مهمان مهمان ارسال شده در مرداد 91 زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. يکروز تصميم گر??ت ميزان علاقه*اى که دامادهايش به او دارند را ارزيابى کند. يکى از دامادها را به خانه*اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى*زدند از قصد وانمود کرد که پايش ليز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش ??وراً شيرجه ر??ت توى آب و او را نجات داد. ??ردا صبح يک ماشين پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکينگ خانه داماد بود و روى شيشه*اش نوشته بود: «متشکرم! از طر?? مادر زنت» زن همين کار را با داماد دومش هم کرد و اين بار هم داماد ??وراً شيرجه ر??ت توى آب و جان زن را نجات داد. داماد دوم هم ??رداى آن روز يک ماشين پژو ٢٠٦ نو هديه گر??ت که روى شيشه*اش نوشته بود: «متشکرم! از طر?? مادر زنت» نوبت به داماد آخرى رسيد. زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت. امّا داماد از جايش تکان نخورد. او پيش خود ??کر کرد وقتش رسيده که اين پيرزن از دنيا برود پس چرا من خودم را به خطر بياندازم. همين طور ايستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد. ??ردا صبح يک ماشين بى*ام*و کورسى آخرين مدل جلوى پارکينگ خانه داماد سوم بود که روى شيشه*اش نوشته بود: «متشکرم! از طر?? پدر زنت» به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر