت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را

سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد

چراغ مرده کجا شمع آ??تاب کجا

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست

کجا رویم ب??رما از این جناب کجا

مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است

کجا همی​روی ای دل بدین شتاب کجا

بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال

خود آن کرشمه کجا ر??ت و آن عتاب کجا

قرار و خواب ز حا??ظ طمع مدار ای دوست

قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

الا يا ايها الساقي ادر کاسا و ناولها

 

الا يا ايها الساقي ادر کاسا و ناولها *.* که عشق آسان نمود اول ولي ا??تاد مشکل*ها

به بوي نا??ه*اي کاخر صبا زان طره بگشايد *.* ز تاب جعد مشکينش چه خون ا??تاد در دل*ها

مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم *.* جرس ??رياد مي*دارد که بربنديد محمل*ها

به مي سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد *.* که سالک بي*خبر نبود ز راه و رسم منزل*ها

شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايل*.* کجا دانند حال ما سبکباران ساحل*ها

همه کارم ز خود کامي به بدنامي کشيد آخر *.* نهان کي ماند آن رازي کز او سازند مح??ل*ها

حضوري گر همي*خواهي از او غايب مشو حا??ظ *.* متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

صلاح کار کجا و من خراب کجا

صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببین ت??اوت ره کز کجاست تا به کجا

 

دلم ز صومعه بگر??ت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

 

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را

سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

 

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد

چراغ مرده کجا شمع آ??تاب کجا

 

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست

کجا رویم ب??رما از این جناب کجا

 

مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است

کجا همی*روی ای دل بدین شتاب کجا

 

بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال

خود آن کرشمه کجا ر??ت و آن عتاب کجا

 

قرار و خواب ز حا??ظ طمع مدار ای دوست

قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[h=2][/h]

گر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را

 

اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را

به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را

 

بده ساقي مي باقي که در جنت نخواهي يا??ت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

 

??غان کاين لوليان شوخ شيرين کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان يغما را

 

ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را

 

من از آن حسن روزا??زون که يوس?? داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را

 

اگر دشنام ??رمايي و گر ن??رين دعا گويم

جواب تلخ مي*زيبد لب لعل شکرخا را

 

نصيحت گوش کن جانا که از جان دوست*تر دارند

جوانان سعادتمند پند پير دانا را

 

حديث از مطرب و مي گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را

 

غزل گ??تي و در س??تي بيا و خوش بخوان حا??ظ

که بر نظم تو ا??شاند ??لک عقد ثريا را

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

صبا به لط?? بگو آن غزال رعنا را

 

 

صبا به لط?? بگو آن غزال رعنا را

که سر به کوه و بيابان تو داده*اي ما را

 

شکر??روش که عمرش دراز باد چرا

ت??قدي نکند طوطي شکرخا را

 

 

غرور حسنت اجازت مگر نداد اي گل

که پرسشي نکني عندليب شيدا را

 

به خلق و لط?? توان کرد صيد اهل نظر

به بند و دام نگيرند مرغ دانا را

 

ندانم از چه سبب رنگ آشنايي نيست

سهي قدان سيه چشم ماه سيما را

 

چو با حبيب نشيني و باده پيمايي

به ياد دار محبان بادپيما را

 

جز اين قدر نتوان گ??ت در جمال تو عيب

که وضع مهر و و??ا نيست روي زيبا را

 

در آسمان نه عجب گر به گ??ته حا??ظ

سرود زهره به رقص آورد مسيحا را

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

دل مي*رود ز دستم صاحب دلان خدا را

 

 

دل مي*رود ز دستم صاحب دلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

 

کشتي شکستگانيم اي باد شرطه برخيز

باشد که بازبينيم ديدار آشنا را

 

ده روزه مهر گردون ا??سانه است و ا??سون

نيکي به جاي ياران ??رصت شمار يارا

 

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل

هات الصبوح هبوا يا ايها السکارا

 

اي صاحب کرامت شکرانه سلامت

روزي ت??قدي کن درويش بي*نوا را

 

آسايش دو گيتي ت??سير اين دو حر?? است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

 

در کوي نيک نامي ما را گذر ندادند

گر تو نمي*پسندي تغيير کن قضا را

 

آن تلخ وش که صو??ي ام الخبائثش خواند

اشهي لنا و احلي من قبله العذارا

 

هنگام تنگدستي در عيش کوش و مستي

کاين کيمياي هستي قارون کند گدا را

 

سرکش مشو که چون شمع از غيرتت بسوزد

دلبر که در ک?? او موم است سنگ خارا

 

آيينه سکندر جام مي است بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

 

خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند

ساقي بده بشارت رندان پارسا را

 

حا??ظ به خود نپوشيد اين خرقه مي آلود

اي شيخ پاکدامن معذور دار ما را

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

ملازمان سلطان که رساند اين دعا را

 

 

به ملازمان سلطان که رساند اين دعا را

که به شکر پادشاهي ز نظر مران گدا را

 

ز رقيب ديوسيرت به خداي خود پناهم

مگر آن شهاب ثاقب مددي دهد خدا را

 

مژه سياهت ار کرد به خون ما اشارت

ز ??ريب او بينديش و غلط مکن نگارا

 

دل عالمي بسوزي چو عذار بر??روزي

تو از اين چه سود داري که نمي*کني مدارا

 

همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي

به پيام آشنايان بنوازد آشنا را

 

چه قيامت است جانا که به عاشقان نمودي

دل و جان ??داي رويت بنما عذار ما را

 

به خدا که جرعه*اي ده تو به حا??ظ سحرخيز

که دعاي صبحگاهي اثري کند شما را

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

صو??ي بيا که آينه صا??يست جام را *.* تا بنگري ص??اي مي لعل ??ام را

راز درون پرده ز رندان مست پرس *.* کاين حال نيست زاهد عالي مقام را

عنقا شکار کس نشود دام بازچين *.* کان جا هميشه باد به دست است دام را

در بزم دور يک دو قدح درکش و برو *.* يعني طمع مدار وصال دوام را

اي دل شباب ر??ت و نچيدي گلي ز عيش *.* پيرانه سر مکن هنري ننگ و نام را

در عيش نقد کوش که چون آبخور نماند *.* آدم بهشت روضه دارالسلام را

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است *.* اي خواجه بازبين به ترحم غلام را

حا??ظ مريد جام مي است اي صبا برو *.* وز بنده بندگي برسان شيخ جام را

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

ساقيا برخيز و درده جام را

خاک بر سر کن غم ايام را

 

ساغر مي بر ک??م نه تا ز بر

برکشم اين دلق ازرق ??ام را

 

گر چه بدناميست نزد عاقلان

ما نمي*خواهيم ننگ و نام را

 

باده درده چند از اين باد غرور

خاک بر سر ن??س نا??رجام را

 

دود آه سينه نالان من

سوخت اين ا??سردگان خام را

 

محرم راز دل شيداي خود

کس نمي*بينم ز خاص و عام را

 

با دلارامي مرا خاطر خوش است

کز دلم يک باره برد آرام را

 

ننگرد ديگر به سرو اندر چمن

هر که ديد آن سرو سيم اندام را

 

صبر کن حا??ظ به سختي روز و شب

عاقبت روزي بيابي کام را

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

رونق عهد شباب است دگر بستان را

 

رونق عهد شباب است دگر بستان را

می*رسد مژده گل بلبل خوش الحان را

 

ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی

خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

 

گر چنین جلوه کند مغبچه باده ??روش

خاکروب در میخانه کنم مژگان را

 

ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان

مضطرب حال مگردان من سرگردان را

 

ترسم این قوم که بر دردکشان می*خندند

در سر کار خرابات کنند ایمان را

 

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح

هست خاکی که به آبی نخرد طو??ان را

 

برو از خانه گردون به در و نان مطلب

کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را

 

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است

گو چه حاجت که به ا??لاک کشی ایوان را

 

ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد

وقت آن است که بدرود کنی زندان را

 

حا??ظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

دوش از مسجد سوي ميخانه آمد پير ما *.* چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما

ما مريدان روي سوي قبله چون آريم چون *.* روي سوي خانه خمار دارد پير ما

در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم *.* کاين چنين ر??ته*ست در عهد ازل تقدير ما

عقل اگر داند که دل دربند زل??ش چون خوش است *.* عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما

روي خوبت آيتي از لط?? بر ما کش?? کرد *.* زان زمان جز لط?? و خوبي نيست در ت??سير ما

با دل سنگينت آيا هيچ درگيرد شبي *.* آه آتشناک و سوز سينه شبگير ما

تير آه ما ز گردون بگذرد حا??ظ خموش *.* رحم کن بر جان خود پرهيز کن از تير ما

_______

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

ساقي به نور باده برا??روز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

ما در پياله عکس رخ يار ديده*ايم اي بي*خبر ز لذت شرب مدام ما

هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريده عالم دوام ما

چندان بود کرشمه و ناز سهي قدان کايد به جلوه سرو صنوبرخرام ما

اي باد اگر به گلشن احباب بگذري زنهار عرضه ده بر جانان پيام ما

گو نام ما ز ياد به عمدا چه مي*بري خود آيد آن که ياد نياري ز نام ما

مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سپرده*اند به مستي زمام ما

ترسم که صر??ه*اي نبرد روز بازخواست نان حلال شيخ ز آب حرام ما

حا??ظ ز ديده دانه اشکي همي*??شان باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما

درياي اخضر ??لک و کشتي هلال هستند غرق نعمت حاجي قوام ما

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...