یه شام عاشقانه

[mahdiyeh71 1]

مرد دیر وقت، خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر ۵ ساله اش را دید که در انتظار او بود:

- سلام بابا! یک سوال از شما بپرسم؟

- بله حتما چه سوالی؟

- بابا! شما برای هر ساعت کار چقدر پول می گیرید؟

مرد با ناراحتی پاسخ داد این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سوالی می کنی؟

- ??قط می خواهم بدانم.

- اگر باید بدانی بسیار خوب می گویم: ۲۰ دلار!

پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گ??ت: می شود به من ۱۰ دلار قرض بدهید؟

مرد عصبانی شد و گ??ت اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال ??قط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخر?? از من بگیری کاملا در اشتباهی. سریع به اطاقت برگرد و برو ??کر کن که چرا این قدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین ر??تارهای کودکانه وقت ندارم.

پسر کوچک آرام به اطاقش ر??ت و در را بست.

مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خود اجازه می دهد ??قط برای گر??تن پول از من چنین سوالاتی کند؟

بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و ??کر کرد که با پسر کوچکش خیلی تند و خشن ر??تار کرده شاید واقعا چیزی بوده که او برای خریدنش به ۱۰ دلار نیاز داشته است. به خصوص این که خیلی کم پیش می آمد که پسرک از پدرش درخواست پول کند.

مرد به سمت اتاق پسر ر??ت و در را باز کرد.

- خوابی پسرم؟

- نه پدر، بیدارم.

- من ??کر کردم که شاید با تو خشن ر??تار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این ۱۰ دلاری که خواسته بودی.

پسر کوچولو خندید و ??ریاد زد: متشکرم بابا! بعد دستش را زیر بالش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.

مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته، دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گ??ت: با این که خودت پول داشتی چرا دوباره درخواست پول کردی؟

پسر کوچولو پاسخ داد: برای این که پولم کا??ی نبود، ولی من حالا ۲۰ دلار دارم.

آیا می توانم یک ساعت از کار شما بخرم تا ??ردا زودتر به خانه بیایید؟ من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم…!!!