مهمان مهمان ارسال شده در آذر 90 در خلال يک نبرد بزرگ، ??رمانده قصد حمله به نيروي عظيمي از دشمن را داشت. ??رمانده به پيروزي نيروهايش اطمينان داشت ولي سربازان دو دل بودند. ??رمانده سربازان را جمع کرد، سکه از جيب خود بيرون آورد، رو به آنها کرد و گ??ت: سکه را بالا مي???اندازم، اگر رو بيايد پيروز مي???شويم و اگر پشت بيايد شکست مي???خوريم. بعد سکه را به بالا پرتاب کرد. سربازان همه به دقّت به سکه نگاه کردند تا به زمين رسيد. سکه به سمت رو ا??تاده بود. سربازان نيروي ??وق???العاده???اي گر??تند و با قردت به دشمن حمله کردند و پيروز شدند. پس از پايان نبرد، معاون ??رمانده نزد او آمد و گ??ت قربان، شما واقعاً مي???خواستيد سرنوشت جنگ را به يک سکه واگذار کنيد؟ ??رمانده با خونسردي گ??ت: بله و سکه را به او نشان داد. هر دو طر?? سکه رو بود! به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر