رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
مهمان مهمان

تاپیک جامع اشعار حافظ

پست های پیشنهاد شده

مهمان مهمان

پيرانه سرم عشق جواني به سر ا??تاد...

پيرانه سرم عشق جواني به سر ا??تاد

وان راز که در دل بنه??تم به درا??تاد

از راه نظر مرغ دلم گشت هواگير

اي ديده نگه کن که به دام که درا??تاد

دردا که از آن آهوي مشکين سيه چشم

چون نا??ه بسي خون دلم در جگر ا??تاد

از رهگذر خاک سر کوي شما بود

هر نا??ه که در دست نسيم سحر ا??تاد

مژگان تو تا تيغ جهان گير برآورد

بس کشته دل زنده که بر يک دگر ا??تاد

بس تجربه کرديم در اين دير مکا??ات

با دردکشان هر که درا??تاد برا??تاد

گر جان بدهد سنگ سيه لعل نگردد

با طينت اصلي چه کند بدگهر ا??تاد

حا??ظ که سر زل?? بتان دست کشش بود

بس طر??ه حري??يست کش اکنون به سر ا??تاد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

عکس روي تو چو در آينه جام ا??تاد

عار?? از خنده مي در طمع خام ا??تاد

حسن روي تو به يک جلوه که در آينه کرد

اين همه نقش در آيينه اوهام ا??تاد

اين همه عکس مي و نقش نگارين که نمود

يک ??روغ رخ ساقيست که در جام ا??تاد

غيرت عشق زبان همه خاصان ببريد

کز کجا سر غمش در دهن عام ا??تاد

من ز مسجد به خرابات نه خود ا??تادم

اينم از عهد ازل حاصل ??رجام ا??تاد

چه کند کز پي دوران نرود چون پرگار

هر که در دايره گردش ايام ا??تاد

در خم زل?? تو آويخت دل از چاه زنخ

آه کز چاه برون آمد و در دام ا??تاد

آن شد اي خواجه که در صومعه بازم بيني

کار ما با رخ ساقي و لب جام ا??تاد

زير شمشير غمش رقص کنان بايد ر??ت

کان که شد کشته او نيک سرانجام ا??تاد

هر دمش با من دلسوخته لط??ي دگر است

اين گدا بين که چه شايسته انعام ا??تاد

صو??يان جمله حري??ند و نظرباز ولي

زين ميان حا??ظ دلسوخته بدنام ا??تاد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرين داد

صبر و آرام تواند به من مسکين داد

وان که گيسوي تو را رسم تطاول آموخت

هم تواند کرمش داد من غمگين داد

من همان روز ز ??رهاد طمع ببريدم

که عنان دل شيدا به لب شيرين داد

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقيست

آن که آن داد به شاهان به گدايان اين داد

خوش عروسيست جهان از ره صورت ليکن

هر که پيوست بدو عمر خودش کاوين داد

بعد از اين دست من و دامن سرو و لب جوي

خاصه اکنون که صبا مژده ??روردين داد

در ک?? غصه دوران دل حا??ظ خون شد

از ??راق رخت اي خواجه قوام الدين داد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

بن??شه دوش به گل گ??ت و خوش نشاني داد

که تاب من به جهان طره ??لاني داد

دلم خزانه اسرار بود و دست قضا

درش ببست و کليدش به دلستاني داد

شکسته وار به درگاهت آمدم که طبيب

به موميايي لط?? توام نشاني داد

تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش

که دست دادش و ياري ناتواني داد

برو معالجه خود کن اي نصيحتگو

شراب و شاهد شيرين که را زياني داد

گذشت بر من مسکين و با رقيبان گ??ت

دريغ حا??ظ مسکين من چه جاني داد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

هماي اوج سعادت به دام ما ا??تد

اگر تو را گذري بر مقام ما ا??تد

حباب وار براندازم از نشاط کلاه

اگر ز روي تو عکسي به جام ما ا??تد

شبي که ماه مراد از ا??ق شود طالع

بود که پرتو نوري به بام ما ا??تد

به بارگاه تو چون باد را نباشد بار

کي ات??اق مجال سلام ما ا??تد

چو جان ??داي لبش شد خيال مي بستم

که قطره اي ز زلالش به کام ما ا??تد

خيال زل?? تو گ??تا که جان وسيله مساز

کز اين شکار ??راوان به دام ما ا??تد

به نااميدي از اين در مرو بزن ??الي

بود که قرعه دولت به نام ما ا??تد

ز خاک کوي تو هر گه که دم زند حا??ظ

نسيم گلشن جان در مشام ما ا??تد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

درخت دوستي بنشان که کام دل به بار آرد

نهال دشمني برکن که رنج بي شمار آرد

چو مهمان خراباتي به عزت باش با رندان

که درد سر کشي جانا گرت مستي خمار آرد

شب صحبت غنيمت دان که بعد از روزگار ما

بسي گردش کند گردون بسي ليل و نهار آرد

عماري دار ليلي را که مهد ماه در حکم است

خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد

بهار عمر خواه اي دل وگرنه اين چمن هر سال

چو نسرين صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد

خدا را چون دل ريشم قراري بست با زل??ت

ب??رما لعل نوشين را که زودش باقرار آرد

در اين باغ از خدا خواهد دگر پيرانه سر حا??ظ

نشيند بر لب جويي و سروي در کنار آرد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[TABLE=class: cms_table]

[TR]

[TD=align: left]در این زمانه ر??یقی که خالی از خلل است[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]صراحی می ناب و س??ینه غزل است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]جریده رو که گذرگاه عا??یت تنگ است[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]پیاله گیر که عمر عزیز بی​بدل است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]ملالت علما هم ز علم بی عمل است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]جهان و کار جهان بی​ثبات و بی​محل است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]بگیر طره مه چهره​ای و قصه مخوان[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]دلم امید ??راوان به وصل روی تو داشت[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]ولی اجل به ره عمر رهزن امل است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]به هیچ دور نخواهند یا??ت هشیارش[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]چنین که حا??ظ ما مست باده ازل است[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[TABLE=class: cms_table]

[TR]

[TD=align: left]به دام زل?? تو دل مبتلای خویشتن است[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]گرت ز دست برآید مراد خاطر ما[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]به دست باش که خیری به جای خویشتن است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]شبان تیره مرادم ??نای خویشتن است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]چو رای عشق زدی با تو گ??تم ای بلبل[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]مکن که آن گل خندان برای خویشتن است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]که نا??ه​هاش ز بند قبای خویشتن است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]مرو به خانه ارباب بی​مروت دهر[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]که گنج عا??یتت در سرای خویشتن است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]بسوخت حا??ظ و در شرط عشقبازی او[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]هنوز بر سر عهد و و??ای خویشتن است[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[TABLE=class: cms_table]

[TR]

[TD=align: left]منم که گوشه میخانه خانقاه من است[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]نوای من به سحر آه عذرخواه من است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]ز پادشاه و گدا ??ارغم بحمدالله[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]گدای خاک در دوست پادشاه من است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]غرض ز مسجد و میخانه​ام وصال شماست[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]جز این خیال ندارم خدا گواه من است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]از آن زمان که بر این آستان نهادم روی[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]??راز مسند خورشید تکیه گاه من است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]گناه اگر چه نبود اختیار ما حا??ظ[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]تو در طریق ادب باش و گو گناه من است[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[TABLE=class: cms_table]

[TR]

[TD=align: left]ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]ببین که در طلبت حال مردمان چون است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]به یاد لعل تو و چشم مست میگونت[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]ز جام غم می لعلی که می​خورم خون است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]ز مشرق سر کو آ??تاب طلعت تو[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]اگر طلوع کند طالعم همایون است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]حکایت لب شیرین کلام ??رهاد است[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]شکنج طره لیلی مقام مجنون است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]سخن بگو که کلامت لطی?? و موزون است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]که رنج خاطرم از جور دور گردون است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]از آن دمی که ز چشمم بر??ت رود عزیز[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]کنار دامن من همچو رود جیحون است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]چگونه شاد شود اندرون غمگینم[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]به اختیار که از اختیار بیرون است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]ز بیخودی طلب یار می​کند حا??ظ[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]چو م??لسی که طلبکار گنج قارون است[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[TABLE=class: cms_table]

[TR]

[TD=align: left]خم زل?? تو دام ک??ر و دین است[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]ز کارستان او یک شمه این است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]جمالت معجز حسن است لیکن[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]حدیث غمزه​ات سحر مبین است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]ز چشم شوخ تو جان کی توان برد[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]که دایم با کمان اندر کمین است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]بر آن چشم سیه صد آ??رین باد[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]که در عاشق کشی سحرآ??رین است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]عجب علمیست علم هیات عشق[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]که چرخ هشتمش ه??تم زمین است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]تو پنداری که بدگو ر??ت و جان برد[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]حسابش با کرام الکاتبین است[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]مشو حا??ظ ز کید زل??ش ایمن[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]که دل برد و کنون دربند دین است[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[TABLE=class: cms_table]

[TR]

[TD=align: left]دل سراپرده محبت اوست[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]دیده آیینه دار طلعت اوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]من که سر درنیاورم به دو کون[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]گردنم زیر بار منت اوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]تو و طوبی و ما و قامت یار[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]??کر هر کس به قدر همت اوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]گر من آلوده دامنم چه عجب[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]همه عالم گواه عصمت اوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]من که باشم در آن حرم که صبا[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]پرده دار حریم حرمت اوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]بی خیالش مباد منظر چشم[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]زان که این گوشه جای خلوت اوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]هر گل نو که شد چمن آرای[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]دور مجنون گذشت و نوبت ماست[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]هر کسی پنج روز نوبت اوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]ملکت عاشقی و گنج طرب[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]هر چه دارم ز یمن همت اوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]من و دل گر ??دا شدیم چه باک[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]غرض اندر میان سلامت اوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]??قر ظاهر مبین که حا??ظ را[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]سینه گنجینه محبت اوست[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[TABLE=class: cms_table]

[TR]

[TD=align: left]آن پیک نامور که رسید از دیار دوست[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]خوش می​دهد نشان جلال و جمال یار[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]خوش می​کند حکایت عز و وقار دوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]دل دادمش به مژده و خجلت همی​برم[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]شکر خدا که از مدد بخت کارساز[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]در گردشند بر حسب اختیار دوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]گر باد ??تنه هر دو جهان را به هم زند[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]ماییم و آستانه عشق و سر نیاز[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=align: left]دشمن به قصد حا??ظ اگر دم زند چه باک[/TD]

[TD][/TD]

[TD=align: right]منت خدای را که نیم شرمسار دوست[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[TABLE=class: cms_table]

[TR]

[TD=width: 200]درد ما را نیست درمان الغیاث[/TD]

[TD=width: 200]هجر ما را نیست پایان الغیاث[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 200]دین و دل بردند و قصد جان کنند[/TD]

[TD=width: 200]الغیاث از جور خوبان الغیاث[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 200]در بهای بوسه*ای جانی طلب[/TD]

[TD=width: 200]می*کنند این دلستانان الغیاث[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 200]خون ما خوردند این کا??ردلان[/TD]

[TD=width: 200]ای مسلمانان چه درمان الغیاث[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 200]همچو حا??ظ روز و شب بی خویشتن[/TD]

[TD=width: 200]گشته*ام سوزان و گریان الغیاث[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[TABLE=class: cms_table]

[TR]

[TD=width: 308]دی پیر می ??روش که ذکرش به خیر باد[/TD]

[TD=width: 194]گ??تا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 308]گ??تم به باد می*دهدم باده نام و ننگ[/TD]

[TD=width: 194]گ??تا قبول کن سخن و هر چه باد باد[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 308]سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست[/TD]

[TD=width: 194]از بهر این معامله غمگین مباش و شاد[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 308]بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ[/TD]

[TD=width: 194]در معرضی که تخت سلیمان رود به باد[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 308]حا??ظ گرت ز پند حکیمان ملالت است[/TD]

[TD=width: 194]کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[TABLE=class: cms_table]

[TR]

[TD=width: 303]شراب و عیش نهان چیست کار بی*بنیاد[/TD]

[TD=width: 225]زدیم بر ص?? رندان و هر چه بادا باد[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 300]گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن[/TD]

[TD=width: 225]که ??کر هیچ مهندس چنین گره نگشاد[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 298]ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ[/TD]

[TD=width: 225]از این ??سانه هزاران هزار دارد یاد[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 296]قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش[/TD]

[TD=width: 225]ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 295]که آگه است که کاووس و کی کجا ر??تند[/TD]

[TD=width: 225]که واق?? است که چون ر??ت تخت جم بر باد[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 294]ز حسرت لب شیرین هنوز می*بینم[/TD]

[TD=width: 225]که لاله می*دمد از خون دیده ??رهاد[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 293]مگر که لاله بدانست بی*و??ایی دهر[/TD]

[TD=width: 225]که تا بزاد و بشد جام می ز ک?? ننهاد[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 293]بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم[/TD]

[TD=width: 225]مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 293]نمی*دهند اجازت مرا به سیر و س??ر[/TD]

[TD=width: 225]نسیم باد مصلا و آب رکن آباد[/TD]

[/TR]

[TR]

[TD=width: 293]قدح مگیر چو حا??ظ مگر به ناله چنگ[/TD]

[TD=width: 225]که بسته*اند بر ابریشم طرب دل شاد[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود

دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک

بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود

دل چو از پیر خرد نقل معانی می*کرد

عشق می*گ??ت به شرح آن چه بر او مشکل بود

آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است

آه از آن سوز و نیازی که در آن مح??ل بود

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز

چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

 

دوش بر یاد حری??ان به خرابات شدم

خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود

بس بگشتم که بپرسم سبب درد ??راق

م??تی عقل در این مسله لایعقل بود

راستی خاتم ??یروزه بواسحاقی

خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود

دیدی آن قهقهه کبـک خرامان حا??ظ

 

که ز سرپنجه شاهین قضا غا??ل بود

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

[h=2][/h]

hafez.gif

الا ای آهوی وحشی کجایی

مرا با توست چندین آشنایی

 

دو تنها و دو سرگردان دو بیکس

دد و دامت کمین از پیش و از پس

 

بیا تا حال یکدیگر بدانیم

مراد هم بجوییم ار توانیم

 

که می*بینم که این دشت مشوش

چراگاهی ندارد خرم و خوش

 

که خواهد شد بگویید ای ر??یقان

ر??یق بیکسان یار غریبان

 

مگر خضر مبارک پی درآید

ز یمن همتش کاری گشاید

 

مگر وقت و??ا پروردن آمد

که ??الم لا تذرنی ??ردا آمد

 

چنینم هست یاد از پیر دانا

??راموشم نشد،هرگز همانا

 

که روزی رهروی در سرزمینی

به لط??ش گ??ت رندی ره*نشینی

 

که ای سالک چه در انبانه داری

بیا دامی بنه گر دانه داری

 

جوابش داد گ??تا دام دارم

ولی سیمرغ می*باید شکارم

 

بگ??تا چون به دست آری نشانش

که از ما بی*نشان است آشیانش

 

چو آن سرو روان شد کاروانی

چو شاخ سرو می*کن دیده*بانی

 

مده جام می و پای گل از دست

ولی غا??ل مباش از دهر سرمست

 

لب سر چشمه*ای و طر?? جویی

نم اشکی و با خود گ??ت و گویی

 

نیاز من چه وزن آرد بدین ساز

که خورشید غنی شد کیسه پرداز

 

به یاد ر??تگان و دوستداران

موا??ق گرد با ابر بهاران

 

چنان بیرحم زد تیغ جدایی

که گویی خود نبوده*ست آشنایی

 

چو نالان آمدت آب روان پیش

مدد بخشش از آب دیدهٔ خویش

 

نکرد آن همدم دیرین مدارا

مسلمانان مسلمانان خدا را

 

مگر خضر مبارک*پی تواند

که این تنها بدان تنها رساند

 

تو گوهر بین و از خر مهره بگذر

ز طرزی کن نگردد شهره بگذر

 

چو من ماهی کلک آرم به تحریر

تو از نون والقلم می*پرس ت??سیر

 

روان را با خرد درهم سرشتم

وز آن تخمی که حاصل بود کشتم

 

??رحبخشی در این ترکیب پیداست

که نغز شعر و مغز جان اجزاست

 

بیا وز نکهت این طیب امید

مشام جان معطر ساز جاوید

 

که این نا??ه ز چین جیب حور است

نه آن آهو که از مردم ن??ور است

 

ر??یقان قدر یکدیگر بدانید

چو معلوم است شرح از بر مخوانید

 

مقالات نصیحت گو همین است

که سنگ*انداز هجران در کمین است

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

ز دلبری نتوان لا?? زد به آسانی

هزار نکته در این کار هست تا دانی

بجز شکردهنی مایه هاست خوبی را

به خاتمی نتوان زد دم سلیمانی

 

هزار سلطنت دلبری بدان نرسد

که در دلی به هنر خویش را بگنجانی

 

چه گردها که برانگیختی ز هستی من

مباد خسته سمندت که تیز می رانی

 

 

به همنشینی رندان سری ??رود آور

که گنجهاست در این بی سری و سامانی

 

بیار باده رنگین که یک حکایت راست

بگویم و نکنم رخنه در مسلمانی

 

به خاک پای صبوحی کنان که تا من مست

ستاده بر در میخانه ام به دربانی

 

به هیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم

که زیر خرقه نه زنار داشت پنهانی

 

به نام طره دلبند خویش خیری کن

که تا خداش نگه دارد از پریشانی

مگیر چشم عنایت ز حال حا??ظ باز

وگرنه حال بگویم به آص?? ثانی

 

وزیر شاه نشان خواجه زمین و زمان

که خرم است بدو حال انسی و جانی

 

 

قوام دولت دنیی محمد بن علی

که می درخشدش از چهره ??ر یزدانی

 

زهی حمیده خصالی که گاه ??کر صواب

تو را رسد که کنی دعوی جهانبانی

 

طراز دولت باقی تو را همی زیبد

که همتت نبرد نام عالم ??انی

 

اگر نه گنج عطای تو دستگیر شود

همه بسیط زمین رو نهد به ویرانی

 

تو را که صورت جسم تو را هیولایی است

چو جوهر ملکی در لباس انسانی

 

کدام پایه تعظیم نصب شاید کرد

که در مسالک ??کرت نه برتر از آنی

 

 

درون خلوت کروبیان عالم قدس

صر بر کلک تو باشد سماع روحانی

 

تو را رسد شکر آویز خواجگی گه جود

که آستین به کریمان عالم ا??شانی

 

صواعق سخطت را چگونه شرح دهم

نعوذ بالله از آن ??تنه های طو??انی

 

سوابق کرمت را بیان چگونه کنم

تبارک الله از آن کارساز ربانی

 

کنون که شاهد گل را به جلوه گاه چمن

به جز نسیم صبا نیست همدم جانی

 

شقایق از پی سلطان گل سپارد باز

به بادبان صبا کله های نعمانی

 

بدان رسید ز سعی نسیم باد بهار

که لا?? می زند از لط?? روح حیوانی

 

سحرگهم چه خوش آمد که بلبلی گلبانگ

به غنچه می زد و می گ??ت در سخنرانی

 

که تنگدل چه نشینی ز پرده بیرون آی

که در خم است شرابی چو لعل رمانی

 

مکن که می نخوری بر جمال گل یک ماه

که باز ماه دگر می خوری پشیمانی

 

به شکر تهمت تک??یر کز میان برخاست

بکوش کز گل و مل داد عیش بستانی

 

ج??ا نه شیوه دین پروری بود حاشا

همه کرامت و لط?? است شرع یزدانی

 

رموز سر اناالحق چه داند آن غا??ل

که منجذب نشد و از جذبه های سبحانی

 

درون پرده گل غنچه بین که می سازد

ز بهر دیده خصم تو لعل پیکانی

 

طرب سرای وزیر است ساقیا مگذار

که غیر جام می آنجا کند گرانجانی

 

تو بودی آن دم صبح امید کز سر مهر

برآمدی و سر آمد شبان ظلمانی

 

شنیده ام که ز من یاد می کنی گه گه

ولی به مجلس خاص خودم نمی خوانی

 

طلب نمی کنی از من سخن ج??ا این است

وگرنه با تو چه بحث است در سخندانی

 

ز حا??ظان جهان کس چو بنده جمع نکرد

لطای?? حکمی با کتاب قرآنی

هزار سال بقا بخشدت مدایح من

چنین ن??یس متاعی به چون تو ارزانی

 

سخن دراز کشیدم ولی امیدم هست

که ذیل ع??و بدین ماجرا بپوشانی

 

همیشه تا به بهاران هوا به ص??حه باغ

هزار نقش نگارد ز خط ریحانی

 

به باغ ملک ز شاخ امل به عمر دراز

شک??ته باد گل دولتت به آسانی

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

سپیده دم که صبا بوی لط?? جان گیرد

 

چمن ز لط?? هوا نکته برجنان گیرد

 

 

هوا ز نکهت گل در چمن تتق بندد

 

 

ا??ق ز عکس ش??ق رنگ گلستان گیرد

 

 

نوای چنگ بدانسان زند صلای صبوح

 

که پیر صومعه راه در مغان گیرد

 

 

نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک

 

در او شرار چراغ سحرگهان گیرد

 

 

شه سپهر چو زرین سپر کشد در روی

 

به تیغ صبح و عمود ا??ق جهان گیرد

 

 

به رغم زال سیه شاهباز زرین بال

 

در این مقرنس زنگاری آشیان گیرد

 

 

به بزمگاه چمن رو که خوش تماشایی است

 

چو لاله کاسه نسرین و ارغوان گیرد

 

 

چو شهسوار ??لک بنگرد به جام صبوح

 

که چون به شعشعه مهر خاوران گیرد

 

 

محیط شمس کشد سوی خویش در خوشاب

 

که تا به قبضه شمشیر زر??شان گیرد

 

 

صبا نگر که دمادم چو رند شاهدباز

 

گهی لب گل و گه زل?? ضیمران گیرد

 

 

ز اتحاد هیولا و اختلا?? صور

 

خرد ز هر گل نو نقش صد بتان گیرد

 

 

من اندر آن که دم کیست این مبارک دم

 

که وقت صبح در این تیره خاکدان گیرد

 

 

چه حالت است که گل در سحر نماید روی

 

چه شعله است که در شمع آسمان گیرد

 

 

چرا به صد غم و حسرت سپهر دایره شکل

 

مرا چو نقطه پرگار در میان گیرد

 

 

ضمیر دل نگشایم به کس مرا آن به

 

که روزگار غیور است و ناگهان گیرد

 

 

چو شمع هر که به ا??شای راز شد مشغول

 

بسش زمانه چو مقراض در زبان گیرد

 

 

کجاست ساقی مه روی که من از سر مهر

 

چو چشم مست خودش ساغر گران گیرد

 

 

پیامی آورد از یار و در پی اش جامی

 

به شادی رخ آن یار مهربان گیرد

 

 

نوای مجلس ما چو برکشد مطرب

 

گهی عراق زند گاهی اص??هان گیرد

 

 

??رشته ای به حقیقت سروش عالم غیب

 

که روضه کرمش نکته بر جنان گیرد

 

 

سکندری که مقیم حریم او چون خضر

 

ز ??یض خاک درش عمر جاودان گیرد

 

 

جمال چهره اسلام شیخ ابو اسحاق

 

که ملک در قدمش زیب بوستان گیرد

 

 

گهی که بر ??لک سروری عروج کند

 

نخست پایه خود ??رق ??رقدان گیرد

 

 

چراغ دیده محمود آنکه دشمن را

 

ز برق تیغ وی آتش به دودمان گیرد

 

 

به اوج ماه رسد موج خون چو تیغ کشد

 

به تیر چرخ برد حمله چون کمان گیرد

 

 

عروس خاوری از شرم رأی انور او

 

به جای خود بود ار راه قیروان گیرد

 

 

ایا عظیم وقاری که هر که بنده توست

 

ز ر??ع قدر کمربند توأمان گیرد

 

 

رسد ز چرخ عطارد هزار تهنیتت

 

چو ??کرتت ص??ت امر کن ??کان گیرد

 

 

مدام در پی طعن است بر حسود و عدوت

 

سماک رامح از آن روز و شب سنان گیرد

 

 

??لک چو جلوه کنان بنگرد سمند تو را

 

کمینه پایگهش اوج کهکشان گیرد

 

 

ملالتی که کشیدی سعادتی دهدت

 

که مشتری نسق کار خود از آن گیرد

 

 

از امتحان تو ایام را غرض آن است

 

که از ص??ای ریاضت دلت نشان گیرد

 

 

وگرنه پایه عزت از آن بلندتر است

 

که روزگار بر او حر?? امتحان گیرد

 

 

مذاق جانش ز تلخی غم شود ایمن

 

کسی که شکر شکر تو در دهان گیرد

 

 

ز عمر برخورد آن کس که در جمیع ص??ات

 

نخست بنگرد آنگه طریق آن گیرد

 

 

چو جای جنگ نبیند به جام یازد دست

 

چو وقت کار بود تیغ جان ستان گیرد

 

 

ز لط?? غیب به سختی رخ از امید متاب

 

که مغز نغز مقام اندر استخوان گیرد

 

 

شکر کمال حلاوت پس از ریاضت یا??ت

 

نخست در شکن تنگ از آن مکان گیرد

 

 

در آن مقام که سیل حوادث از چپ و راست

 

چنان رسد که امان از میان کران گیرد

 

 

چه غم بود به همه حال کوه ثابت را

 

که موجهای چنان قلزم گران گیرد

 

 

اگرچه خصم تو گستاخ می رود حالی

 

تو شاد باش که گستاخی اش چنان گیرد

 

 

که هر چه در حق این خاندان دولت کرد

 

جزاش در زن و ??رزند و خان و مان گیرد

 

 

زمان عمر تو پاینده باد کاین نعمت

 

عطیه ای است که در کار انس و جان گیرد

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

گر همچو من ا??تادهٔ این دام شوی

 

ای بس که خراب باده و جام شوی

 

 

 

 

ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم

 

 

با ما منشین اگر نه بدنام شوی

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

ی کاش که بخت سازگاری کردی

 

با جور زمانه یار یاری کردی

 

 

 

از دست جوانی*ام چو بربود عنان

 

پیری چو رکاب پایداری کردی

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای

 

ما را نگذارد که درآییم ز پای

 

تا کی بود این گرگ ربایی،بنمای

 

سرپنجهٔ دشمن ا??کن ای شیر خدای

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی

کنجی و ??راغتی و یک شیشـهٔ می

 

 

 

چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی

منت نبـــریــــم یک جو از حاتم طی

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
مهمان مهمان

آن جــام طرب شکار بر دستم نه

وان ساغر چون نگار بر دستم نه

 

 

آن می*که چو زنجیر بپیچد بر خود

 

دیــــوانه شدم بیــار بر دستم نه

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...