رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
مهمان مهمان

تاپیک جامع اشعار حافظ

پست های پیشنهاد شده

مهمان مهمان

روشن از پرتو رويت نظري نيست که نيست

منت خاک درت بر بصري نيست که نيست

ناظر روي تو صاحب نظرانند آري

سر گيسوي تو در هيچ سري نيست که نيست

اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب

خجل از کرده خود پرده دري نيست که نيست

تا به دامن ننشيند ز نسيمش گردي

سيل خيز از نظرم رهگذري نيست که نيست

تا دم از شام سر زل?? تو هر جا نزنند

با صبا گ??ت و شنيدم سحري نيست که نيست

من از اين طالع شوريده برنجم ور ني

بهره مند از سر کويت دگري نيست که نيست

از حياي لب شيرين تو اي چشمه نوش

غرق آب و عرق اکنون شکري نيست که نيست

مصلحت نيست که از پرده برون ا??تد راز

ور نه در مجلس رندان خبري نيست که نيست

شير در باديه عشق تو روباه شود

آه از اين راه که در وي خطري نيست که نيست

آب چشمم که بر او منت خاک در توست

زير صد منت او خاک دري نيست که نيست

از وجودم قدري نام و نشان هست که هست

ور نه از ضع?? در آن جا اثري نيست که نيست

غير از اين نکته که حا??ظ ز تو ناخشنود است

در سراپاي وجودت هنري نيست که نيست

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

حاصل کارگه کون و مکان اين همه نيست

باده پيش آر که اسباب جهان اين همه نيست

از دل و جان شر?? صحبت جانان غرض است

غرض اين است وگرنه دل و جان اين همه نيست

منت سدره و طوبي ز پي سايه مکش

که چو خوش بنگري اي سرو روان اين همه نيست

دولت آن است که بي خون دل آيد به کنار

ور نه با سعي و عمل باغ جنان اين همه نيست

پنج روزي که در اين مرحله مهلت داري

خوش بياساي زماني که زمان اين همه نيست

بر لب بحر ??نا منتظريم اي ساقي

??رصتي دان که ز لب تا به دهان اين همه نيست

زاهد ايمن مشو از بازي غيرت زنهار

که ره از صومعه تا دير مغان اين همه نيست

دردمندي من سوخته زار و نزار

ظاهرا حاجت تقرير و بيان اين همه نيست

نام حا??ظ رقم نيک پذير??ت ولي

پيش رندان رقم سود و زيان اين همه نيست

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

خواب آن نرگس ??تان تو بي چيزي نيست

تاب آن زل?? پريشان تو بي چيزي نيست

از لبت شير روان بود که من مي گ??تم

اين شکر گرد نمکدان تو بي چيزي نيست

جان درازي تو بادا که يقين مي دانم

در کمان ناوک مژگان تو بي چيزي نيست

مبتلايي به غم محنت و اندوه ??راق

اي دل اين ناله و ا??غان تو بي چيزي نيست

دوش باد از سر کويش به گلستان بگذشت

اي گل اين چاک گريبان تو بي چيزي نيست

درد عشق ار چه دل از خلق نهان مي دارد

حا??ظ اين ديده گريان تو بي چيزي نيست

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

جز آستان توام در جهان پناهي نيست

سر مرا بجز اين در حواله گاهي نيست

عدو چو تيغ کشد من سپر بيندازم

که تيغ ما بجز از ناله اي و آهي نيست

چرا ز کوي خرابات روي برتابم

کز اين به هم به جهان هيچ رسم و راهي نيست

زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر

بگو بسوز که بر من به برگ کاهي نيست

غلام نرگس جماش آن سهي سروم

که از شراب غرورش به کس نگاهي نيست

مباش در پي آزار و هر چه خواهي کن

که در شريعت ما غير از اين گناهي نيست

عنان کشيده رو اي پادشاه کشور حسن

که نيست بر سر راهي که دادخواهي نيست

چنين که از همه سو دام راه مي بينم

به از حمايت زل??ش مرا پناهي نيست

خزينه دل حا??ظ به زل?? و خال مده

که کارهاي چنين حد هر سياهي نيست

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

بلبلي برگ گلي خوش رنگ در منقار داشت

و اندر آن برگ و نوا خوش ناله هاي زار داشت

گ??تمش در عين وصل اين ناله و ??رياد چيست

گ??ت ما را جلوه معشوق در اين کار داشت

يار اگر ننشست با ما نيست جاي اعتراض

پادشاهي کامران بود از گدايي عار داشت

در نمي گيرد نياز و ناز ما با حسن دوست

خرم آن کز نازنينان بخت برخوردار داشت

خيز تا بر کلک آن نقاش جان ا??شان کنيم

کاين همه نقش عجب در گردش پرگار داشت

گر مريد راه عشقي ??کر بدنامي مکن

شيخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت

وقت آن شيرين قلندر خوش که در اطوار سير

ذکر تسبيح ملک در حلقه زنار داشت

چشم حا??ظ زير بام قصر آن حوري سرشت

شيوه جنات تجري تحتها الانهار داشت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

ديدي که يار جز سر جور و ستم نداشت

بشکست عهد وز غم ما هيچ غم نداشت

يا رب مگيرش ار چه دل چون کبوترم

ا??کند و کشت و عزت صيد حرم نداشت

بر من ج??ا ز بخت من آمد وگرنه يار

حاشا که رسم لط?? و طريق کرم نداشت

با اين همه هر آن که نه خواري کشيد از او

هر جا که ر??ت هيچ کسش محترم نداشت

ساقي بيار باده و با محتسب بگو

انکار ما مکن که چنين جام جم نداشت

هر راهرو که ره به حريم درش نبرد

مسکين بريد وادي و ره در حرم نداشت

حا??ظ ببر تو گوي ??صاحت که مدعي

هيچش هنر نبود و خبر نيز هم نداشت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

کنون که مي دمد از بوستان نسيم بهشت

من و شراب ??رح بخش و يار حورسرشت

گدا چرا نزند لا?? سلطنت امروز

که خيمه سايه ابر است و بزمگه لب کشت

چمن حکايت ارديبهشت مي گويد

نه عاقل است که نسيه خريد و نقد بهشت

به مي عمارت دل کن که اين جهان خراب

بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت

و??ا مجوي ز دشمن که پرتوي ندهد

چو شمع صومعه ا??روزي از چراغ کنشت

مکن به نامه سياهي ملامت من مست

که آگه است که تقدير بر سرش چه نوشت

قدم دريغ مدار از جنازه حا??ظ

که گر چه غرق گناه است مي رود به بهشت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

عيب رندان مکن اي زاهد پاکيزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نيکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسي آن درود عاقبت کار که کشت

همه کس طالب يارند چه هشيار و چه مست

همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت

سر تسليم من و خشت در ميکده ها

مدعي گر نکند ??هم سخن گو سر و خشت

نااميدم مکن از سابقه لط?? ازل

تو پس پرده چه داني که که خوب است و که زشت

نه من از پرده تقوا به درا??تادم و بس

پدرم نيز بهشت ابد از دست بهشت

حا??ظا روز اجل گر به ک?? آري جامي

يک سر از کوي خرابات برندت به بهشت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گ??ت

ناز کم کن که در اين باغ بسي چون تو شک??ت

گل بخنديد که از راست نرنجيم ولي

هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگ??ت

گر طمع داري از آن جام مرصع مي لعل

اي بسا در که به نوک مژه ات بايد س??ت

تا ابد بوي محبت به مشامش نرسد

هر که خاک در ميخانه به رخساره نر??ت

در گلستان ارم دوش چو از لط?? هوا

زل?? سنبل به نسيم سحري مي آش??ت

گ??تم اي مسند جم جام جهان بينت کو

گ??ت ا??سوس که آن دولت بيدار بخ??ت

سخن عشق نه آن است که آيد به زبان

ساقيا مي ده و کوتاه کن اين گ??ت و شن??ت

اشک حا??ظ خرد و صبر به دريا انداخت

چه کند سوز غم عشق نيارست نه??ت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

گر ز دست زل?? مشکينت خطايي ر??ت ر??ت

ور ز هندوي شما بر ما ج??ايي ر??ت ر??ت

برق عشق ار خرمن پشمينه پوشي سوخت سوخت

جور شاه کامران گر بر گدايي ر??ت ر??ت

در طريقت رنجش خاطر نباشد مي بيار

هر کدورت را که بيني چون ص??ايي ر??ت ر??ت

عشقبازي را تحمل بايد اي دل پاي دار

گر ملالي بود بود و گر خطايي ر??ت ر??ت

گر دلي از غمزه دلدار باري برد برد

ور ميان جان و جانان ماجرايي ر??ت ر??ت

از سخن چينان ملالت ها پديد آمد ولي

گر ميان همنشينان ناسزايي ر??ت ر??ت

عيب حا??ظ گو مکن واعظ که ر??ت از خانقاه

پاي آزادي چه بندي گر به جايي ر??ت ر??ت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

ساقي بيار باده که ماه صيام ر??ت

درده قدح که موسم ناموس و نام ر??ت

وقت عزيز ر??ت بيا تا قضا کنيم

عمري که بي حضور صراحي و جام ر??ت

مستم کن آن چنان که ندانم ز بيخودي

در عرصه خيال که آمد کدام ر??ت

بر بوي آن که جرعه جامت به ما رسد

در مصطبه دعاي تو هر صبح و شام ر??ت

دل را که مرده بود حياتي به جان رسيد

تا بويي از نسيم مي اش در مشام ر??ت

زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه

رند از ره نياز به دارالسلام ر??ت

نقد دلي که بود مرا صر?? باده شد

قلب سياه بود از آن در حرام ر??ت

در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود

مي ده که عمر در سر سوداي خام ر??ت

ديگر مکن نصيحت حا??ظ که ره نيا??ت

گمگشته اي که باده نابش به کام ر??ت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

شربتي از لب لعلش نچشيديم و بر??ت

روي مه پيکر او سير نديديم و بر??ت

گويي از صحبت ما نيک به تنگ آمده بود

بار بربست و به گردش نرسيديم و بر??ت

بس که ما ??اتحه و حرز يماني خوانديم

وز پي اش سوره اخلاص دميديم و بر??ت

عشوه دادند که بر ما گذري خواهي کرد

ديدي آخر که چنين عشوه خريديم و بر??ت

شد چمان در چمن حسن و لطا??ت ليکن

در گلستان وصالش نچميديم و بر??ت

همچو حا??ظ همه شب ناله و زاري کرديم

کاي دريغا به وداعش نرسيديم و بر??ت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

ساقي بيا که يار ز رخ پرده برگر??ت

کار چراغ خلوتيان باز درگر??ت

آن شمع سرگر??ته دگر چهره بر??روخت

وين پير سالخورده جواني ز سر گر??ت

آن عشوه داد عشق که م??تي ز ره بر??ت

وان لط?? کرد دوست که دشمن حذر گر??ت

زنهار از آن عبارت شيرين دل??ريب

گويي که پسته تو سخن در شکر گر??ت

بار غمي که خاطر ما خسته کرده بود

عيسي دمي خدا ب??رستاد و برگر??ت

هر سروقد که بر مه و خور حسن مي ??روخت

چون تو درآمدي پي کاري دگر گر??ت

زين قصه ه??ت گنبد ا??لاک پرصداست

کوته نظر ببين که سخن مختصر گر??ت

حا??ظ تو اين سخن ز که آموختي که بخت

تعويذ کرد شعر تو را و به زر گر??ت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

تويي که بر سر خوبان...

تويي که بر سر خوبان کشوري چون تاج

سزد اگر همه دلبران دهندت باج

دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش

به چين زل?? تو ماچين و هند داده خراج

بياض روي تو روشن چو عارض رخ روز

سواد زل?? سياه تو هست ظلمت داج

دهان شهد تو داده رواج آب خضر

لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج

از اين مرض به حقيقت ش??ا نخواهم يا??ت

که از تو درد دل اي جان نمي رسد به علاج

چرا همي شکني جان من ز سنگ دلي

دل ضعي?? که باشد به نازکي چو زجاج

لب تو خضر و دهان تو آب حيوان است

قد تو سرو و ميان موي و بر به هيات عاج

??تاد در دل حا??ظ هواي چون تو شهي

کمينه ذره خاک در تو بودي کاج

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

اگر به مذهب تو...

اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح

صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح

سواد زل?? سياه تو جاعل الظلمات

بياض روي چو ماه تو ??الق الاصباح

ز چين زل?? کمندت کسي نيا??ت خلاص

از آن کمانچه ابرو و تير چشم نجاح

ز ديده ام شده يک چشمه در کنار روان

که آشنا نکند در ميان آن ملاح

لب چو آب حيات تو هست قوت جان

وجود خاکي ما را از اوست ذکر رواح

بداد لعل لبت بوسه اي به صد زاري

گر??ت کام دلم ز او به صد هزار الحاح

دعاي جان تو ورد زبان مشتاقان

هميشه تا که بود متصل مسا و صباح

صلاح و توبه و تقوي ز ما مجو حا??ظ

ز رند و عاشق و مجنون کسي نيا??ت صلاح

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

دل من در هواي...

دل من در هواي روي ??رخ

بود آش??ته همچون موي ??رخ

بجز هندوي زل??ش هيچ کس نيست

که برخوردار شد از روي ??رخ

سياهي نيکبخت است آن که دايم

بود همراز و هم زانوي ??رخ

شود چون بيد لرزان سرو آزاد

اگر بيند قد دلجوي ??رخ

بده ساقي شراب ارغواني

به ياد نرگس جادوي ??رخ

دوتا شد قامتم همچون کماني

ز غم پيوسته چون ابروي ??رخ

نسيم مشک تاتاري خجل کرد

شميم زل?? عنبربوي ??رخ

اگر ميل دل هر کس به جايست

بود ميل دل من سوي ??رخ

غلام همت آنم که باشد

چو حا??ظ بنده و هندوي ??رخ

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

دي پير مي ??روش...

دي پير مي ??روش که ذکرش به خير باد

گ??تا شراب نوش و غم دل ببر ز ياد

گ??تم به باد مي دهدم باده نام و ننگ

گ??تا قبول کن سخن و هر چه باد باد

سود و زيان و مايه چو خواهد شدن ز دست

از بهر اين معامله غمگين مباش و شاد

بادت به دست باشد اگر دل نهي به هيچ

در معرضي که تخت سليمان رود به باد

حا??ظ گرت ز پند حکيمان ملالت است

کوته کنيم قصه که عمرت دراز باد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

شراب و عيش نهان چيست...

شراب و عيش نهان چيست کار بي بنياد

زديم بر ص?? رندان و هر چه بادا باد

گره ز دل بگشا و از سپهر ياد مکن

که ??کر هيچ مهندس چنين گره نگشاد

ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ

از اين ??سانه هزاران هزار دارد ياد

قدح به شرط ادب گير زان که ترکيبش

ز کاسه سر جمشيد و بهمن است و قباد

که آگه است که کاووس و کي کجا ر??تند

که واق?? است که چون ر??ت تخت جم بر باد

ز حسرت لب شيرين هنوز مي بينم

که لاله مي دمد از خون ديده ??رهاد

مگر که لاله بدانست بي و??ايي دهر

که تا بزاد و بشد جام مي ز ک?? ننهاد

بيا بيا که زماني ز مي خراب شويم

مگر رسيم به گنجي در اين خراب آباد

نمي دهند اجازت مرا به سير و س??ر

نسيم باد مصلا و آب رکن آباد

قدح مگير چو حا??ظ مگر به ناله چنگ

که بسته اند بر ابريشم طرب دل شاد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

دوش آگهي ز يار س??رکرده...

دوش آگهي ز يار س??رکرده داد باد

من نيز دل به باد دهم هر چه باد باد

کارم بدان رسيد که همراز خود کنم

هر شام برق لامع و هر بامداد باد

در چين طره تو دل بي ح??اظ من

هرگز نگ??ت مسکن مالو?? ياد باد

امروز قدر پند عزيزان شناختم

يا رب روان ناصح ما از تو شاد باد

خون شد دلم به ياد تو هر گه که در چمن

بند قباي غنچه گل مي گشاد باد

از دست ر??ته بود وجود ضعي?? من

صبحم به بوي وصل تو جان بازداد باد

حا??ظ نهاد نيک تو کامت برآورد

جان ها ??داي مردم نيکونهاد باد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

روز وصل دوستداران...

روز وصل دوستداران ياد باد

ياد باد آن روزگاران ياد باد

کامم از تلخي غم چون زهر گشت

بانگ نوش شادخواران ياد باد

گر چه ياران ??ارغند از ياد من

از من ايشان را هزاران ياد باد

مبتلا گشتم در اين بند و بلا

کوشش آن حق گزاران ياد باد

گر چه صد رود است در چشمم مدام

زنده رود باغ کاران ياد باد

راز حا??ظ بعد از اين ناگ??ته ماند

اي دريغا رازداران ياد باد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

جمالت آ??تاب...

جمالت آ??تاب هر نظر باد

ز خوبي روي خوبت خوبتر باد

هماي زل?? شاهين شهپرت را

دل شاهان عالم زير پر باد

کسي کو بسته زل??ت نباشد

چو زل??ت درهم و زير و زبر باد

دلي کو عاشق رويت نباشد

هميشه غرقه در خون جگر باد

بتا چون غمزه ات ناوک ??شاند

دل مجروح من پيشش سپر باد

چو لعل شکرينت بوسه بخشد

مذاق جان من ز او پرشکر باد

مرا از توست هر دم تازه عشقي

تو را هر ساعتي حسني دگر باد

به جان مشتاق روي توست حا??ظ

تو را در حال مشتاقان نظر باد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

صو??ي ار باده...

صو??ي ار باده به اندازه خورد نوشش باد

ور نه انديشه اين کار ??راموشش باد

آن که يک جرعه مي از دست تواند دادن

دست با شاهد مقصود در آغوشش باد

پير ما گ??ت خطا بر قلم صنع نر??ت

آ??رين بر نظر پاک خطاپوشش باد

شاه ترکان سخن مدعيان مي شنود

شرمي از مظلمه خون سياووشش باد

گر چه از کبر سخن با من درويش نگ??ت

جان ??داي شکرين پسته خاموشش باد

چشمم از آينه داران خط و خالش گشت

لبم از بوسه ربايان بر و دوشش باد

نرگس مست نوازش کن مردم دارش

خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد

به غلامي تو مشهور جهان شد حا??ظ

حلقه بندگي زل?? تو در گوشش باد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد...

تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد

وجود نازکت آزرده گزند مباد

سلامت همه آ??اق در سلامت توست

به هيچ عارضه شخص تو دردمند مباد

جمال صورت و معني ز امن صحت توست

که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد

در اين چمن چو درآيد خزان به يغمايي

رهش به سرو سهي قامت بلند مباد

در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد

مجال طعنه بدبين و بدپسند مباد

هر آن که روي چو ماهت به چشم بد بيند

بر آتش تو بجز جان او سپند مباد

ش??ا ز گ??ته شکر??شان حا??ظ جوي

که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

حسن تو هميشه در ??زون باد...

حسن تو هميشه در ??زون باد

رويت همه ساله لاله گون باد

اندر سر ما خيال عشقت

هر روز که باد در ??زون باد

هر سرو که در چمن درآيد

در خدمت قامتت نگون باد

چشمي که نه ??تنه تو باشد

چون گوهر اشک غرق خون باد

چشم تو ز بهر دلربايي

در کردن سحر ذو??نون باد

هر جا که دليست در غم تو

بي صبر و قرار و بي سکون باد

قد همه دلبران عالم

پيش ال?? قدت چو نون باد

هر دل که ز عشق توست خالي

از حلقه وصل تو برون باد

لعل تو که هست جان حا??ظ

دور از لب مردمان دون باد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

دير است که دلدار پيامي ن??رستاد...

دير است که دلدار پيامي ن??رستاد

ننوشت سلامي و کلامي ن??رستاد

صد نامه ??رستادم و آن شاه سواران

پيکي ندوانيد و سلامي ن??رستاد

سوي من وحشي ص??ت عقل رميده

آهوروشي کبک خرامي ن??رستاد

دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست

و از آن خط چون سلسله دامي ن??رستاد

??رياد که آن ساقي شکرلب سرمست

دانست که مخمورم و جامي ن??رستاد

چندان که زدم لا?? کرامات و مقامات

هيچم خبر از هيچ مقامي ن??رستاد

حا??ظ به ادب باش که واخواست نباشد

گر شاه پيامي به غلامي ن??رستاد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...