Pani 6 ارسال شده در شهریور 89 مزدا 323 قرمز رنگ، تا به نزديکي دختر جوان رسيد به طور ناگهاني ترمز کرد . خودرو چند قدم جلوتر از دختر جوان از حرکت ايستاد ، اما راننده، خودرو را به عقب راند، تا جايي که پنجره جلو دقيقا روبروي دختر جوان قرار گر??ت . اين اولين خودرويي نبود که روبروي دختر توق?? مي کرد ، اما هريک از آنها با بي توجهي دختر جوان ، به راه خود ادامه مي دادند . دختر جوان، مانتوي مشکي تنگي به تن کرده بود که چند انگشتي از يک پيراهن بلند تر بود . شلواري هم که تن دخترک بود ،همچون مانتويش مشکي بود و تنگ مي نمود که آن هم کوتاه بود و تا چند سانتي پايين تر از زانو را مي پوشاند . به نظر مي آمد که شلوار به خودي خود کوتاه نيست و انتهاي ساق آن به داخل تا شده . دختر جوان نتوانست اهميتي به مزداي قرمز رنگ ندهد . سرش را به داخل پنجره خم کرد و به راننده گ??ت :" ب??رماييد؟" . مزدا مسا??ري نداشت . راننده آن پسر جوان و خوش چهره اي بود که عينک دودي ظري??ي به چشم داشت . پسر جوان بدون معطلي و با بياني محترمانه گ??ت : " خوشحال ميشم تا جايي برسونمتون". دختر جوان گ??ت : " صادقيه ميرما". پسر جوان بي درنگ سرش را به نشانه تائيد تکان داد و پاسخ داد : " حتماً، ب??رماييد بالا ". دخترک با متعجب ساختن پسر جوان، صندلي عقب را براي نشستن انتخاب کرد .چند لحظه اي از حرکت خودرو نگذشته بود که دختر جوان ، در حالي که روسري کوچک و قرمز خود را عقب و جلو مي کشيد و موهاي سرازير شده در کنار صورتش را نظم مي داد ،گ??ت :" توي ماشينت چيزي براي گوش کردن نيست " - البته . پسر جوان ،سپس پخش خودرو را روشن کرد . صداي ترانه اي انگليسي زبان به گوش رسيد . از آينه به دختر جوان نگاهي انداخت و با همان لبخند ظري??ش که از ابتدا بر لب داشت گ??ت :"کريس دبرگ هست ، حالا خوشتون نمياد عوضش کنم ". دخترک با شنيدن حر?? پسرجوان ،خنده تمسخر آميزي سر داد . - ها ها ها ، اين که اريک کلاپتون . نميشنوي مگه ، انگليسي مي خونه . اصلا کجاش شبيه کريس دبرگ . - ا??ه ، من تا الان ??کر مي کردم کريس دبرگ . مثل اينکه خيلي خوب اينا رو مي شناسيد ها . دخترک ، قيا??ه اي به خود گر??ت و ادامه داد:" ا??ي ، کمي " - پس کسي طر?? حسابمه که خيلي موسيقي حاليشه . من موسيقي رو خيلي دوست دارم ، اما الان اونقدر مشغله ذهني دارم که حال و حوصله موسيقي کار کردن رو ازم گر??ته . دخترک لبخندي زيرکانه زد و با لحني کش دار گ??ت:" اي بابا، بسوزه پدر عاشقي . چي شده ، راضي نميشه ؟" - نه بابا، من تا حالا عاشق نشده ام . البته کسي رو پيدا نکرده ام که عاشقش بشم ، و اگرنه اگه مورد خوبي پيش بياد ، از عاشقي هم بدم نمياد . اصل قضيه اينه که، قبل از اينکه با ماشين بزنم بيرون و در خدمت شما باشم ، توي خونه با بابام دعوام شد . - آخي ، سرچي؟ لابد پول بهت نمي ده. - نه ، تنها چيزي که ميده پول . مشکل اينجاست که ??ردا دارم مي رم بروکسل، اونوقت اين آقا گير داده بمون توي شرکت کار داريم . با گ??تن اين جملات توسط پسر جوان ، دخترک، با اينکه سعي مي کرد به چهره اش هويدا نشود ، اما کاملا چهره اش دگرگون شد و با لحني کنجکاوانه پرسيد: " ا??ه، بروکسل چي کار داري؟ " - دايي ام چند سالي هست که اونجاست . بعد از سه چهار ماه کار مداوم ، مي خواستم برم اونجا يه استراحتي بکنم؟ دخترک بادي به غبغب انداخت و سريع پاسخ داد: - ات??اقا من هم يک ه??ته پيش از اسپانيا برگشتم. - ا??ه، شما هم اونجا ??اميل داريد؟ کدوم شهر. - ??اميل که نداريم ، براي ت??ريح ر??ته بودم ونيز. پسر جوان نيشخندي زد و گ??ت : اصلا ولش کن بابا ، اسم قشنگتون چيه؟ - من دايانا هستم. اسم تو چيه، چند سالته؟ چه کاره اي؟ - چه خبره؟ يکي يکي بپرسيد، اين جوري آدم هول ميشه ... اولاً اين که اسم خيلي قشنگي داريد ، يکي از اون معدود اسم هايي که من عاشقشونم . اسم خودم سهيل ، 25 سالمه و پيش بابام که کارگذار بورس کار مي کنم . خوب حالا شما . دخترک با شنيدن اين حر??هاي سهيل ، چهره اش گلگون شد و به تشويش ا??تاد . - من که گ??تم ، اسمم داياناست . 23 سالمه و کار هم نمي کنم . خونمون سمت الهيه است و الان هم محض ت??ريح دارم مي رم صادقيه . تا حالا بوتيک هاي اونجا نر??ته ام . با يکي از دوستام اونجا قرار گذاشته ام تا بوتيک هاش رو ببينيم و اگه چيز قشنگي هم بود بخريم . - همين چيزايي هم که الان پوشيده ايد خيلي قشنگه ها. دايانا ، گره کوچک روسريش را باز کرد و بار ديگر گره کرد . سپس گ??ت: - ا??ي ، بد نيست . اما ديگه يک ماهي هست که خريدمشون . خيلي قديمي شده اند ... . ولش کن ، اصلا از خودت بگو ، گ??تي موسيقي کار نکرده اي و دوست داري کار کني ، آره؟ - چرا ، تا چند سال پيش يه مدتي پيانو کار مي کردم. دخترک ، سعي مي کرد دلبرانه سخن وري کند ، اما ناگهان به جوشش ا??تاد ، طوري که منقطع صحبت مي کرد و کلمات را دستپاچه بيان مي کرد. -اي واي، من عاشق پيانو ام . خيلي دوست دارم پيانو کار کنم ، يعني يه مدتي هست که کلاسش رو مي رم ، اما هنوز خيلي بلد نيستم . ... اصلا اينجوري نميشه، نگه دار بيام جلو بشينم راحت تر حر?? بزنيم . سهيل ، بي ردنگ خودرو را متوق?? کرد . دايانا هم سريع پياده شد و به صندلي جلو ر??ت . -دايانا خانوم ، داريم مي رسيما . - دايانا خانوم کيه؟ دايانا ... . ولش کن ، ??علا عجله ندارم . بهتره چند دقيقه ديگه هم با هم باشيم . آخه من تازه تو رو پيدا کرده ام . تو که مخال??تي نداري ؟ - نه ، من که اومده بودم حالي عوض کنم . حالا هم کي بهتر از تو که حالم رو عوض کنه . ??قط بايد عرض کنم که الان ساعت نه و نيمه ، حواست باشه که ديرت نشه . دخترک با شنيدن صحبت هاي سهيل، وقتي متوجه ساعت شد، چهره اش رنجور شد و در حالي که لب خود رابا اضطراب مي گزيد ، گ??ت: -آره راست ميگي ... پس حداقل يه چند دقيقه اي ماشينت رو دور ??لکه نگه دار ، باهات کار دارم . سهيل ، با قبول کردن حر??هاي دايانا ، حوالي ميدان که رسيد ، خودرو را متوق?? کرد . روي خود را به دخترک کرد و کمرش را به در تکيه داد . عينک دودي را از چشمانش برداشت .چهره اي نسبتا گيرا داشت . ته ريشي به صورتش بود و موهايي ژوليده داشت که تا گوشش را مي پوشانيد . پخش خودرو را خاموش کرد و سپس با همان لبخندي که بر لب داشت گ??ت : - ب??رماييد. ديگر کاملا از ظاهر و طرز صحبت دخترک مي شد پي به هيجانش برد. - موبايلت ... شماره موبايلت رو بده، البته اگه ممکنه . پسر جوان لحظه اي ??کر کرد و سپس گوشي همراه خود را از روي داشبورد- پشت ??رمان برداشت . آن را به سمت دايانا دراز کرد. - بگير ، زنگ بزن گوشي خودت که هم شماره تو روي موبايلم ثبت بشه و هم شماره من روي موبايل تو بي??ته . ??قط صبر کن روشنش کنم ... اونقدر اعصابم خورد بود که گوشي رو خاموش کردم . دايانا ، به محض ديدن گوشي گران قيمت سهيل به وجد آمد . اما سريع شوق خود را کتمان کرد و ??قط به گ??تن"کوشي خوبي داري ها" قناعت کرد . - قابلت رو نداره . ات??اقا بايد عوضش کنم ، خيلي يوغره. - خوب ، ممنون . ??قط بگو کي مي تونيم همديگه رو دوباره ببينيم . - ببينم چي ميشه . اگه ??ردا برم بروکسل که هيچ، اما اگه تهران بودم يه کاريش مي کنم . اصلا بهم زنگ بزن . - باشه ... پس من مي رم .??علا خداحا??ظ . - خوشحال شدم،...خداحا??ظ . ... زنگ يادت نره . دختر جوان ، درحالي که احساس مسرت مي کرد ، با گامهايي لرزان (از شوق) از خودرو خارج شد . هر چند قدمي که بر مي داشت ،سرش را برمي گرداند و مزدا را نگاه مي کرد و دستي براي سهيل تکان مي داد . پس از دور شدن دايانا ، سهيل از داخل خودرو پياده شد و طوري که دايانا متوجه نمي شد، او را تعقيب کرد . حوالي همان ميدان بود که دايانا روي صندلي هاي يک ايستگاه اتوبوس نشست . سهيل ، گوشه اي لابلاي جمعيت در حال گذر ، خود را پنهان کرده بود و دايانا را نظاره مي کرد . دايانا دستش را به ساق شلوار خود انداخت و تايي که از داخل داده بود را باز کرد . شلوارديگر کوتاه نبود . از داخل کي??ي که بر روي دوشش بود مقنعه اي بيرون آورد و در لحظه اي کوتاه آنرا سر کرد و از زير مقنعه ، تکه پارچه اي که بر سرش بود ، بيرون کشيد . از داخل همان کي?? ، آينه کوچکي خارج کرد و با يک دستمال کوچک ، از آرايش غليظي که روي صورتش بود کاست . موهاي خرمايي رنگش را که روي صورتش سرازير شده بود ، داخل مقنعه کرد و با آمدن اولين اتوبوس ، از محل خارج شد . سهيل در طول ديدن اين صحنه ها ، همچنان لبخند بر لب داشت . با ر??تن دايانا، سهيل به سمت مزدا حرکت کرد . به خودرو که نزديک مي شد زنگ موبايلي که همراهش بود ، به صدا در آمد. سهيل بلا??اصله پاسخ داد: - بله؟ صداي خواهش هاي پسر جواني از آنسوي گوشي آمد . - سلام ، آقا هر چي مي خوايي از تو ماشين بردار ، ??قط ماشين رو سالم بهم تحويل بده . تو رو خدا ، بگو کجاست بيام ببرم ... - خوب بابا ، چه خبرته . تا تو باشي و در ماشينت رو براي آب هويج گر??تن باز نزاري ... ببينم به پليس هم زنگ زدي ؟ - نه ، به جون شما نه ، ??قط تو رو خدا ماشين رو بده . - جون من قسم نخور ، من که مي دونم زنگ زده اي ...ولي عيبي نداره ، آدرس مي دم بيا ... ??قط يه چيزي ، اين يارويي که سي ديش توي ماشينت بود کي بود؟ - کي ؟ اون خارجيه ؟ ... استينگ بود ، استينگ . - هه هه ... يه چيز ديگه هم مي پرسم و بعدش آدرس رو مي دم ؛ ونيز توي اسپانياست ؟ - ونيز؟ نه بابا، ونيز که توي ايتالياست ... آقا داري مسخره ام مي کني ، آدرس رو بده ديگه ... - نه ، داشتم جدول حل مي کردم . مزداي قرمزت ، ضلع جنوبي صادقيه پارک شده . گوشيت رو مي زارم توي ماشين ، ماشين رو هم مي بندم و سوييچ رو مي اندازم توي سطل آشغالي که کنار ماشينته . راستي يه دايانا خانوم هم بهت زنگ مي زنه ، يه دختر خوشگل،... برو حالش رو ببر ، برات مخ هم زدم ،... خداحا??ظ به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
KinG 0 ارسال شده در شهریور 89 خیلی زیاد بود حالشا نداشتم بخونم .......... ولی خیلی باحال بود دست درد نکنه :kiss: به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mohammad-dayyer 0 ارسال شده در آبان 89 واقعا زیاده منم که حوصلم سر ر??ت اینو بخونم به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر