رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
مهمان مهمان

پیانو و عشق مادری

پست های پیشنهاد شده

مهمان مهمان

0760Piano.jpg

 

من یک معلم پیانو هستم . این داستان را هم به خواسته ی چند تا از دوستانم بازگو میکنم ، چراکه هنوز هم از به یاد آوری آن یک حس نا گ??تنی به من دست می دهد و تمام تنم می لرزد. سالها پیش من شاگردان زیادی داشتم که به آنها پیانو یاد می دادم خوب طبیعی بود که یکی از آنها با استعداد بود و یکی استعداد کمتری داشت ، روزی من یک شاگرد را پذیر??تم به نام ??? جک ??? … جک پسری ۱۴ یا ۱۵ ساله بود و به همراه مادرش زندگی می کرد . انگیزه ی او از یادگیری پیانو هم این بود که روزی بتواند برای مادرش پیانو بنوازد و یک کار را بی عیب و نقص اجرا کند. من مادر جک را از نزدیک ندیده بودم ??قط دیده بودم که جک را جلوی در پیاده می کرد و وقتی من را از پشت پنجره می دید با یک بوق و یک لبخند با من سلام و احوال پرسی می کرد. خلاصه من به جک پیانو درس می دادم اما او از بی استعداد ترین شاگرد من هم بی استعداد تر بود!!!

 

هر چه که به او درس می دادم بی ??ایده می نمود اما جک همچنان با پشتکار به کلاسهای من می آمد. تا اینکه یک روز که قرار بود جک برای تمرین بیاید ، نیامد . همینطور ه??ته ها گذشت . اکنون ۶ ماه بود که از جک خبری نبود ، من از جهتی نگران او بودم اما از جهتی هم خوشحال بودم چون یک همچین شاگرد بی استعدادی برای من سو تبلیغ به حساب می آمد!!!

تا اینکه قرار شد من به همراه شاگردانم در کلیسای شهر برنامه اجرا کنم .شب قبل از اجرا ناگهان تل??ن خانه ی من زنگ زد ، پسری پشت خط بود اول او را نشناختم بعد ??همیدم که جک است او از من درخواست کرد که او هم در برنامه کلیسا شرکت کند و پیانو بنوازد . من از او پرسیدم که این همه مدت کجا بوده است و او ??قط جواب داد مادرم مریض بود. خلاصه بعد از کلی اصرار پذیر??تم که ??ردا شب در آخر برنامه جک بیاید و پیانو بنوازد. چراکه اگر اول این ات??اق می ا??تاد و جک می خواست اولین ن??ر اجرا باشد آبروی چندین ساله من می ر??ت اما اگر او در آخر برنامه پیانو می زد می شد که به نحوی جمع و جور شود.

شب برنامه ??رارسید. در میانه های برنامه جک با سر و وضعی آش??ته و با لباسی ژولیده وارد کلیسا شد. با خودم اندیشیدم : یعنی مادرش نمی توانست یک لباس درست تن او کند؟

به آخر برنامه که رسیدیم من از جک خواستم که به روی صحنه بیاید و قطعه خودش را بنوازد. جک آمد و پشت پیانو نشست جمعیت ساکت شد و من هم منتظر یک آبرو ریزی بزرگ بودم .

اما جک که با اعتماد به ن??س کامل نشسته بود ، شروع به نواختن قطعه ای از شوبرت کرد.

من باورم نمی شد که این پسر همان پسر بی استعدادی است که روزی شاگرد من بود. به قدری زیبا این قطعه را می نواخت که همه حاضران مات و مبهوت نشسته بودند و نگاه می کردند. آخر اجرا من جک را آوردم میکرو??ن را به او دادم و از او پرسیدم ک جک تو که به خاطر مادرت می خواستی پیانو یاد بگیری چرا او را همراه خودت نیاوردی؟

جک رو به من ایستاد و گ??ت : خانم جونز یادتان می آید که به شما گ??تم مادرم مریض است؟

گ??تم: بله

گ??ت : او از ۶ ماه قبل سرطان گر??ت و دیشب مرد. گوشهای مادرم از دوران کودکی ناشنوا بود برای همین نمی تواست بشنود که من چطور پیانو می نوازم. اما امشب اولین شبی است که او واقعا می تواند صدای پیانو زدن من را بشنود!!!!

من زبانم بند آمده بود و ??قط گریه می کردم حاضران هم وضعشان بهتر از این نبود!

 

منبع:تنهایی

 

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...