رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
مهمان مهمان

داستانهای کوتاه انگلیسی با ترجمه

پست های پیشنهاد شده

مهمان مهمان
ارسال شده در (ویرایش شده)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سلام دوستان

 

شما ميتوانيد در اين تاپيک داستان هايي که با ترجمه ??ارسي قرار دارند در اينجا قرار بديد
:244728hqjqgvc51h:

 

مو??ق باشيد
:tongue:

 

 

 

 

 

 

 

little boy who had a bad temper. His father gave him a bag of nails and told him that every time he lost his temper, he must hammer a nail into the back of the fence.

The first day, the boy had driven 37 nails into the fence. Over the next few weeks, as he learned to control his anger, the number of nails hammered daily gradually dwindled down.

 

He discovered it was easier to hold his temper than to drive those nails into the fence.

 

Finally the day came when the boy didn’t lose his temper at all. He told his father about it and the father suggested that the boy now pull out one nail for each day that he was able to hold his temper. The days passed and the boy was finally able to tell his father that all the nails were gone.

 

The father took his son by the hand and led him to the fence. He said, “You have done well, my son, but look at the holes in the fence. The fence will never be the same. When you say things in anger, they leave a scar just like this one.

 

You can put a knife in a man and draw it out. It won’t matter how many times you say I’m sorry the wound is still there. A verbal wound is as bad as a physical one
.???

 

زمانی ،پسربچه ای بود که ر??تار بدی داشت.پدرش به او کی??ی پر از میخ داد و گ??ت هرگاه ر??تار بدی انجام داد،باید میخی را به دیوار ??روکند.

 

روز اول پسربچه،37 میخ وارد دیوارکرد.در طول ه??ته های بعد،وقتی یادگر??ت بر ر??تارش کنترل کند،تعداد میخ هایی که به دیوار میکوبید به تدریج کمتر شد.

 

او ??همید که کنترل ر??تار، از کوبیدن میخ به دیوار آسانتر است.

 

سرانجام روزی رسید که پسر ر??تارش را به کلی کنترل کرد. این موضوع را به پدرش گ??ت و پدر پیشنهاد کرد اکنون هر روزی که ر??تارش را کنترل کند، میخی را بیرون بکشد.روزها گذشت و پسرک سرانجام به پدرش گ??ت که تمام میخ ها را بیرون کشیده.پدر دست پسرش را گر??ت و سمت دیوار برد.پدر گ??ت: تو خوب شده ای اما به این سوراخهای دیوار نگاه کن.دیوار شبیه اولش نیست.وقتی چیزی را با عصبانیت بیان می کنی،آنها سوراخی مثل این ایجاد می کنند. تو میتوانی ??ردی را چاقو بزنی و آنرا دربیاوری . مهم نیست که چقدر از این کار ،اظهار تاس?? کنی.آن جراحت همچنان باقی می ماند.ایجاد یک زخم بیانی(ر??تار بد)،به بدی یک زخم و جراحت ??یزیکی است.

ویرایش شده توسط !!"aynaZ"!!

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...