๑۩๑۞๑۩๑ نامه هاي عاشقانه بزرگان دنيا ๑۩๑۞๑۩๑

[مهمان مهمان]

نامه های ??روغ ??رخزاد به پرویز شاپور

 

 

پا ورقی :

 

 

نامه های ??وق را تنها به خاطر اینکه از طر?? ??روغ نوشته شده اند نخوانید ... اینها نامه های گذشته است اینها حر??هایی است که در گذشته مطرح بوده ولی ... کمی که ??کر می کنیم .... کمی که مقایسه می کنیم می بینیم با حر??هایی که امروزه در جامعه ی ما گ??ته می شود چندان ??رقی ندارد و در برخی موارد اصلا ??رق ندارد ... بحث تلخ وشیرین مهریه در نامه های قبل از ازدواج ! که پنداری قیمتی است برای انسانها ! دلتنگی هایی که از سوی پدران و مادران برای ??رزندان ایجاد می شود و تنها دلیل آن ت??اوت نگرشی است که دو طر?? به زندگی دارند و این تنها با گذشت زمان و اختلا?? زمان ایجاد می شود !

محدودیتهایی که برای زنان بوده و هست در بخش نامه های زندگی مشترک به خوبی قابل حس است !

جامعه ی ما همچنان با نگرشی غلط سعی می کند به اینده حرکت کند ولی گویا به عقب می رود ! تنها خواننده نباشیم ....!

 

بعد از پا ورقی:

منبع و کتابی که این متون رو از روش براتون می نویسیم این قدر معتبر هست که اجازه چاپ گر??ته ! ولی وقتی می خونیمش می بینم که تو ساده ترین مسئله یعنی تاریخ زدن برای نامه ها دچار مشکل اساسی هست ! برای مثال شما 3 نامه ی شماره های 18 19 و 20 از بخش زندگی مشترک رو مطالعه ب??رمایید ! متون در پی همدیگر هستند ! ولی تاریخها پس و پیش و حتی اشتباه می باشند ! اگه تاریخ ندارن نامه ها مؤل?? مجبور نبوده که از خودش تاریخ در بیاره ! شاید هم اون موقع تقویم ها اشتباه داشتن !

 

 

منبع کل : آوای آزاد

 

 

این نامه ها بر 3طریق تقسیم بندی میشوند

 

 

 

نامه های پیش از پیوند و نامه های بعد از جدایی

 

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 1

 

پرویز حتما منتظر جواب نامه ات هستی من ??کر می کردم که بدیعه خانم همه چیز را برای تو گ??ته و دیگر احتیاجی به تکرار آن نیست ولی از طر?? دیگر هم ??کر این که شاید تو هنوز نمی دانی من چه تصمیمی در مقابل آن خواهش تو اتخاذ کرده ام مرا راحت نمی گذارد من نامه ی تو را خواندم درست است که از تو چنین انتظاری نداشتم ولی باز هم به خاطر تو آن را می پذیرم و دیگران را هم راضی کرده ام از آن جهت خیالت راحت باشد تو در تل??ن به من گ??تی که باید روز مورد نظر حتما جمعه باشد بسیار خوب اگر تصمیم گر??ته ای پس باید زودتر اقدام کنی چون تا روز جمعه 5 روز بیشتر باقی نمانده و ما نمی توانیم آن همه کار را در ظر?? مدت کوتاهی انجام دهیم این جواب من است

موا??ق موا??ق منتظر اقدام تو هستیم.

 

خداحا??ظ ??روغ

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 2

 

پرویز محبوبم می دانی چرا مجبور شدم دو مرتبه این نامه را برای تو بنویسم چون قهر ظهر یک ساعت تمام وقت خواب مامانم را گر??ته ام و با او صحبت کرده ام و می خواهم بگویم که نتیجه کاملا رضایت بخش است آن نامه را من صبح نوشتم و این را عصر می نویسم و ان شائ الله ??ردا صبح هر دو را به پست می اندازم ولی بین نامه ی صبح و عصر من تا اندازه ای اختلا?? است زیرا صبح امیدوار نبودم ولی حالا که عصر است کاملا امیدوارم که می توانم تو را داشته باشم .

پرویزم من با مامانم راجع به تو خیلی صحبت کردم و حالا می خواهم بگویم که مامان با من و تو تا اندازه ای هم عقیده شده است دلایل مخال??ت تو را با شرط ها و با مقدار مهر شرح دادم و او را کاملا متقاعد کرده ام ??قط چیزی که مانده همین موضوع برگزاری مجلس عقد است بگذار برای تو حساب کنم تا ببیمی چه قدر باید خرج کنی و به چه قدر پول احتیاج داری پرویز من لباس عروسیم را می خواهم خودم بدوزم به این دلیل که خیاط ها اولا نمی توانند آن طور که من میل دارم لباسم را از آب دربیاورند و دیگر این که پولی را که می خواهیم به خیاط بدهیم و مسلما 100 تا 200 تومان می شود توی صندوق پس انداز می گذاریم و یا بع مصر?? چیزهای ضروری تر می رسانیم پس قیمت لباس ??کر نمی کنم از 100 تومان بیشتر بشود 200 تا 250 تومان هم خرج مجلس عقد یعنی میوه و شیرینی و از این حر?? ها ( البته اگر زیاد باش تو باید به من تذکر بدهی و من در اینجا میل تو را رعایت می کنم ) و دیگر 100 تا 150 تومان هم خرج های مت??رقه که ات??اقی پیش می اید پس روی هم می شود حدکثر 500 تومان ه من برایت همان روز اول معین کردم و حداقل 400 تومان و حالا پرویزم تو باید این مقدار را تهیه کنی اگر هم نمی توانی بگو تا یک قدری تجدید نظر بکنم و چیزهای تقریبا غیر ضروری را کنار بگذارم تا مطابث میل تو بشود عقیده ان را در این باره برایم بنویس راستی می خواهم بگویم که پدرم امروز یا ??ردا حتما می اید من این موضوع را صبح نمی دانستم ولی مامانم به من گ??ت تو نامه ای را که می خواهی برای او بنویسی بنویس و بده به خود من و من به موقع به پدرم می رسانم و ضمنا مامانم هم قول داده است که به محض آمدن او صحبت تو را پیش بکشد و هر طور شده رضایتش را جلب کند مطمئنم که راضی است اما پروزی مضمون نامه ی تو باید طوری باشد تقریبا صورت اجازه برای عقد کردن باشد مثلا بنویسی چون من از لحاظ مادی آمادگی دارم و به علاوه وضع اخیر برایم غیر قابل تحمل است خواهش می کنم اجازه دهید زودتر این کار خاتمه پیدا کند و این را هم بنویس که اگر ??علا من از لحاظ سنی هنوز آماده نیستم تو حاضری این مانع را ر??ع کنی و بعد وقت هم بخواه ، می خواهم یک طوری باشد که او دیگر ??رصت ایراد گر??تن نداشته باشد ??کر می کنم وضع ما حالا دیگر کاملا روشن شده باشد امشب دعا خواهم کرد و آن قدر از خدا مو??قیت تو را در این امر خواستار می شوم که خدا دلش به حال من بسوزد و بیشتر از این در انتظارم باقی نگذارد تو هم دعا کن به خدا خیلی خوب است من که همیشه از خدا کمک می خواهم تو هم همین طور باش می دانم که مو??ق خواهی شد .

خداحا??ظ تو

??روغ

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 3

 

پرویز محبوبم :

من نمی دانم چه طور از گناه خودم عذر بخواهم این بدترین کاری بود که من تا به حال مرتکب شده ام ولی تقصیر من هم نیست .

در آخرین لحظه ای که می خواستم با مامانم به نزد تو بیایم برایمان مهمان رسید و ناچار شدیم در خانه بمانیم .

من یک دنیا از تو معذرت می خواهم می دانم که خیلی در انتظار مانده ای مرا ببخش امیدوارم مورد ع??و تو واقع شوم

می خواستم مطالبی را به تو بگویم که واجب بود پیش از ر??تن به ملاقات پدرم تو آنها را بشنوی ولی متأسا??انه نشد

این کاغذ را به وسیله ی ??ریدون ??رستادم او به تو می گوید که مهمان های ما چه کسانی بودند و چرا ما نتوانستیم بیاییم .

خداحا??ظ تو

??روغ

پاسخ پرویز شاپور در حاشیه ی نامه :

تو را دختر باارزشی می دانم ولی اصولا نسبت به جنس مخال?? نظر خوبی ندارن نمی توانم باور کنم که در نزد شماها حقیقتی یا??ت شود و اگر هم یا??ت شود مطمئن هستم بسیار ناقابل و ناچیز است زیرا ‌آنچه زندگی به من آموخته و آنچه تجربه بر من ثابت کرده است تماما دلالت بر صحت این مدعا دارد لذا تا هنگامی که خلا?? این اصل مسلم ثابت نگردد حاضر نیستم از عقیده ی خود دست بکشم مثلا بین محبوبی که تو مرا خطاب می کنی و من تو را می خوانم خیلی ??رق قائل هستم یکی را قرین حقیقت و دیگری را بعید از حقیقت جستجو می کنم این است ایده ی من و در این باره جز این که خلا?? آن را تو عملا به من ثابت نمایی.

پرویز شاپور

شب دوشنبه 22/3/1329

شب به خیر

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 4

 

پرویز محبوبم ...

من این نامه را در حالی که یک دنیا غم و رنج به روحم ??شار می آورد برای تو می نویسم من از دیروز تا به حال اشک ریخته ام چاره ای هم غیر از گریه کردن ندارم .

پرویز... اگر بگویم که بدتر و بداخلاق تر از ??امیل ما در دنیا وجود ندارد دروغ نگ??ته ام اینها ??قط مترصدند تا وضعی پیش بیاید و آنها بتوانند مقاصد پلید خودشان را اجرا کنند و بین دو ن??ر ت??رقه و جدایی بیندازند و اساس سعادت ها را در هم ریزند من از آنها به علت وجود همین اخلاق زشت همیشه متن??ر و گریزان بوده ام و می دانستم که بالاخره نیش آنها به ما هم زده خواهد شد و آنها باعث رنج کشیدن من و تو می شوند .

پرویز که نواب خانم با بچه هایش به منزل ما آمدند مطالبی از تو و مادرت به مامانم گ??تند که او را کاملا نسبت به تو بدبین ساخته و مرا مجبور کرده اند که تا به حال گریه کنم .

پروزیم ... من به راست و دروغ بودن این مطالب کاری ندارم ??قط برای این گریه می کنم که این گ??ته طوری در مادرم تأثیر نموده که دیروز به من گ??ت « ??روغ یا باید مادر پرویز راضی شود یا من تو را به او نمی دهم »

پرویز ... این حر?? مرا آتش زد و می خواستم ??ریاد بکشم اما ??قط گریه کردم می دانم که خیلی بدبختم ببین چه حر?? عجیبی به من می زنند به من می گویند که تو را??راموش کنم این برای من غیر مقدور است من تو را با یک دنیا امید و آرزو دوست دارم من ??قط برای این زنده ام که با تو زندگی کنم تو برای من به منزله ی جان عزیز شده ای من تو را از صمیم قلب دوست دارم .

پس حق دارم گریه کنم .

ببین آنها چه حر??هایی به مادرم گ??ته اند که او با همه ی مهربانی و محبتی که نسبت به تو داشت یک باره تغییر عقیده داده و این حر?? ها را می زند .

پرویز محبوبم. من ??قط قسمتی از مطالب گ??ته شده را توانستم ب??همم و حالا آن را برای تو می نویسم .

به مامانم گ??ته اند که مادر تو با این زناشویی مخال?? است و وقتی ??همیده است من و تو می خواهیم با یکدیگر ازدواج کنیم به قول نواب خانم غش کرده و تو را ن??رین نموده است چون تو دختری را 8 سال است دوست داری و مدتی پیش او را به شوهر داده اند و حالا او طلاق گر??ته و در انتظار ازدواج با تو به سر می برد . پرویزم ... من نمی توانم از ریزش اشکم جلوگیری کنم این ها باورکردنی نیست یا اگر هم راست باشد من ??کر نمی کنم که دیگر اثری از عشق گذشته در قلب تو وجود داشته باشد اما پرویز اگر این طور نیست و تو می توانی در کنار او خوشبخت شوی من حر??ی ندارم تو را ??راموش می کنم ولی مطمئن باش که این ??راموشی به قیمت جان من تمام می شود زیرا من وقتی بمیرم آن وقت توی می توانی به راستی باور کنی که دیگر ??راموشت کرده ام .

من بدون تو حتی یک لحظه هم نمی توانم زندگی کنم من تو را حالا بیش از همیشه دوست دارم و احساس می کنم که به جز تو هیچ کس دیگر را نمی توانم دوست داشته باشم .

پرویزم ... من باید تو را ببینم و شخصا از همه چیز آگاه شوم زودتر به پیش پدرم بیا و در گر??تن جواب پایداری کن من خیلی رنج می برم و مطمئنم اگر دو روز دیگر هم همین طور غصه بخورم دیگر چیزی از وجودم به جز عشق تو باقی نخواهد ماند .

من ??قط منتظر تو هستم سعی کن موا??قت مادرت را به هر نحوی شده جلب کنی من به پدرم اطمینان کامل دارم و می دانم که به این موضوع های کوچک اهمیت نمی دهد ولی تنها مادرم هست که شرط ازدواج ما را رضایت مادر تو قرار داده و تو

می توانی با منطق قوی خودت او را هم متقاعد کنی .

پرویز من احساس می کنم که بالاخره همسر تو خواهم شد و این حوادث در محبت ما کوچک ترین خللی وارد نخواهد کرد پرویز مادر تو چرا مرا دوست ندارد مگر من به او چه بدی کرده ام من نمی توانم باور کنم که مادر تو تا این حد مانع سعادت تو می باشد .

پرویز من ... ??راموش نکن که من نمی توانم تو را ??راموش کنم این به منزله ی حکم مرگ من است هنوز خاطره ی شیرین آخرین شبی که با هم به سینما ر??ته بودیم در روح من باقی مانده و من گهگاه با به یاد آوردن تو و صحبت های تو همه ی رنج ها و غم هاین را ??راموش می کنم و برای یک لحظه ی کوتاه خودم را خوشبخت می یابم کاش آن شب ها تجدید شود و ما بتوانیم در کنار هم زندگی سعادتمندانه ای تشکیل دهیم .

پرویز من ... تو باید به هر وسیله ای شده با مامانم صحبت کنی من برای این کار بهتر دیدم که پنجشنبه یا جمعه بلیت سینما بگیرم و برای تو هم ب??رستم و تو در آنجا با مادرم آن طور که من می خواهم صحبت کنی و حس بدبینی را کاملا از دل او بیرون کنی . او امروز به قدری مرا اذیت کرده که حاضر بود بمیرم و این همه رنج نکشم ولی پرویز من به خاطر تو همه ی این چیزها را تحمل می کنم من خودم را برای مقابله با مصائب بزرگ تری آماده کرده ام و این چیزها در روح من کمترین اثری نخواهد داشت و ذره ای از عشق مرا به تو کم نخواهد کرد .

پرویز ... من اگر به جای تو بودم بیش از همه چیز مادرم را راضی می کردم تو سعی کن بر ا??کار و عقاید او مسلط شوی و او را راضی کنی من مادرت را با وجود این که زیاد ندیده ام و با او طر?? صحبت واقع نشده ام دوست دارم و تعجب من در اینجاست که او چه طور حاضر است بر خلا?? سعادت تو قدم بردارد .

پرویزم ... من تو را با یک دنیا امید دوست دارم و ??قط خوشبختی ات را از خدا می خواهم و شنیدن این مطالب مرا رنج می دهد من از دیروز تا به حال ??قط اشک ریخته ام یک حالت عجیبی دارم به قول پوران حس ??دکاری در من بیدار شده و حاضرم همه نوع مشقت رادر راه رسیدن به مقصودم و به وشبختی که در کنار تو تأمین می شود تحمل کنم .

پرویز... تو هم سرسخت و ??دکار باش تا می توانی در گر??تن جواب از پدرم پا??شاری کن او آدمهای لجوج و سرسخت را دوست دارد و علاوه بر این هنوز جواب تو را نداده این طور نیست /

من از این موضوع بیشتر متأثرم که چرا باید مادر من که آن همه نسبت به تو مهربان بود این قدر دهن بین بوده و تحت تأثیر هر گ??ته ای خواه راست و خواه دروغ واقع شود و به این زودی تغییر عقیده بدهد ولی من مطمئنم که تو با منطق قوی خودت می توانی بر او غلبه کنی و عقیده ی ضعی?? او را از بین ببری .

پرویزم ... من از تو ??قط یک چیز می خواهم و آن هم جلب رضایت مامانم و مادرت می باشد البته وقتی مادرت راضی شد مسلما مامانم هم راضی می شود جواب نامه ام را بنویس بده ??ریدون بیاورد من منتظر جواب تو هستم تا خدا با ماست هیچ کس نمی تواند مانع خوشبختی ما باشد من ??قط از خدا می خواهم که من و تو را در کنار هم خوشبخت سازد تو هم برای حل این موضوع ??قط به خدا پناه بیاور او ما را کمک خواهد کرد .

خداحا??ظ پرویزم

??روغ

سه شنبه

پرویزم ... یک خواهش کوچک از تو داشتم یادم ر??ت بنویسم یک قطعه عکست را برایم ب??رستی پشتش را هم بنویسی بگذار لای کاغذ بده ??ریدون بیاورد و مطمئن باش به غیر از من چشم هیچ کس بر آن نخواهد ا??تاد خواهش مرا قبول کن

??روغ

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 5

 

پرویز محبوبم

این نامه را من ??قط به منظور راهنمایی برای تو می نویسن و ??کر می کنم در مو??قیت تو بی اثر نباشد پیش از همه چیز باید بگویم که من اشتباه بزرگی مرتکب شده ام که تا اندازه ای به خوشبختی ما لطمه وارد کرد ولی حالا بی اندازه پشیمانم .

بعد از این که تو دومین کارت خود را برای پدرم ??رستادی و من او را نسبت به این امر بی اعتنا دیدم دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و بدون مشاوره با هیچ کسی برای او کاغذی نوشتم و در آن کاغذ صریحا اعترا?? کردم که تو را دوست دارم و از او خواستم که خوشبختی مرا در نظر بگیرد و این قدر نسبت به این امر بی اعتنا نباشد نمی دانم این نامه ی من در او چه گونه اثر کرد و چه تصمیمی گر??ت که همان موقع جواب کارت تو را نوشت ولی بعد من هر چه انتظار کشیدم آن را برای تو ن??رستاد این بی اعتنایی و ??راموشیبرای من خیلی گران تمام می شد و من ??کر می کردم که دیگر باید برای همیشه از تو دست ردارم همین دیروز پیش از این که تو بیایی درد و اندوه شدیدی به روح من ??شار می آورد که من تصمیم گر??ته بودم بروم پیش پدرم و آن قدر گریه کنم که راضی شود باور کن اگر تو نمی آمدی و اگر پدرم زودتر از حد معمول از خانه بیرون نمی ر??ت من این تصمیم را عملی کرده بودم ولی خدا نخواست من ??کر می کنم که این نامه ی من قدری او را به شک انداخته و از این حیث کاملا پشیمانم به طوری که دیگر محتاج به سرزنش هم نیستم نمی دانم تو هم مرا مقصر می دانی یا نه در هر صورت حالا دیگر چاره نیست .

ولی آمدن آن شب تو باعث شد که او از بی اعتنایی سابق خودش دست بردارد و امروز صبح جواب تو را نوشت ولی در ضمن مثل این که یک قدری ناراضی بود و از آنجا که من قدری بیشتر از تو به اخلاق او آشنایی دارم حس کرده ام که این ها ??قط و ??قط بهانه است و نامه ی من باعث تغییر اخلاق و نظریه ی او شده است صبح وقتی مامانم موضوع را برایش شرح می داد در جواب گ??ت که اگر او بتواند خانه ای تهیه کند من راضی ام . ببین پرویز من می دانم که وضع مالی تو مساعد نیست و تو نمی توانی به این پیشنهاد جواب مثبت بدهی ولی تو سعی کن با ملایمت او را راضی کنی که از این ??کر دست بردارد و ضمنا بگو که می توانی ??علا خانه ای اجاره کنی و بعد موقعی که وضع مالی ات اجازه داد به خرید منزل هم اقدام کنی .

ولی پرویز... مطمئن باش من هیچ وقت از تو بیش از حد استطاعتت تقاضایی ندارم من از تو خانه و زندگی لوکس نمی خواهم و اینها را که می نویسم ا??کار شخصی من نیست یعنی من شخصا از تو چیزی نمی خواهم و ??قط مقصودم این است که تو را پیش از وقت به پیشنهادات پدرم آشنا کنم و تو در ??کر چاره باشی و جواب را حاضر کنی ... من می دانم که این ها بهانه ای بیشتر نیست و او مقصودش آزار دادن من است ولی من هم میل دارم تو بدانی که او خیال دارد چنین پیشنهاداتی به تو بکند و پیش پای تو مانع بگذارد ولی تو شجاع باش و از این چیزها نترس و صریحا بگو که حالا نمی توانی خانه بخری ولی تا چند سال بعد مسلما خواهی خرید و این ها را ??قط برای اطمنیان بگو ... زیرا من به این چیزها اهمیت نمی دهم و وجود و عدم خانه در نظر من یکسان است .

یک موضوع دیگر را هم باید پیش تو روشن کنم و آن موضوع نامزدی ست . پرویز ... مامانم امروز به من گ??ت که ??کر نمی کنم پدرت با نامزدی موا??قت کند من گ??تم ولی پرویز حالا پول ندارد تا بتواند وسایل عقد را مهیا کند ولی او در جواب من پیشنهاد می کرد که من شخصا در رد یا قبول آن اظهار عقیده ای نمی کنم و عینا آن را برای تو شرح می دهم تو درست ??کر کن شاید تا اندازه ای م??ید باشد .

او گ??ت که تو مسلما برای تهیه مخارج عقد مجبوری از حقوق ماهیانه ات خر ماه مقداری کنار بگذاری و بعد وقتی مقدار پس اندازت کا??ی شد به این امر اقدام کنی ولی تو آن مقداری را که می توانی و می خواهی در عرض دو سال تهیه کنی یک مرتبه از بانک سپه به عنوان قرض بگیر و بعد هر ماه پولی را که می خواسته ای کنار بگذاری به بانک بده پرویز ... این عین پیشنهاد اوست و من همان طور که یک بار دیگر هم گ??تم نمی توانم بگویم که خوب است یا بد البته تو بهتر از منصلاح خودت را تشخیص می دهی و می توانی در این باره ??کر کنی و تصمیم بگیری

ولی پرویز... باید بگویم که چاره ی منحصر به ??رد در صورت مخال??ت پدرم با نامزدی همین است .

درست است که این تصمیم هم برای من و هم برای تو ناگوار است و من هیچ وقت راضی نیستم تو را در اول جوانی مجبور کنم که به خاطر مخارج غیر لازم تن به قرض بدهی ولی از یک طر?? هم می بینم که این قرض در صورت مخال??ت پدرم واجب است در هر صورت من نمی توانم عقیده ی خودم را برای تو تشریح کنم یعنی اصلا در این باره صاحب عقیده ای نیستم تو خودت ??کر کن و موضوع را درست در نظر بگیر اگر به خوشبختی تو لطمه وارد نمی کند آن را بپذیر وگرنه من هم در این امر اصراری ندارم بلکه تو را منع می کنم .

خیلی حر?? ها دارم که باید سر ??رصت برای تو شرح دهم پرویز مجبورم ... من از تو هیچ چیز نمی خواهم همین قدر که تو مرا دوست داشته باشی و صاحب یک زندگی مختصر و شیرینی باشم برای من کا??ی ست ولی از طر?? دیگر نمی توانم در مقابل پدر و مادرم از تو د??اع کنم زیرا می دانم که با اخلاقی که آنها دارند مسلما این امر به ضرر من و تو تمام می شود ولی من تا آنجا که در قوه دارم سعی می کنم که از حیث مخارج به تو کمک کنم و حتی المقدور از خرج های زیادی و تزیینات مزخر?? جلوگیری کنم زیرا می دانم که تو اگر رنج ببری برای من خیلی ناگوار خواهد بود و من بیشتر از تو رنج خواهم برد .

پرویز ... دیشب خودت بودی و حتما شنیدی که مامانم چه گ??ت و مقصود او از شرایطی که تو باید بپذیری چه بود ... من نمی دانم که تو به نوع این شرایط پی برده ای یا نه ولی ??کر نمی کنم که هیچ وقت این شرایط به مرحله ی عمل برسد و اصلا ??کر این کمه شاید من و تو روزی مجبور شویم که یکدیگر را ترک گوییم برای من تلخ آور و رنج آور است چه برسد به این که بخواهیم به این کار اقدام کنیم .

من خودم هیچ میل ندارم برای تو بگویم که این شرایط چیست زیرا تا آنجا که حس کرده ام کاملا بچه گانه و دور از عقل است لابد از موضوع سندی که سیروس به مامانم داده اطلاع داری این سند دلالت بر این می کرده که اگر روزی سیروس بخواهد به غیر از پوران زن دیگری اختیار کند مجبور است 10000 تومان بدهد ببین پرویز بچه گانه تر از این پیشنهاد ممکن است در دنیا وجود داشته باشد خیلی مضحک است من که مخال??م ولی از آنجا که شرط ازدواج ما را مامانم دادن این سند قرار داده من به تو موضوع را گ??تم و تو تصدیق کن که چنین چیزی غیر ممکن است و تو اگر حقیقتا مرا دوست داشته باشی این سند را می دهی من با کمال اطمینان به تو می گویم که دادن این سند برای تو کوچک ترین ضرری ندارد ا??سوس که اختیار دست خودم نیست اگر نه به تو ثابت می کردم که برای من مادیات کوچک ترین ارزشی ندارد و من هیچ وقت سعادتم را ??دای پول نمی کنم وجود تو برای من بیش از میلیون ها ارزش دارد.

پرویز محبوبم ... ??کر می کنم تا آنجا که توانسته ام موضوع را برای تو روشن کردم من مو??قیت تو را در این امر از خدا می خواهم و از تو و مادرت یک دنیا تشکر می کنم می دانستم که این حر?? ها همه اش دروغ است و مادر تو بالاتر از آن است که دیگران تصور می کنند من به تو اطمینان می دهم که همه ی آن حر?? ها را ??راموش کرده ام و هرگز این مزخر??ات نمی تواند در من تأثیر کند پرویز... تا آنجا که می توانی با پیشنهادات پدرم موا??قت کن و او را راضی نما ??راموش نکن که در صورت مخال??ت او من و تو مجبوریم برای همیشه از یکدیگر جدا شویم پرویز من ... دیگر بیش از این نمی توانم بنویسم .

سعادت تو را از خدا می خواهم

 

خداحا??ظ

??روغ

2/4/1329 جمعه

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 6

 

پرویز محبوب من ...

بالاخره همان طور که حدس زده بودم پدرم با موضوع نامزدی و حتی عقد با آن شرایطی که مامانم برای کمک به تو پیشنهاد کرده بود مخال??ت کرد و در جواب همه ی اینها ??قط گ??ت که تو می توانی هر وقت خدمت وظی??ه ات تمام شد و وضع مالیت را در ظر?? این مدت مرتب کردی به نزد او مراجعه کنی و او حاضر است به عهد خود و??ا کند این برای من خیلی ناگوار است و حتی از نوشتن این مطالب هم در خود احساس یک نو ناراحتی می کنم .

پرویز ... ??کر این که خوشبختی را می خواهند با یک اینه و شمعدان و یک انگشتر که هیچ گاه در زندگی به در من نخواهد خورد و من جبورم ??قط به منظور زینت و تجمل از آنها است??اده کنم معاوضه کنند خیلی رنجم می دهد .

من هرگز نمی توانم قبول کنم که ممکن است به وسیله ی یک اینه و شمعدان گران قیمت بر خوشبختی و سعادت یا قدر و قیمت دختری ا??زود.

با تو مخال??ت می کنند چون تو نمی توانی مطابق عقیده ی پوچ و رسم مهمل قدیمی عمل کنی و ناچار مجبور هستی مدتی سرگردان بمانی .

معنی این مخال??ت می دانی چیست ؟ ... یعنی اگر تو اندکی بیشتر به طرز ??کر و روحیات من آشنایی داشته باشی می توانی درک کنی که این معنی برای من چه قدر تلخ و چه قدر رنجآور است و همین مخال??ت کوچک چه قدر مرا نسبت به دنیا و مردمان آن بدبین ساخته ...

پرویز مهربانم ... حتما به یاد داری که منظور من از این خواستگاری چه بود یک شب به تو گ??تم که نمی گذارند با تو معاشرت کنم چون نمی دانند که تو از این معاشرت چه منظوری داری و این جریانات بعدی همه و همه روی آن صحبت آن شب من به وجود آمد و ن از تو خواستم به پیش پدرم بروی تا من بتوانم آزادانه تو را دوست داشته باشم ولی نمی دانستم که تو با مخال??ت او رو به روی میشوی .

البته این گناه من است که صبر نکردم تا وضعیت تو مرتب شود . ولی پرویز ایا من می توانستم تو را نبینم . و صدای تو را نشنوم ... ؟

برای کسی که دوست می دارد و با تمام قلب هم دوست می دارد بزرگترین مصیبت ها این است که او را از دیدن محبوبش منع کنند .

من می دانم که تو هرگز خودت را برای ازدواج مهیا نکرده بودی و می دانم که تو را در مقابل پیشنهاد غیر منتظره ای قرار دادند ولی پرویز من ... حالا جز صبر کردن چاره نداریم .

اما حالا موضوع صورت تازه ای به خود گر??ته . یعنی همان طور که منظور اولیه ما بود پدرم قول داده که هر وقت وضع تو خوب و مقتضی شد به منظور و پیشنهاد تو جواب موا??ق دهد .

و این همان است که ما می خواستیم و حالا تو می توانی با خیال راحت کار کنی و وسایل زندگی آتیه ات را ??راهم سازی .

ولی موضوعی که همچنان لاینحل باقی مانده این است که باز هم من نمی توانم تو را ببینم با تو آزادانه معاشرت کنم ...

پرویز محبوبم ... من صبر می کنم ... به امید اینده ای که خوشبختی و سعادت ما را در بر دارد درست است که من رنج می برم ولی در بخای این رنج بردن یک عمر در کنار تو خوشبخت زندگی خواهم کرد .

مامانم ??قط به من اجازه داده است که برای تو نامه بنویسم شاید تصاد??ا هم تو را در جایی ملاقات کنم ... ولی می دانم که هرگز نخواهم توانست آن طور که آرزوی دارم با تو صحبت کنم و از گ??ته های تو لذت ببرم .

تو هم به نامه های من پاسخ بده . خواندن نامه های تو برای من بزرگ ترین شادمانی ها خواهد بود . شاید باور نکنی اگر بگویم یک نامه ای را که از تو دارم روزی چند بار می خوانم و همین نامه ی کوچک ساعتی موجب شادمانی خاطر من می شود .

پرویز... من به اینده امیدوارم . تو هم ??قط به خاطر این اینده ای که من و تو را در کنار هم خوشبخت می کند کوشش نما هر دو صبر می کنیم این بهترین وسیله ای است که می تواند سعادت ما را در آ’نده تأمین کند .

سعی کن به نامه ی من م??صل تر و شیرین تر جواب بدهی من حالا به این امید دلخوشم که اگر نمی توانم تو را ببینم می توانم نامه های تو را دریا??ت دارم .

تو برای من نامه بنویس شاید این نامه ها اندکی از بار رنج و غم من بکاهد این بهترین وسیله ای است که ما می توانیم به واسطه ی آن مکنونات قبلی مان را آشکار سازیم .

با من قدری صمیمی تر باش اگر تو در نامه هایت با من به راستی و از ته قلب صحبت کنی هزار بار بیشتر دوستت خواهم داشت .

پرویز محبوبم ... اصلا ??راموش کن که چنین موضوعی ات??اق ا??تاده ??کر کن که هنوز پیش پدرم نیامده ای درست مثل همان اول ... هر دو صبر می کنیم تو کار می کنی من هم درس می خوانم اصلا وقتی خدمت وظی??ه ات هم تمام شد باز هم به پیش پدرم بیا ... هر وقت توانستی به عقاید پوچ اینها جواب بدهی آنوقت بیا ... این بهتر است دو سال چیزی نیست زود می گذرد ولی سعادتی که در پایان دو سال انتظار ما را می کشد خیلی بزرگ و خیلی شیرین است . هر دو به خاطر هد?? مشترکی صبر می کنیم .

در این مدت من برای تو نامهمی نویسم و تو هم جواب می دهی و بدین ترتیب می توانیم باز هم با یکدیگر مهربان و صمیمی باشیم .

پرویز محبوبم ... دیگر چیزی برای نوشتن ندارم سعادت تو را از خدا می خواهم .

 

خداحا??ظ

??روغ

13/4/1329 جمعه

جواب نامه ی مرا به آدرس منزل خودمان نده چون بچه ها می گیرند و باز می کنند روی پاکت بنویس خیابان سلیمان خان کوچه ی مظاهری اداره روزنامه سیروس ما و گوشه ی پاکت هم یک علامت x بگذار . مطمئن باش مستقیما به دست خودم می رسد . چون پاکت های اداره ی مجله را به خانه ی ما می آورند و کسی هم آن را باز نمی کند و من به آ??انی می توانم کاغذ تو را دریا??ت دارم اگر به این ترتیب موا??قی جواب بده ...

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 7

 

یک شنبه 16 تیر

پرویز جان امشب دیگر از دست داد و ??ریاد و دعوا و مرا??عه به این اتاق پناه آورده ام من از وقتی که خودم را شناختم با این چیزها مخال?? بودم و همیشه آرزوی یک زندگی آرام و بی سر و صدا را می کردم ولی گاهی اوقات خدا هم با آدم لجبازی می کند. چه می توان کرد .

همین الان توی حیاط مشغول توطئه چینی هستند تا چراغ مرا از من بگیرند می دانی این اتاق که گنجه ی من در آن قرار دارد چراغ برق ندارد و لامپ مدت هاست سوخته ... من هم هر شب تقریبا یک ساعت از چراغ ن??تی است??اده می کنم .

صاحب خانه ها عصبانی شده اند. مگر می شود هم ن??ت سوزاند و هم برق . این منطق آنهاست در صورتی که روزی یک پیت ن??ت ??قط برای روشن کردن اتو و اجاق مصر?? می شود .

از صبح تا حالا مشغول جدال و مبارزه با اهل خانه هستم آن قدر گریه کرده ام که هنوز چشمانم می سوزد پرویز به من ایراد می گیرند که چرا هر روز برای تو نامه می نویسم من نمی ??همم آخر مگرکار گناه است مگر من بدبخت آدم نیستم و حق ندارم کسی را دوست داشته باشم و برای او نامه بنویسم .

من حق ندارم به خانه ی شما بروم حق ندارم پایم را از خانه بیرون بگذارم من دیوانه می شوم آخر مگر من زندانی هستم مگر من به جز انه ی شما جای دیگری ر??ته ام مگر من جوان نیستم و احتیاج به گردش و ت??ریح ندارم می گویم تنها نمی روم دنبالم بیایید هر کسی می خواهد بیاید مگر می شنوند گریه می کنم ??ریاد می زنم هیچ کس توی این خانه حر?? حسابی سرش نمی شود .یا اگر شعوری دارد از ترس نمی تواند اظهاری کند همه خودخواه همه مستبد و زورگو هستند من هم آخر سر ??رار می کنم جز این چاره ای نیست یک وقت متوجه می شوند که من دیگر نیستم .

چند روزی بود با هیچ کس حر?? نمی زدم ??کر می کردم این طور بهتر است چون اگر من بخواهم یک کلمه حر?? بزنم زود دیگران از ??رصت است??اده می کنند و دو مرتبه آن صحنه هایی که من از دیدنش ن??رت دارم تجدید می شود امروز صبح قیچی گم شده آخر من دزد هستم مگر من قیچی راقایم کرده ام تا ب??روشم من خودم قیچی دارم بعد از یک ساعت استنطاق و بازپرسی همین که من در گنجه ام را باز کرده ام به گنجه ی حمله کرده اند من در این خانه ??قط یک گنجه دارم ولی اختیار آن هم با من نیست هر وقت کسی چیزی بخواهد زود از غیبت من است??اده می کند میخها کشیده می شود و مقصود انجام می یابد بعد دو مرتبه ق??ل به حالت اولیه در می اید بعد از ر??تن تو من سعی می کردم همیشه این نصیحت تو را که می گ??تی با دقت باشم عملی کنم هر روز لباس هایم را سرکشی می کردم اسباب هایم را مرتب می کردم گنجه ام را پک می کردم ولی متأس??انه در حمله ی تاریخی امروز همه ی اشیا آن به هم ریخته و ضایع شده البته من چیز مهمی نداشتم ولی این کار شایسته ای نبود من هم تا می توانستم د??اع می کردم پرویز جان به خدا بمب ا??کن های امریکایی در کره آن قدر خرابکاری نکردند که صاحب خانه ها امروز در گنجه ی من کردند . بالاخره قیچی پیدا نشد و من راحت شدم یک ساعت بعد از بخت بد من ماتیک گم شد من که هیچ وقت ماتیک استعمال نمی کنم باز مرا??عه باز دعوا که تهمت دزدین ماتیک ... آه من باید چه قدر احمق باشم که حاضر شوم به خاطر یک ماتیک این همه دعوا و مرا??عه گوش بدهم ( چراغ مرا بردند حالا من چه کار کنم )

( بعد از یک دعوای م??صل بقیه نامه ام را برایت می نویسم آن هم در تاریکی ) بالاخره ماتیک پیدا شد و خوشبختانه این د??عه گنجه ی بدبخت از خطر حمله ی مجدد مح??وظ ماند .

عصری به علت این که زود برای خوردن چای اقدام کرده ام یک مشت سنگینی توی کله ام خورده بعد چون قصد ر??تن به خانه ی شما را داشتم یک ساعت دعوا و گریه کرده ام و بالاخره هم شب شده و مغلوب و سرشکسته تاریکی را بر روشنایی پر از جار و جنجال ترجیح داده ام .

این است زندگی روزانه ی من .

پرویز جان من گاهی اوقات ??کر می کنم که نباید این چیزها را برای تو بنویسم و باعث ناراحتی خیال تو بشوم ولی خودت بگو اگر به تو ننویسم چه کسی حاضر می شود به این همه شکایت من گوش بدهد و چه کسی مرا مضلوم و بی گناه خواهد شمرد زندگی من هم تماشایی است امشب دیگر همین قدر کا??ی ست خداحا??ظ تو تا ??ردا شب .

تو را می بوسم ??روغ تو

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 8

 

چهارشنبه 19 تیر

پرویز جان نامه ی تو همین الان به دست من رسید تو خودت می توانی تصور کنی که در این مواقع چه قدر خوشحال و خوشبختمی شوم و چه قدر از تو در قلبم سپاسگزاری می کنم . من این نامه را با اشتیاق خواندم .

پرویز محبوبم از احساسات صمیمانه ی تو تشکر می کنم نه من باید اینجا بمانم من باید از کسانی که آزارم می دهند انتقام بکشم . حالا این طور تصمیم گر??ته ام . شاید بد باشد ولی یادت می اید که همیشه می گ??تی باید بدی را با بدی پاداش داد و خوبی را با خوبی . شاید بگویی احترام مادر در هر صورت واجب است . ولی من نمی دانم مادر چیست . زیرا از مهر و محبت مادری بهره ای نبرده ام من کنون در مقابل خودم دشمنی می بینم کهبا همه ی قوایش در صدد آزار دادن من است و طبیعی است که از خودم د??اع می کنم .

مقصود من از نوشتن آن نامه این نبود که مشکل دیگری بر مشکلات تو بی??زایم . نه پرویز من ??قط به این وسیله خودم را تسلی می دهم و چون تو را دوست خودم می دانم برایت می نویسم . و تو نباید به خاطر من رنج ببری و نگران باشی .

??کر نکن که آدم بیچاره ای هستم نه من هم می توانم ‌آنها را اذیت کنم یک کلمه حر?? من کا??ی ست تا ??ریادشان را به آسمان بلند کند . من هرگز نمی توانم قبول کنم که مادر حق دارد گلوی آدم را هم بگیرد و آدم را خ??ه کند .من می توانم سکت بنشینم ولی تا موقعی که ??حش ها ??قط نثار منمی شود و تا وقتی که بی جهت به معبود من یعنی تو اهانت کنند آن وقت کاری می کنم که دیوانه شوند و ??ریاد بزنند .

من با کمال میل اینجا می مانم آن قدر اذیت می کنم تا از خانه بیرونم کنند بعد با هم زندگی سعادت آمیزمان را شروع می کنیم .

این دو ماه هم به زودی می گذرد من پیوسته به امید اینده زندگی می کنم مطمئن باش نداشتن سرمایه نمی تواند در زندگی ما تأثیر داشته باشد من حتی برای سوزاندن دل اینها هم حاضرم در بدترین وضعی با تو زندگی کنم . وجود تو به تنهایی برای من بیش از همه ی دنیا ارزش دارد . من یک لبخند تو را به همه ی جواهرات دنیا نمی ??روشم یک نگاه مهرآمیز تو یک ??شار دست تو یک بوسه ی تو کا??ی ست تا مرا از همه چیز بی نیاز سازد من به آنها که سعادت را در میان پول و اسکناس و زندگی های ا??سانه ای و مجلل جستجو می کنند و می خواهند ثروت و دارایی هاشان را به رخ من بکشند می خندم به کوتاهی ??کر و حماقت بی پایان آن ها می خندم من ??قط دلم می خواهد که تو همیشه وستم داشته باشی و زودتر این دو ماه سپری شود و من به آغوش پک و مهربان تو پناه آورم و با هم به جایی برویم که جز محبت و ص??ا چیزی نباشد و همه یک دیگر را دوست داشته باشند پرویز بسیار ات??اق ا??تاده است که من در این خانه گناه دیگران را به گردن گر??ته ام و به جای دیگران تنبیه شده ام کتک خورده ام ??قط به این امید که آنها با من صمیمی تر شوند باور کن راست می گویم ولی یکی دو ساعت بعد همان کسی که من گناهش را به گردن گر??ته ام بر سر موضوعی جزیی با کمال پر رویی و وقاحت به روی من تاخته و هزار حر?? زشت و نسبت ناروا به من داده است .

این چیزها می گذرد من هرگز از این مردم پست توقع محبت و کمک ندارم پدر من هرگز در ??کر من نیست مادر من با من دشمن است و دیگران که جای خود دارند .

پرویز ??کر نکن که من خودم را ما??وق یک بشر عادی و عاری از هر گونه عیب و نقص می دانم نه من هرگز چنین ادعایی نمی کنم ولی عقیده دارم که آنها از بشرهای عادی هم پست تر هستند . من در این خانه چیزهایی دیده ام که هنوز هم وقتی به آنها ??کر می کنم دلم از خشم و کینه می لرزد پرویز من وقتی یاد کودکی خودم می ا??تم یاد آن موقع که هیچ کس از من مواظبت نمی کرد و من یک کودک بی خبر و ساده بیشتر نبودم دلم می خواهد همه را با چنگالهای خودم خ??ه کنم بی شک اگر مادر من از من مواظبت می کرد کنون این پرده ی رمز و ابهامی که در اطرا?? من بسته شده است از بین می ر??ت و من می ??همیدم همه چیز را می ??همیدم و اندکی آرام می گر??تم .

این چیزها به من می ??هماند که وقتی مادر شدم چه طور ??رزندم را تربیت کنم. تو خواهی دید که من او را حتی از تو هم بیشتر دوست دارم و او از ??رط خوشبختی مرا پرستش خواهد کرد و من دلم می خواست مادری داشته باشم که آغوشش پناهگاه من باشد و سعی می کنم برای ??رزندم این طور باشم . در حقیقت این خانه برای من مدرسه ای ست و من در اینجا درس تربیت کودک را ??را می گیرم .

پرویز جانم همین الان که یاد بچه ا??تادم اشک توی چشمم حلقه زد خدای من آن روز که من و تو بچه ای داشته باشیم و با او از صبح تا شب بازی کنیم کی می رسد ؟ حتی این خیال قلب مرا می ??شارد تو نمی دانی من چه قدر دلم می خواهد یک دختر چاق و سالم داشته باشم برایش لباس بدوزم عروسک بدوزم او را به گردش ببرم او را روی سینه ام ??شار بدهم آه من او را به قدر تو دوست خواهم داشت . پرویز عزیزم پس چرا عکست را برایم ن??رستادی این د??عه حتما ب??رست من هم عکس می اندازم ه??ته ی اینده برایت م ی??رستم نمی دانی چه قدر دلم برایت تنگ شده چه قدر دلم می خواهد تو را ببینم کاش یکی دو روز پیش من می آمدی آن قدر تو را می بوسیدم که خسته شوی آن قدر تو را به سینه ام ??شار می دادم که ??ریاد بزنی پرویز نمی دانی چه قدر دوستت دارم چه قدر دوستت دارم پرویز آن روز که تو را دومرتبه در آغوش بگیرم کی می رسد برای من بگو کی می رسد روز سعادت من کی می رسد پرویز عزیزم .

 

خداحا??ظتو

??روغ تو

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 9

 

پرویز

 

این آخرین نامه ای ست که برای شما می نویسم و ??قط میل دارم این آخرین نامه ی من قدری شما را از اشتباه بیرون بیاورد باید با کمال تأس?? به شما بگویم که اگر از طر?? من نسبت به شما اهانتی شده است بی جهت و بدون دلیل نبوده است و اگر تا دیشب به شما اعتماد و اطمینانی داشتم امروز دیگر نمی توانم به گ??ته های شما اهمیتی بدهم و نسبت به شما همان اعتماد و اطمینان سابق را داشته باشم .

مسلما خواهید پرسید چرا و به چه دلیل ؟

ولی من ??قط برای اثبات مدعای خودم قسمتی از گ??ته های امروز صبح شما را با قسمتی از گ??ته های دیشب تان مقایسه می کنم تا خودتان هم ب??همید که کاملا اشتباه کرده اید .

شما دیشب در جواب سوال من که به چه دلیل این شرط را نمی پذیرید گ??تید ( چون من به خودم اعتماد دارم و می دانم زنی را که گر??تم هیچ وقت طلاق نخواهم داد و گذشته از اینها این شرط عدم اعتماد را می رساند ) امروز صبح در جواب پدر من که چرا مقدار مهر را حاضر نیستید بالا ببرید می گویید ( به این دلیل که اگر روزی خواستم زنم را طلاق بدهم بتوانم یعنی سنگینی مهر مانع آن نباشد ) و در جای دیگر می ??رمایید ( مهر حقی است که قانون اسلام در مقابل حق طلاق به زن داده است یعنی ترمز و مانع مستحکمی است که مرد را تا اندازه ای محدود کند ) بسیار خوب وی شما می خواهید این ترمز زیاد مستحکم نباشد تا هر وقت که دلتان خواست بتوانید آن را پاره کنید و به علاوه با تضادها و اختلا??اتی که بین گ??ته های شما مجود است من چه گونه می توانم آن اعتماد سابق را نسبت به شما داشته باشم باور کنید اگر تا دیشب به من می گ??تند که پدرم موا??قت کرده است بدون هیچ قید و شرطی زن شما بشوم با دل و جان قبول می کردم ولی امروز اگر به من بگویند پرویز حاضر شده است صد میلیون هم مهر شما بکند و همه چیز هم بیاورد هرگز حاضر نخواهم شد زیرا تا دیروز به ثبات عقیده و استقامت شما اطمینان داشتم ولی امروز ندارم و حق هم دارم نداشته باشم به این کارها کاری ندارم تصمیم گر??ته ام شما را ??راموش کنم و مطمئن باشید ??راموش خواهم کرد به عقیده و ??کر شما بی اندازه اهمیت می دادم ولی بی ثباتی آن بر من ثابت شد دنیا خیلی بزرگ است من اگر شما را که صورت آرزوها و امیال باطنم بودید از دست داده ام مسلما در این دنیای بزرگ کسی را پیدا خواهم کرد که به عواط?? و احساساتن بی اعتنا نباشد و قدر مرا بداند و به علاوه اگر من شما را از دست داده ام شما هم در حوض دلی را از دست داده اید که تپش های عاشقانه آن را در هیچ جای دیگر نخواهید یا??ت

بیش از این حر??ی ندارم

سعادت شما را در زندگی از خداوند می خواهم و آرزو می کنم مرا ??راموش کنید نامه های مرا بسوزانید این آخرین خواهش مرا بپذیرید من به مادر شما بی اندازه احترام می گذاشتم ولی او حتی از هتک آبرو و شرا??ت من هم خود داری نمی کرد باشد ... از او گله ای ندارم ... برای همیشه خداحا??ظ

??روغ

 

 

پاسخ پرویز شاپور در حاشیه ی نامه :

به خاطر دارم نخست نامه ای که از تو دریا??ت نمودم چند سطری در حاشیه آن نگاشتم کنون هم مصممم چند جمله ای در آخرین نامه ی تو منعکس نمایم تو را دختر ممتازی نسبت به سایر دوشیزگان می دانستم و می دانم و خواهم دانست زیرا دوستی من بر روی پایه های دیگری قرار داشت که محبت تو روی آن پایه ها بنا شده بود به همین جهت چنین سردی را در پس آن حرارت آتشین بی جهت حس می نمودم

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 10

 

پرویز

 

جواب دادن به نامه ی تو خصوصا به مطالبی که در آن نگاشته ای برای من تا اندازه ای سخت و مشکل است تو از آنجا که درس حقوق خوانده ای از خودت مثل یک وکیل مدا??ع د??اع می کنی و سعی داری در نامه های من نقاط ضع??ی بیابی و آن ها را دستاویز قرار دهی و مرا اذیت کنی و در ضمن خودت را بی تقصیر جلوه دهی . اول باید بگویم که اینجا دادگاه نیست و تو هم متهمی نیستی که برای تبرئه خودت احتیاج به این همه دلیل و برهان داشته باشی و من هم قصد محکمه ی تو را ندارن ??قط چیزی که هست تو نتوانسته ای مقصود مرا از به کار بردن ( شیرینی م??صل از ته قلب ) درک کنی تو ??کر کرده ای که من هم مثل تمام دختران تشنه ی کلماتی هستم که جز گمراه کردن روحم ثمره و نتیجه ای ندارد

پرویز ... اصلا من چرا تو را دوست دارم ؟ ایا دختری که در پی عشق می رود که باهیجان و نوازش مصنوعی توام باشد و ایا دختری که در عشق ??قط کلمات بی معنی و تغری?? های خالی از حقیقت را هد?? قرار می دهد هرگز نسبت به تو محبنی پیدا خواهد کرد و ایا اگر من دارای چنین ص??اتی بودم و از تو همین توقع ها را داشتم می توانستم تا به حال با تو این قدر صمیمی و و??ادار باقی بمانم و این قدر در قلبم نسبت به تو محبت داشته باشم . در صورتی که تو از تیپ مردانی نیستی که مورد پسند این گونه دختران قرار می گیرند . نه . من هیچ وقت مقصودم از نوشتن این کلمات این نبود که تو را وادار کنم از من تعری?? کنی در صورتی که وجود ??وق العاده ای نیستم . و هرگز از تو نخواستم که با کلمات دروغ حس نخوتت و غرور طبیعی مرا اط??ا نمایی .

پرویز ... تو همه جا و حتی در مرحله ی عشق هم می خواهی از درسهایی که خوانده ای است??اده کنی به من چه مربوط است که تو حقوق دان ماهری هستی من وقتی همه ی قلب و روح و احساساتم را به تو تقدیم کرده ام طبعا از تو توقع محبت و صمیمیت بیشتری دارم و وقتی نتوانستم تو را ببینم و در حرکات و ر??تار تو این محبت را بیابم از تو خواهش می کنم که آن را در نامه هایت منعکس کنی و تو در اینجا خیلی اشتباه کرده ای .

من هرگز نخواسته ام که تو در نامه ات از موی و روی من تعری?? کنی یا اگر دامنه ی ??کرت وسیع تر باشد قد مرا به سرو یا به آسمان خراش های امریکا تشبیه نمایی . اصلا اگر تو دارای چنین ص??تی بودی ممکن نبود بتوانی با این قدرت و ن??وذ در قلب من حکم??رمایی کنی من از مردی که سعی دارد روح ساده ی دختری معصوم را با کلمات ??ریبنده و اغوا کننده ی خود گمراه سازد متن??رم . من تو را برای این دوست دارم که متملق و گزا?? گو نیستی من تو را برای این دوست دارم که هرگز تا به حال از من تعری??ی نکرده ای و با این تعری?? وسایل انحرا?? ??کر و عقیده ی مرا ??راهم ننموده ای . آن وقت پرویز ... ایا تو ??کر می کنی من که ??قط ??ری??ته ی پکی و نجابت ذاتی و صداقت و راستگویی تو شده ام می توانم از روش مبتذل و پیش پا ا??تاده ی عشق های امروز یعنی عشق هایی که با کلمات و نجابت به پایان می رسد پیروی کنم ؟ من که شرا??ت و آبرویم را بیش از همه چیز دوست دارم ...

پرویز ... تو هنوز نتوانسته ای مقصود مرا از نوشتن این کلمات درک کنی . تو نمی توانی تصور کنی که من چه قدر و تا چه اندازه احتیاج به محبت دارم من در زندگی خانوادگی هیچ وقت خوشبخت نبوده ام و هیچ وقت از نعمت یک محبت حقیقی برخوردار نشده ام . شاید این حر?? من تا اندازه ای برای تو عجیب باشد . ولی اگر می دانستی باور می کردی . یک دختر جوان آن هم دختری که هیچ وقت پابند تجمل و ت??ریح و زرق و برق نیست وقتی ازطر?? خانواده ، از طر?? پدر ، مادر ، خواهر و برادر خود محبتی ندید وقتی در میان آنان کسی نبود تابتواند به ??کر و احساسات و تمنیات روح و دل او وقعی گذراند طبعا وقتی کسی را پیدا کرد که همه ی آرزوهای خود را در وجود او منعکس و متمرکز دید به یک باره همه ی محبت و همه ی علاقه ی خود را به پای او خواهد ریخت و از خلال محبت و عشق او محبت های دیگری جست و جو خواهد کرد . محبت هایی که از آنها محروم بوده یعنی محبت مادر مهر پدر عشق برادر و علاقه ی خواهر...

پرویز... من همان طوری که برای تو شرح دادم در زندگی خانوادگی زیاد خوشبخت نبوده و نیستم . من مادر را دوست دارم ولی مادر من هرگز نتوانسته و نخواسته است برای من به راستی مادر باشد . پرویز ... من امروز چرا باید پنهان از او نامه های تو را دریا??ت کنم ؟ چرا ؟ مگر مادر نباید تنها رازدار و محرم اسرار دخترش باشد مگر من نباید همه ی غم ها و رنج های درونم را با مادرم در میان گذارم ؟ ولی مادر من هرگز با آن محبت و صمیمیتی که من آرزو می کنم با من روبه رو نشده و سعی نکرده است به اسرار دل من آشنا شود من پدرم را دوست دارم . ولی پدر من کجا می تواند و ??رصت می کند به دختر جوانش توجهی داشته باشد . و در چه موقع وظی??ه ی پدری خود رانسبت به من انجام داده است ؟ مگر پدر نباید راهنمای ??رزندش باشد ؟ من به برادرانم علاقه دارم ولی آنها جز آزار دادن من و جز ??راهم کردن وسایل ناراحتی من کار دیگیر نمی توانند انجام دهند آنها هیچ وقت با من صمیمی و یک دل نبوده و نیستند ??قط من در میان ا??راد خانواده خودمان خواهرم را می پرستم زیرا او همیشه و در همه حال برای من حامی و پشتیبان ??دکاری بوده است . به جز خواهرم هیچ گدام از آنها به وظی??ه ی خود آشنا نیستند و آن روح صمیمی که بایددر میان ا??راد یک خانواده حکم??رما باشد در میان ما و من مسلما با این وص?? نمی توانم خوشبخت باشم و از نعمت محبت های پک و بی شائبه برخوردار گردم .

می دانی از تو چه می خواهم ؟... یک محبت بزرگ یک عشق سرشار یک محبتی که هر جز آن را محبتی دیگر تشکیل داده باشد من از تو می خواهم که با محبت خود به محرومیت های من در زندگی پاسخ دهی من در محبت تو محبت مادر مهر پدر و علاقه ی خواهر و برادر را جست و جو می کنم من از تو می خواهم در عین این که محبوب من هستی مثل پدر راهنمای من مثل مادر رازدار من و مثل خواهر تسلی دهنده ی من باشی . پرویز ... من هرگز از او نخواسته ام که در قالب کلمات ??ریبنده این محبت را آشکار سازی مقصود من از به کار بردن کلمه ی شیرین این نبوده است تو سراسر نامه ات را با جمله ی تو را دوست دارم و غیره پر سازی . نه ... پرویز ... تو اشتباه می کنی ... روح من تشنه ی محبت است . ایا یک نامه ی کوتاه یک نامه ی پر از دلیل و منطق می تواند روح تشنه ی مرا سیراب کند ؟ و ایا اگر تو به جای من بودی با این شدت دوست می داشتی چنین خواهشی از طر?? نمی کردی .

نامه ی تو هر طور باشد برای من خواندنی ست ولی اگر جوابی به محرومیت های روحی من داده باشی تصدیق کن که خواندنی تر خواهد بود ومن به هنگام مطالعه ی آن احساس خواهم کرد که تو می توانی همه چیز من باشی و تو می توانی روح سرکش و محروم مرا تسلی دهی .

پرویز ... تو اشتباه می کنی ... تو تصور کرده ای من از خواندن نامه ای که سراپا نصیحت و راهنمایی باشد گریزانم و دلم می خواهد تو ??قط نامه ات را به توصی?? موی و روی من اختصای دهی . چه ??کر باطلی . نه هرگز این طور نیست . تو مقصود مرا درک نکرده ای و من مجبورم از این به بعد هر کلمه ای کهمی نویسم یک صقحه را ??قط به معنی کردن آن کلمه اختصاص دهم .

تو هنوز مرا شما خطاب می کنی ... من حر??ی ندارم ... و این را به حساب تربیت تو می گذارم ... پرویز دیگر بقیه ی مطالب نامه ی تو جوابی ندارد و من جز این که رضایت بی پایانم را ز طرز نوشتن نامه ی اخیرت اظهار کنم حر?? دیگری ندارم قلمم هم شکسته است . می بینی که با چه خط بدی برای تو نامه می نویسم ... تقصیر قلم است نه من .

کارت پستال قشنگی را که برایم ??رستاده بودی دریا??ت کردم از سلیقه ی تو از ذوق تو و از تبریکی که به من گ??ته بودی یک دنیا تشکر می کنم پرویز ... چرا نوشته ای که به وضع ??علی زیاد امیدوار نیستی . مگر به من و عشق من اعتماد نداری و نمی توانی باور کنی که من به خاطر تو حاضرم از همه چیز چشم بپوشم و سعادت زندگی در کنار تو را به دنیایی ترجیح می دهم و غیر ممکن است زندگیم را جز با تو با دیگیر پیوند دهم . به اینده امیدوار باش و همیشه به خاطر خوشبختی که انتظار ما را می کشد ??عالیت کن مطمئن باش ما در کنار یک دیگر زندگی خیلی خوب خیلی ساده خیلی قشنگ خیلی شیک خیلی بدیع خیلی ارزان و خیلی ( متنوع ) خواهیم داشت پرویز ا??سوس که ریاضی دان نیستم اگر نه از ??رمول انتهای نامه ی تو غلط می گر??تم به عقیده ی من بهتر بود نامه ات را با یک بسم الله الرحمن الرحیم شروع می کردی تا در میان ابتدا و انتهای آن تناسبی برقرار باشد .

پرویز... من آن شب یک ساعت به تو س??ارش کردم که اسمت را روی پکت ننویس آن وقت تو با آن اسم کذایی و آن خطی که کاملا معلوم بود که خط توست وهمه هم ??همیدند نزدیک بود آبروی مرا ببری این د??عه برای کاغذ تو یک پکت خودم نوشتم و ??رستادم اسم تو جواد شریعتی است ولی ??راموش نکن کهاین اسم مستعار ??قط به پکت تعلق دارد نه به کاغذ آن و تو دیگر احتیاج نداری زیر نامه ات را هم اسم مستعار بگذاری اسم خودت را بنویس من اسم خودت را بیشتر دوست دارم پکت را حتما س??ارشی کن چوناگر این کار را نکنی حتم دارم که این د??عه مامانم پکت را باز کند و آن وقت نتیجه را خودت حدس بزن

پرویز ... سیروس به من می گ??ت که به تو بگویم اگر میل داشته باشی می توانی نامه هایت را شخصا به اداره ی ترقی ببری و به دست او بدهی و نامه های مرا از او دریا??ت داری به عقیده ی من این طریق خیلی خوب است چون گذشته از این که خطری ندارد بین تو و سیروس هم صمیمیتی و ر??اقتی ایجاد می شود که بی ??ایده نیست . عقیده ی تو را نمی دانم ولی اگر این روش را نمی پسندی حتما باید نامه ات را س??ارشی کنی ??راموش نکن ... اسمت هم جواد شریعتی است .

پرویز ... خیلی نوشتم دیگر خسته شدم ولی یک موضوع کوچک مانده و آن این است که می خواهم از ??رمول ریاضی تو است??اده کنم و نامه ام را با آن به پایان برسانم ( بدت نیاد وزیاد هم به خودت مغرور نشوی و نگویی که من چه قدر ریاضی دان ماهری هستم ) من به موقعش از تو خیلی ماهرتر می شوم و می توانم ادعا کنم که تو در آن موقع نمی توانی بین من و خانم دبیرمان ت??اوتی قائل شوی

پرویز من تو را .... برابر دنیا دوست دارم و ... برابر کرات سماوی می پرستم و ستایش می کنم

خداحا??ظ تو

??روغ

21/4/1329

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 11

 

چهار شنبه 26 تیر

پرویز جان ... همین الآن پستچی کاغذ تو را آورد خوشبختی پشت سر خوشبختی ... من آن وقت ها همیشه از کمی کاغذ شکایت می کردم ولی حالا نزدیک است از زیادی کلا??ه شوم . من از صبح اینجا می نشینم و به نامه های تو حجواب می دهم . هنوز این یکی را به پست نینداخته یکی دیگرمی رسد باز قلم و کاغذ را بر می دارم و شروع می کنم یک مرتبه پستچی در می زند و یک کاغذ دیگر ... به خدا آن قدر خوشحالم که دوری تو را حس نمی کنم .

پرویز عزیزم تو در نامه هایت سعی کرده ای اینه را برای من روشن کنی ولی من در بعضی موارد با تو مخال??م .

اول در طرز برگزاری عروسی . پرویز تو می دانی که علت حقیقی و اصلی علاقه ی من به ر??تن اهواز چه بود ؟ چون من هیچ چیز ندارم هیچ چیز و با این ترتیب خجالت می کشیدم به خانه ی شما بیایم و سربار شما باشم و به همین جهت ??کر می کردم اگر به جایی برویم که آ??نایی نداشته باشیم و به علاوه خودمان تنها باشیم و بهخ وسایل زندگی کسی احتیاج نداشته باشیم بهتر است

البته من قبلا توضیحاتی درباره ی همین مسا??رت دادم ولی همه ی آنها جزییات را تشکیل می دهد و علت اصلی را من در بالا برای تو شرح می دهم پرویز وقتی من ??کر می کنم که حتی رختخوابی که شب باید میانش استراحت کنم مال من نیست و من حتی در تهیه ی آن هم زحمتی نکشیده ام از خجالت می میرم . تو از وضع من اطلاع داری تو می دانی که پدر و مادر من اصلا به ??کر من نیستند و تا به حال کوچکترین چیزی به نام من نخریده اند و من مطمئنم که اگر صد سال دیگر هم اینجا بمانم آنها هرگز از این حاتم لخشی ها نخواهند کرد

برای من بسیار سخت است که بدون هیچ چیز ??قط خودم به منزل شما بیایم از س??ره ی شما غذا بخورم در رختخواب شما بخوابم و وسایل ناراحتی شما را ??راهم سازم البته مقصودم از ذکر کلمه ی (‌شما ) تو نیستی من مادر تو پدرو تو برادران و خواهر تو را می گویم اگر تو تنها بودی و در یک اتاق بدون داشتن هیچ چیز زندگی می کردی به خدا و به مرگ تو که عزیزترین کسان من هستی همان شب که به من اصرار می کردی بمانم و دیگر به خانه نروم می ماندم بعد از این هم هرگز به آ“جا نمی ایم من حتی یک شب هم حاضر نیستم سربار آنها باشم و به همین دلیل با آمدن مادر تو و دیگران برای بردن خودم مخال??م من هیچ چیز ندارم و خجالت می کشم پرویز به خدا اگر مرابکشی نمی ایم من تحمل زخم زبان و طعنه ی دیگران را ندارم من مادر تو را نمی گویم زیرا او شری?? ترین موجودی است که من تا به حال دیده ام ولی مسلما در خانه ی شما اشخاص دیگری هم زندگی می کنند و من نمی خواهم در نظر آنها خوار و خ??ی?? جلوه کنم نقشه ی من این است تو بلیت قطار می گیری و صبح به خانه ی ما می ایی البته تو پیش از وقت در این باره با پدر و مادر من صحبت می کنی ولی اگر مخال??ت کردند برای من ارزشی ندارد من خودم جواب همه ی آنها را می دهم بعد من و تو با هم به ایستگاه راه آهن می رویم و از تهران خارج می شویم همین این برنامه ی عروسی ماست و در غیر این صورت من هرگز به نزد تو نخواهم آمد .

دیگر راجع به قرض کردن وسایل زندگی . باز هم با این موضوع مخال??م زیرا ما به هیچ وجه به اسباب زندگی دیگران احتیاجی نداریم حتی اگر خودشان حاضر شوند به ما بدهند .

پرویز تو حتما می خواهی ??رش از مادرت بگیری ولی ما ??رش نمی واهیم من حالا وضع اتاق و وسایل مورد احتیاج مان را برای تو شرح می دهم . اول این که ما یک اتاق بیشتر نمی خواهیم و این اتاق را طوری ترتیب می دهیم که در همه حال بشود از آن است??اده کرد ما در اهواز آشنایی نداریم و اگر داشته باشیم مسلما اتاقمان برای پذیرایی او مناسب خواهد بود .

می دانی چرا با قرض کردن قالی مخال??م ؟ چون آنها هر قدر هم قالی زیادی داشته باشند آن قدر نخواهد بود که یک اتاق ما را به طور کامل بپوشاند و به علاوه اتاقی که با مثلا 5 تا قالیچه رنگارنگ و ناجور ??رش شده باشد زیبایی خود را از دست می دهد و از طر?? دیگر ما همیشه باید در این اضطراب باشیم که ( آه قالی خراب نشود ) حتما تو در این مدت سه ماه که آنجا هستی به قدر قیمت یک مشمع خوب پول جمع خواهی کرد من عقیده ام این است که ک?? اتاق را مشمع کنیم زیرا هم به زیبایی اتاق می ا??زاید و هم تمیز کردنش آسان است و هم ارزان تو هم این عقیده را بپذیر . پرده های اتاق ما چون موقتی است از پارچه های خوش رنگ و ارزان قیمت تهیه می شود که حتما قدرت خریدش را خواهیم داشت . برای خوابیدن احتیاج به یک تخت چوبی داریم . ما در روز از آن تخت چوبی به جای کاناپه است??اده می کنیم . به این ترتیب که دشکها را زیر می اندازیم و با پارچه ی ساده و خوش رنگی روکش مناسبی برایش درست می کنیم من این روکش را به شکل قشنگی می دوزم و بعد روی این تخت یا کاناپه را به وسلیه ی کوسن ها و بالش های ظری?? و زیبا تزیین می کنیم و کاناپه را در گوشه ی اتاق نزدیک پنجره قرار می دهیم ( این اتاق خواب ) یک دست صندلی داریم . احتیاج به یک میز هم داریم . ما می توانیم میز کهنه ای از دکان های سمساری بخریم و بعد رنگش کنیم روی آن را با رومیزی قشنگ که با کارهای دستی رونق گر??ته باشد و یک گلدان گل بپوشانیم . صندلی ها را هم به طور پرکنده در اتاق می چینیم واین خود به زیبایی اتاق می ا??زاید بعد چهار پایه های کوچکی می خواهیم که می توانیم با کمترین قیمتی به نجار س??ارش بدهیم مثلا 4 عدد این چهار پایه ها چوبی است حتی رنگ هم نمی خواهد من در مدرسه چیهایی یاد گر??ته ام که حالا به دردم می خورد . من برای این چهار پایه ها بالشتک هایی که دورش چین های درازی داده شده درست می کنم این بالشتک ها را با نوار و پونز به چهار پایه ها وصل می کنیم و چین ها تا روی زمین کشیده می شود و به کلی چهار پایه ی چوبی زیر آن پنهان می شود پرویز نمی دانی اینها چه قدر قشنگ و کم خرج است از این چهار پایه ها برای جلوی میز آرایش کنار در ورود و کنار تختخواب و کنار بخاری می شود است??اده کرد بعد ما وسایل آرایش و به اصطلاح میز آرایش می خواهیم اینجا دیگر تو باید هنرنمایی کنی و میز کوچولوی خودت را رنگ بزنی روی میز را با پارچه ای از جنس همان پارچه ای که روی چهار پایه هکشیده ایم می پوشانیم و با یکی از آن چهار پایه هایی که جلویش به ??اصله ی نسبتا دوری می گذاریم قسمت اصلی میز آرایش درست می شود تو وسایل خوب و لوکس به من داده ای که برای روی این میز کاملا مناسب است اینه ی دور طلایی را هم بالای میز به دیوار می کوبیم و از یک دسته گل یا گلدان قشنگ برای تزیین میز آرایش است??اده میکنیم

قاب عکس که داریم و در طرز کوبیدنش سلیقه من و تو باید رعایت شود من پول جمع می کنم و یک تابلو نقاشی با دو سه عدد مجسمه می خرم و تو خودت می دانی که با به کار برذن اینها صد مرتبه اتاقمان زیباتر و نشاط انگیزتر خواهد شد ما باید همیشه گل داشته باشیم و تهیه گل دیگر جزو وظای?? توست

پس وسایلی که ما باید بخریم و البته بعدا تکمیل می شود به قرار زیر است

1- یک مشمع 2- یک میز 3- پرده و پارچه برای تختخواب و چهارپایه ها 4- چهارپایه ی چوبی تخت چوبی (‌البته بدون رنگ خیلی ارزان ) 5- وسایل آشپزخانه ( بشقاب و قاشق چنگال قابلمه بادیه یک قوری برقی به جای سماور اجاق یا منقل اگر لازم باشد وسایل چای خوری ) اتو و چیزهای دیگری که من به ??کرم نمی رسد ولی حتما لازم است

از این وسایل بشقاب و وسایل چای خوری را می شود به وسیله ی دادن لباس های کهنه به کاسه بشقابی

----!!!

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 12

 

پنجشنبه 5 مرداد

پرویز محبوب من

مطالبی را که در این نامه می خواهم برای تو بنویسم چیزهای تازه ای نیستند و علت تکرار آن ها ??قط موقعیت مناسبی است که کنون برای ما پیش آمده یعنی موا??قت پدرم بدون هیچ قید و شرطی شاید بپرسی چه طور شد که یک مرتبه پدرم تغییر عقیده داد ؟ این خود ??صل جداگانه ای است که بعد ها اگر ??رصت کردم برایت شرح می دهم .

پرویز... من که به سهم خودم خیلی خوشحالم بزرگ ترین آرزوی من ??قط این بود که در کنار تو یک زندگی سعادتمندی داشته باشم . برای تو همسری و??ادار باشم . وسایل راحتی و خوشبختی تو را ??راهم سازم . تو اگر پیش من بودی و از همه ا??کار من آگاه می شدی و اگر نقشه هایی را که برای زندگی آتیه ام کشیده ام برای تو شرح می دادم . آن وقت می توانستی باور کنی که تا چه اندازه در زندگز من ن??وذ کرده ای و چه قدر بر روح و نگرش من ملسط شده ای .

با این وص?? چه طور می خواهی خوشحال نباشم . ??کر این که به زودی به آرزوهای بزرگ خودم خواهم رسید ??کر این که در کنار تو زندگی خواهم کرد ??کر این که با تو و به کمک تو نقشه هایی را که برای زندگیمان کشیده ام اجرا می کنیم . خود به تنهایی برای من شیرین و مسرت بخش است

پرویز ... اما تو خیلی کمتر از من در این باره ??کر می کنی و یقین دارم آن قدر که من تو را دوست دارم تو مرا دوست نداری

می دانم که الآن می پرسی ( چرا ؟ ) به علت این که انسان وقتی کسی را حقیقتا دوست داشت در راه رسیدن به او از هیچ چیز دریغ نمی کند و با همه ی نیرو و توانایی خود در راه مقصود پیش می رود . حتما باز هم می پرسی ( مگر من چه کرده ام ؟ )

بسیار خوب ... تو بدون هیچ دلیل و جهتی گ??ته ای که با پیشنهادات مادرم مخال??ی در صورتی که این پیشنهاد نه برای تو ضرری دارد نه برای من من??عتی . درست است که این پیشنهاد تا اندازه ای مضحک و بدون نتیجه است . من هم با عقیده ی تو موا??قم من هم بارها به مادرم تذکر داده ام که به جای این شرایط بی ??ایده سعادت مرا در نظر بگیرند و مطمئن باشند که هرگز این پیشنهاد نمی تواند ضامن سعادت و خوشبختی کسی باشد ولی مادر من به هیچ قیمتی حاضر نیست از عقیده ی خودش دست بردارد ( و بیشتر علت این پا??شاری شکستی است که او در زندگی زناشویی خورده و همین شکست او را نسبت به همه ی مردها بدبین ساخته و ناچار می خواهد آتیه ی دخترش را تامین کند . چاره چیست ) ولی از طر?? دیگر همان طور که این پیشنهاد نمی تواند برای اینده ی من م??ید واقع شود برای تو هم قبول آن ضرری ندارد یعنی تو اگر به عشق و محبت خودت اطمینان داشته باشی هزاران هزار پیشنهاد دیگر را هم در این باب خواهی پذیر??ت و هرگز ترس و واهمه ای از قبول آن به دل تو راه نخواهد یا??ت

دیگران این مخال??ت تو را طوری تعبیر می کنند که به عقیده ی من زیاد مقرون به حقیقت نیست آنها می گویند که تو با این مخال??ت ثابت می کنی که به خودت و به عشق خودت اعتماد و اطمینانی نداری . می ترسی . می ترسی یک روز گذشته ها را ??راموش کنی و از روشی پیروی نمایی که امروز پدر من از آ“ پیروی می کند و آن وقت مجبور شوی به این شرط عمل نمایی .

( سیاست ممنوع )

ولی از نظر خود من

خود من هم همان طور که گ??تم مثل تو با این پیشنهاد مخال??م وعلت مخال??ت من هم این است که عقیده دارم عشق حقیقی یعنی عشقی که از هوس های پلید و کثی?? دور و مجزا باشد هرگز از بین نمی رود مخصوصا اگر دو همسر در ح??ظ این عشق کوشا باشند . پس با این وص?? اینپیشنهاد نه تنها ??ایده ای ندارد بلکه دلیل مثبتی است بر این که مادر من به تو اعتماد ندارد و از اینده می ترسد به این جهت من هم مثل تو با این پیشنهاد مخال??م .

ولی پرویز ... تو نباید از این چیزها ترسی داشته باشی این قدر در عقیده ی خودت مصرو پابرجا نباش آن هم در چنین وقعیتی که ما حتی اگر نتوانیم تو باید حالا حدکثر است??اده را ببری از طر?? دیگر من باید به تو اعتماد داشته باشم من می خواهم یک عمر با تو زندگی کنم .

اگر این پیشنهاد از جانب من بود آن وقت تو حق داشتی اعتراض کنی ولی وقتی من به تو بیش از اندازه اعتماد و اطمینان دارم و وقتی من سعادت زندگی در کنار تو را به همه چیز ترجیح می دهم دیگر مخال??ت مرا دوستداشته باشی به خاطر من هم شده این پیشنهاد را می پذیری

پرویز محبوبم

حالا دیگر با این وضعی که پیش آمده موقعی ست که تو باید ??عالیت کنی لابد بدیعه خانم همه چیز را برای تو تعری?? کرده و دیگر احتیاجی به تکرار آن نیست ??قط من می خواهم به تو بگویم که اگر این ??رصت را از دست بدهیم دیگر هرگز نمی توانیم موا??قت پدرم را جلب نمتییم زیرا او گ??ته است یا این که حالا این موضوع عملی شود یا من و تو باید از یک دیگر چشم بپوشیم و تصدیق کن که قسمت دوم غیر قابل تحمل است و من هرگز نمی توانم قسمت دوم ا بپذیرم

خیلی میل دارم تو را ببینم و شخصا با تو صحبت کنم اگر روز شنبه وقت پیدا کردم برای تو تل??ن می کنم

راستی پرویز تو چرا این قدر پشت تل??ن آهسته صحبت می کنی اصلا صدا به گوش من نمی رسد و من ناچارم در مقابل حر?? های تو سکوت کنم و این هم خیلی بد است

دیگر حر??ی ندارم

جز این که یک بار دیگر بنویسم تو را بیش از همه ی دنیا دوست دارم و می پرستم

خداحا??ظ تو ??روغ

پنجشنبه 5/5/1329

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 13

 

دوشنبه 9/5/1329

پرویز ... همسر محبوبم

??کر می کنم حالا دیگر این اجازه را دارم که تو را همسرم خطاب کنم . زیرا تو اگر بخواهی می توانی بعد از این و برای همیشه همسر محبوب من باشی .

نامه های تو را دیروز دریا?? کردم و باور کن بعد از خواندن آنها مخصوصا مطالبی که در پشت آن کارت پستال قشنگ نوشته بودی ، به طوری یأس و غم به روح من چیره شد که تصمیم گر??ته بودم بعد از این همه بی و??ایی تو و سنگدلی مادرم خودم را نابود سازم .

ولی باز هم خیال تو ،‌ خیال زندگی با تو ، خیال سعادتی که در آغوش تو می توانم به دستبیاورم مرا وادار کرد به نزد پدرم بروم و همه چیز را برای او تعری?? کنم .

پرویز ... من در آن وقت از ??رط هیجان و تأثر ، از شدت یأس و نا امیدی می گریستم و باور کن همینگریه ی من بود که زندگیم را تا اندازه ای نجات داد .

به خدا و به آنچه که در نزد تو عزیز و مقدس است سوگند یاد می کنم که دیوانه وار دوستت دارم و پیش از این که تو بخواهی مرا ترک کنی ، من هم خود را از قید این زندگی سراسر رنج و نکامی آزاد خواهم کرد ، زیرا زندگی بدون تو برای من ارزشی ندارد .

پرویز ... بعد از آن که همه چیز را برای پدرم تعری?? کردم و علت مخال??ت تو را با آن شروط همان طور که خودت نوشته بودی شرح دادم ،‌ پدرم گ??ت که ( از این حیث کاملا خیالت آسوده باشد ،‌ من تو را خودم می خواهم شوهر بدهم و هیچ کس نمی تواند در کارهای من دخالت کند . من خودم با این شروط مخال??م ، به پرویز بگو بیاید پیش من تا با او صحبت کنم )

پرویز ... این عین گ??ته های اوست ، ولی در عوض به من حر??ی زد که ناچارم آن را برای تو بنویسم ، ببین پرویز پدرم گ??ت ( درست است که اینشروط بی معنی و نابجاست ولی انسان به وسیله ی آن خوب می تواند میزان محبت طر?? را بسنجد ) یعنی اگر کسی حقیقتا دوست بدارد ، در راه رسیدن بهمحبوبش نه تنها از مال و مذهب و مرام و عقیده و ایمان و خانواده می گذرد بلکه اگر جانش را هم بخواهند به رایگان می دهد .

با این حر??ها کاری ندارم . بعد ها که رسما زنو شوهر شدیم آن قدر وقت خواهم داشت تا تلا??ی همه ی این بی مهری ها و رنج ها و غم هایی را که به من داده ای سرت در بیاورم .

از جانب شرط ها خیالت راحت باشد ، ولی در عوض پدرم یک شرط خیلی کوچک با تو خواهد کرد که ??قط منظورشاز پیشنهاد آن این است ( علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد ) و من متن آن را در اینجا برایت می نویسم تا زیاد بی خبر نباشی .

( اگرتو روزی روزگاری گذشته ها را ??راموش کردی و خواستی تغییر ذائقه بدهی و در زندگیت تنوعی ایجاد نمایی یعنی همسر دیگری اختیار کنی در آن موقع من حق داشته باشم از تو طلاق بگیرم . والسلام و نامه تمام ) و مطمئنم که من و تو هرگز بعد ها احتیاج نخواهیم داشت که از ??واید و مضرات این شرط برخوردار شویم ، زیرا من تو را دوست می دارم و به زندگی آتیه ام کاملا خوشبین و علاقه مندم و معتقدم زن باید پوهرش را ح??ظ کند واو را برای خود نگه دارد . زن اگر مدبر ، نجیب ،‌ باو??ا ،‌ مهربان و خانه دار باشد ،‌ هرگز شوهرش او را ترک نخواهد کرد ،‌ ولی برعکس اگر لیاقت نداشته باشد و نتواند آرزوها و تمایلات شوهرش را برآورده کند ، ناچار مردم هم از زن و خانه ??راری می شود و در اینجا تمام تقصیرها به گردن زن است .

( و اما راجع به مهر )

اولا باید به تو بگویم که مهر مقداری نیست که تو بخواهی نقدا آن را بپردازی ، یعنی بستگی به استطاعت مالی تو ندارد و در ثانی در مقابل این همه مهربانی و لط??ی که پدر من نسبت به تو ابراز می دارد ، اگر تو بخواهی بگویی نه ، مقدار مهر را هم تنزل بدهید ، نهایت بی انصا??ی را کرده ای و باید به تو بگویم آقای سیروس خان به مراتب وضع زندگیش از تو بدتر و کیسه اش خالی تر است . ??قط چیزی که هست ( تو مو می بینی و من پیچش مو ) یعنی شما ظاهر را می بینید و از باطن خبر ندارید . ولی او با آن که استطاعت مالی نداشت ، به خاطر پوران همه ی آن چیزهایی را که به او پیشنهاد کردند پذیر??ت .

گذشته از اینها وقتی پدرم می گوید من هیچ چیز نمی خواهم و در عوض به دخترم هم چیزی نمی دهم ، لزومی ندارد شما قیمت اینه و شمعدان و انگشتر را پشت قباله ثبت کنید .

اما به عوض همه ی اینها مقدار مهر را همان مقداری قرار داده اند که برای پوران قرار دادند و من در اینجا باید بگویم پدر و مادر من در تعیین این مقدار بیشتر از من صلاحیت دارند و تو می توانی در این خصوص اگر ناراضی هستی با پدرم مذکره کنی .

دیگر چیزی که باقی می ماند موضوع طرز برگزاری عقد است که همان طور که شما میل دارید باید خیلی بی سر و صدا و در یک محیط عادی مثل یک مجلس نامزدی برگزار شود و این کاملا مطابق میل شماست . شما از حیث مخارج زیاد ناراحت نباشید . من همیشه مطابق در آمدی که دارم خرج می کنم و هرگز حاضر نیستم بیش از نچه که شما می توانید خرج بنمایم ، با این ترتیب همه موا??قند ، پس دیگر از هیچ جهت جای نگرانی باقی نمی ماند .

حال شما اگر حقیقتا مرا دوست می دارید می توانید اقدام کنید و سعادت مرا به من بازگردانید .

پرویز... نمی دانم چرا بی اختیار تو را شما خطاب کردم ،‌شاید از جهت احترامی ست که می خواهم به شوهر اینده ام بگذارم !!!

ولی باید بگویم که ( تو ) به قلب من نزدیک تر است .

پرویز ... من دیگر حر??ی ندارم ، همه چیز را برای تو نوشتم و تا آنجا که می توانستم و قادر بودم در ر??ع موانع و مشکلات کوشش کردم ، چون دوستت داشتم ، چون پرستشت می کردم ،‌ ولی تو ... حالا کاملا آزاد هستی و من هم مثل تو هیچ وقت از کسی سلب آزادی نمی کنم ، می توانی هر که را که می خواهی دوست بداری و با هر که مایلی ازدواج کنی .

تو می توانی در این تهران بزرگ هزاران دختر بهتر و زیباتر از من بیابی و در آغوش آنها نه تنها من بلکه همه ی رنج ها و غم هایی را که مدت چهار ماه به من داده ای ??راموش کنی ،‌ ولی مطمئن باش هیچ کدام از آنها تو را به اندازه ی من دوست نخواهد داشت و سعادتی را کهمن می توانم ببخشم تو در کنار هیچ یک از آنان حس نخواهی کرد . من در راه رسیدن به تو که هد?? عالی زندگی من بودی تا این حد کوشش و مجاهدت کردم . حال تو هم اگر مرا حقیقتا دوست می داری بیش از این موضوع را سرسری نمی گیری و به آمال و آرزوهای من بی رحمانه پشت پا نمی زنی و وسایل نابودی و مرگ مرا ??راهم نمی سازی ، من تو را دوست دارم ،‌ خیلی هم دوست دارم . نمی توانم ??راموشت کنم . قادر نیستم بی تو به زندگی ادامه دهم ،‌ولی تو می توانی به من عمر و سعادت عطا کنی . تو می توانی حیات مرا پر از سرور و شادمانی سازی ،‌ تو می توانی همسر من باشی و تو می توانی مرا و زندگانی سراسر حرمان ونکامی مرا که در شر?? نابودی ست نجات دهی . تو می توانی مرا دوست داشته باشی .

ولی نمی خواهی ، چرا ؟ ... نمی دانم چرا ...

اگر می خواستی می آمدی و ...........

من آنچه را که می خواستم برای تو نوشتم و حال تو را واگذار به عشقی می کنم که نسبت به من ابراز می داری . تا این عشق چه حد و تا چه اندازه در وجود تو ن??وذ کرده باشد ... آن را هم نمی دانم .

پرویز .... نوشته بودی ( حاضرم در راه ح??ظ تو همه گونه ??دکاری کنم ) نه پرویز من احتیاجی به ??دکاری تو ندارم . تو زنده باش و به خاطر کسانی که دوستت می دارند زندگی کن ولی ... گل خودت را ح??ظ نما و مخواه که این گل ناشک??ته پژمرده شود .

مطمئن باش وقتی پژمرد تو پشیمان خواهی شد .

پرویز این آخرین حر?? من است . تو را مجبور نمی کنم ، تو آزادی خیلی هم آزادی ، اگر مرا دوست نداری اگر نمی خواهی با من زندگی کنی من هم اصراری ندارم ،‌ مثلی است معرو?? که می گویند ( برای کسی بمیر که برایت تب کند )

من تا این درجه می توانستم به تو کمک کنم و کردم . من تا آنجا که قادر بودم به تنهایی در راه رسیدن به هد?? و مقصودم یعنی تو کوشش کردم . حال وقتی تو را نسبت به خود بی اعتنا و نسبت به زحماتی که کشیده ام حق ناشناس می بینم ، بیش از این در مقابل تو نمی توانم پایداری کنم . من هم شخصیتی دارم و به شخصیت خودم ??وق العاده علاقه مندم و هرگز حاضر نیستم آن را از دست بدهم . من تا این حد حاضر شدم خودم را در مقابل تو کوچک و بیچاره نمایم . یعنی این عشق تو بود که مرا وادار می کرد از همه چیز حتی از شخصیت خودم هم بگذرم .

ولی بیش از این نمی توانم و شئونات و حیثیات خانوادگی من به من اجازه نمی دهد باز هم به تو اصرار کنم ، نه

تو اگر مرا دوست داشته باشی می ایی و هر دو در کنار هم زندگانی نوینی را آغاز می کنیم ولی اگر نه نمی خواهی و مایل نیستی می توانی صریحا بگویی و من جز اینکه با یک دنیا حسرت و نکامی از تو چشم بپوشم و بعد یک عمر سراسر رنج و بدبختی را به احترام تو با تنهایی به سر آورم و در تمام آن مدت سعادت تو و همسر اینده ات را از خدا بخواهم و طلب کنم کار دیگری ندارم . پرویز اگر می توانی مرا ??راموش کنی ، ??راموش کن . اگر قادر هستی بی رحمانه آمال و آرزوهای مرا لگدمال سازی ، مرا ??راموش کن . اگر نمی توانی و حاضر نیستی در مقابل این همه سعی و کوشش من پاداشی بدهی ، باز هم مرا ترک کن.

من نه تنها به تو اعتراض نمی کنم بلکه به خودم این حق را نمی دهم که اصلا بگویم چرا ؟ چرا ؟ چون من را دوست نداری .

پرویز دیگر قادر نیستم برای تو چیزی بنویسم . گذشته از اینکه دستم درد گر??ته یک پرده اشک هم جلوی یددگانم را پوشانیده است . ا??سوس که اگر تو نخواهی دیگر ایندست قادر نخواهید بود تا در میان دست تو جای گیرد و همه ی درد خود را ??راموش کند .

و این دیده هرگز با آن همه امید و آرزو به دیدگان تو دوخته نخواهد شد و در نگاه تومستی یک عمر ... یک عمر پر از سرر و شادمانی را نخواهد یا??ت.

می دانم که خیلی بدبختم . اگر نتوانستم بعد از تو زندگی کنم و مرگ را ترجیح دادم تو هرگز ملامتم نکنی . زیرا وقتی انسان مایه ی زندگیش را از دست داد ، ناچار است بمیرد . زندگی بی وجود تو برای من ارزشی ندارد وقتی مردم راحت می شوم خیلی راحت . نه از بی و??ایی تو رنج می برم و نه از سنگدلی مادرم . و تو در آن صورت هرگز نخواهی توانست با نامه های غم انگیز خودت یک مشت گوشت و استخوان بی جان را بی رحمانه آزار دهی . بله پرویز وقتی تو هم مرا ترک کردی من می میرم .

بالاتر از سیاهی رنگی نیست .

خداحا??ظ تو یا ??قط برای امروز یا برای همیشه آن هم بستگی کامل به تصمیم تو دارد

??روغ

من به وسیله ی تل??ن از تصمیم شما آگاه می شوم . روز پنجشنبه به شما تل??ن می کنم .

??روغ 9/5/1329

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 14

 

دو شنبه 18/5/1329

پرویز من ...

اگر کلمات به راستی می توانستند معر?? معانی خود باشند آن وقت من هم به آسانی می توانستم درجه ی خوشبختی و سعادت را برای تو تعیین کنم چه سعادتی از این بالاتر ؟

ایا وجود تو خود به تنهایی برای من سعادت بزرگی نیست ؟ و ایا زندگی در کنار تو کمال مطلوب من نمی باشد ؟

من از تو از تو کهاین قدر خوب و مهربان هستی تقاضا می کنم که گذشته ها را ??راموش کنی . مگر این گذشته ها برای ما جز درد و رنج حاصلی به بار آورد ؟ پس چرا باید باز هم به گذشته ??کر کنیم و باز هم به خاطر اشتباهاتی که مرتکب شده ایم رنج ببریم

من کنون از آن همه ماجرا ??قط یک چیز یاد دارم و یک چیز از خاطرم نر??ته و آن هم عشق توست

عشقی که برای من به منزله ی هوا و نور آ??تاب ضروری و لازم است

پرویز ... من اعترا?? می کنم که اشتباه کرده ام و بیهوده به تو نسبت بی و??ایی داده ام ولی تو خودت خوب می توانی درباره ی من قضاوت کنی وقتی وضع مرا در نظرت مجسم کردی درک این موضوع هم برای تو آ??ان می شود و می??همی که من گناهی نداشته و ندارم . من همیشه تو را دوست داشته ام و حتی بعد از نوشتن آن نامه هم تو با همان قدرت و ن??وذ در قلب من باقی بودی

من و تو هر دو مرتکب اشتباهاتی شده ایم و هر دو هم باید گذشت داشته باشیم و گذشته ها را ??راموش کنیم

تو از منچه می خواهی .... ایا محبت بی پایان من در اینده وسایل راحتی ??کر تو را ??راهم نمی سازد من همیشه آرزو کرده ام که برای شوهرم همسری و??ادار و مهربان باشم و باز هم آرزو کرده ام که همسرم هم نسبت به من صمیمی و مهربان باشد در نامه های اینده ام سعی می کنم انتظاراتی را که از همسرم می توانم داشته باشم برای تو شرح دهم و ( تو را به وظی??ه ات اگر آشنا نیستی آ??نا سازم ) و از تو هم همین تقاضا را دارم پرویز ما در کنار هم زندگی شیرینی خواهیم داشت و تو باید به خاطر من هم شده ه ??عالیت وکوشش خودت بی??زایی مطمئن باش زحمات تو همه قابل جبران است و من وقتی توانستم و قادر بودم پاداش زحمات تو را خواهم داد .

پرویز تو باید به این حقیقت ایمان بیاوری که اولین و آخرین عشق من هستی و بیش از همیشه دوستت دارم و سعادت تو منتهای آرزوی من است می خواهی باور کن و می خواهی باور نکن ، مختاری

خداحا??ظ تو ??روغ

جواب نامه ی مرا یا خودت به اداره ی روزنامه ی ترقی ببر و به سیروس بده یا با پست برای او ب??رست روی پکت بنویس اداره ی روزنامه ی ترقی روزنامه ی آسیای جوان آقای سیروس بهمن دریا??ت دارند اسم خودت را هم پایین پکت بنویس دیگر احتیاجی به اسم مستعار نداری ولی من ??کر می کنم طریقه ی اول بهتر باشد و زودتر به دست من برسد

??روغ

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 15

 

پرویز...

به خدا اگر امروز نامه ی تو به دست من نمی رسید دیگر با تو قهر می کردم دو ه??ته ا نتظار شوخی نیست آن هم برای من که بزرگ ترین دلخوش ام خواندن نامه های توست اما بالاخره خدا رحم کرد و نامه ی خیلی شیرین و یک کمی تلخ تو امروز به دست من رسید پرویز به خدا تو خیلی مرا اذیت می کنی می دانی من تصمیم گر??ته بودم اصلا دیگر به گذشته ??کر نکنم اگر نه من هم بلدم از تو گله کنم و من هم می توانم اشتباهاتی را که تو مرتکب شده ای شرح دهم و یک قدری قانعت کنم ولی تو ... نمی دانم چه بگویم

اول از همه باید موضوع نمه ا برایت روشن کنم پرویز گ??ته ی تو درست است من هم مقصودم همین بود راست است من به تو گ??تم مجبورم کردند ولی تو نمی دانی به چه ترتیب آخر پرویز عزیز من مجبور کردن تنها این نیست که یک کارد دست بگیرند و سر مرا دم باغچه بگذارند و بگویند یا بنویس یا سرت را می بریم ته گاهی اوقات با تحریک احساسات و پرورش غرور صدمه دیده و در هم شکسته انسان را وادار به ارتکاب اعمالی می کنند که نه تنها راضی نیست بلکه در حین ارتکاب هم نمی تواند ب??همد که چه می کند من هم گر??تار یک چنین وضعی شده بودم و آنها بعد از این که با سرزنش بدگویی مذمت احساسات مرا به حد کا??ی تحریک کردند آن وقت من هم تحت تاثیر احساساتی که آنها برانگیخته بودند به نوشتن آن نامه مبادرت نمودم و در حقیقت مجبورم کردند من از دست احساسات و در زیر ??شار هیجانات روحی به این وسیله ??رار کردم در حالی که ابدا راضی نبودم و این یک عمل اختیاری نبود یعنی در آن ساعت عقل بر اعمال من حکومت نمی کرد و کاری هم که از روی بی عقلی انجام داده شود نمی تواند برای کسی مدرک دروغگویی و تظاهر باشد یک بار دیگر هم به تو گ??تم پرویز به خدا دروغ نمی گویم من بلا??اصله بعد از نوشتن آن نامه و ??رستادن آن نامه به قدری پشیمان شده بودم که می خواستم به پستخانه بروم و نامه را بگیرم و چون دیدم این عمل غیر ممکن است تصمیم گر??تم برای تو تل??ن کنم و خواهش کنم آن نامه را نخوانده برای من پس ب??رستی و حتی دو سه بار هم به عزم تل??ن کردن از منزل بیرون آمدم ولی چون وقت کم بود و در هر بار هم برای تل??ن کردن به تو باید یک ساعت معطل شوم نشد که نشد و نتیجه را هم که خودت می دانی این موضوع نامه پس همان طور که خودت نوشته ای مرا مجبور نکردند یعنی مستقیما مجبور نکردند بلکه با تحریک احساسات من مرا وادار کردند که اشتباهی مرتکب شوم یک بار هم از تو خواهش کردم این موضوع را??راموش کنی و تو مثل این که یادت ر??ته باز هم از این نامه ی جهنمی من صحبت می کنی من از این به بعد حاضر نیستم حتی یک دقیقه از وقتم را به شنیدن هر چه مربوط به این نامه است اختصاص دهم . همین و بس . ( و اما راجع به وعده ی سرخرمنی ) اولا این لقبی که تو به این وعده عطا کردی زیاد برازنده و مقرون به حقیقت نیست چون این وعده صحیح و درست و پابرجاست تا موقعی که تو وضع مالیت را اندکی مرتب کنی و بتوانی پول جمع کنی پرویز با وجود اینکه می دانم زیاد برای حر?? های من ارزش قایل نیستی باز هم می گویم که مامانم دیگر مخال??تی ندارد و موضوع شرط ها را کنار گذاشته ( آن هم به خاطر من ) پس تو از این حیث نگران نباش تقریبا همه موا????ق اند این هم گزارش من می خواهی باور کن می خواهی باور نکن من ??قط می گویم که بعد ها نگویی چرا به من نگ??تی پرویز عزیزم یک د??عه به تو گ??تم که برای مو??ق شدن احتیاج به پول داری اگر من خودم یک قدری بزرگ تر بودم و به سن قانونی رسیده بودم این مشکل را هم به ن??ع تو حل می کردم ولی ا??سوس که دیگر در اینجا اختیار از من سلب میشود و در حقیقت این بندها و قیودات خانوادگی برای من مشکلی بزرگ و مانع پیشر??ت کار من اند من به خاطر این که تو ??رصت بیشتری داشته باشی و بهتر بتوانی ??عالیت کنی مدت چهار ماه را به شش ماه یعنی تا بهار سال اینده تمدید می کنم این موضوع را با پدرم هم در میان گذاشته ام و او موا??ق است پرویز تو اگر ماهی 150 تومان هم ذخیره کنی بعد ازگذشتن شش ماه 900 تومان پول خواهی داشت من ??کر نمی کنم تو به غیر از خرج لباس و خرج های جزیی دیگر خرجی داشته باشی پس به آسانی می توانی ماهی 150 تومان از حقوقت کنار بگذاری و به علاوه وقتی انسان اراده و پشتکار داشته باشد 9 ماه نه یک ماه هم می تواند آنچه را که اراده کرده است به دست بیاورد من به تو گ??ته بودم که به بیش از 500 تومان احتیاجی نیست ولی تو بین این دو هر مقداری را که می خواهی ذخیره کن چون لازم است من هم مثل تو با تشری??ات با جشن با تجملات و از این قبیل چیزها مخال??م و آن را در صورتی شایسته می دانم که شوهرم پولدار و ثروتمند باشد ولی وقتی می بینم تو هنوز آن قدرها استطاعت مالی نداری که بتوانی مثلا جشن م??صلی بگیری نه تنها راضی نمی شوم بلکه حتی الامکان سعی می کنم باری از دوش تو بردارم و از اسرا?? و زیاده روی جلوگیری کنم پس تو هیچ وقت نباید از این حیث ناراحت باشی و به مقداری که من تعیین کرده ام اعتراض کنی چون من همه ی حساب ها را کرده و تا آنجا که توانسته ام موضوع را به ن??ع تو خاتمه داده ام بدیش اینجاست که پدر و مادر من به این چزها خیلی اهمیت می دهند و مثلا وقتی پدر من به تو می گوید من با تشری??ات مخال??م مقصودش این نیست که اصلا جشنی گر??ته نشود من او را از تو بهتر می شناسم او تشری??ات را ایت می داند کهمثلا در کا??ه جشنی بگیرند و هزار ها تومان خرج کنند و با این مخال?? است نه با جشنی که در منزل گر??ته می شود و عدم آن را اهانتی به حیثیات وشئونات خانوادگی خود می داند و این که به تو پیشنهاد کرد صبر کنی مقصود اصلی اش این بوده است که تو بتوانی پولی جمع کنی و جشن مختصری بگیری ببین پرویز به عقیده ی من انسان با کنمترین مقدار می تواند بهترین کارها را انجام دهد و بهترین چیزها را ??راهم کند به شرطی که اندکی سلیقه و یک قدری حس مجلسی ترتیب بدهم که همه تعری??ش را بکنند و به همه خوش بگذرد تا تو ه عقیده ای داشته باشی ولی من همان طور که گ??تم زیاد به این چیزها پایبند نیستم و ??قط می خواهم رضایت پدر و مادرم را ??راهم کرده باشم من سعی می کنم آن قدر خرج کنم که تو استطاعت داشته باشی و تو نباید هرگز از این بابت ناراحت شوی تو به من بگو چه قدر می توانی برای این منظور خرج کنی تا من هم یک قدری ??کر کنم و راه حل را گیر بیاورم و اما حالا برویم سر گله ها و شکایت ها ...

پرویزم تو همیشه سعی می کنی از من گله کنی تا اندازه ای هم حق داری و من هم اعترا?? می کنم که گاهی اوقات مرتکب اشتباهاتی می شوم ولی باید این را هم به خاطر داشته باشی که ??روغ پیغمبر نیست ویک انسان ساده و عادی غیر ممکن است در زندگی مرتکب خطاو اشتباهاتی نشود ولی باور کن پرویز من هیچ وقت نمی خواسته ام به تو دروغ بگویم و بر خلا?? آنچه که گ??تم ر??تار کنم مخصوصا نسبت به تو اصلا من اگر بخواهم به تو دروغ بگویم ناراحت می شوم چون تو را دوست دارم تو را همسر اینده و شریک طندگیم می دانم و بنابراین اگر به تو دروغ بگویم مثل این است که خودم را گول زده ام زیرا چون تو شریک زندگانی من هستی بین من و تو کوچک ترین پرده و حایلی نباید وجود داشته باشد و ما باید نسبت به هم ??وق العاده صمیمی و مهربان باشیم پس این گناه وخیانت بزرگی محسوب می شود اگر من به تو دروغ بگویم و یا موضوعی را از تو پنهان کنم درست است من حر?? هایی زده ام که بعد ها بر خلا?? آن عمل کرده ام ولی به خدا پرویز تقصیر من نیست انسان گاهی اوقات در موقعیتی قرار می گیرد که مجبور می شود بر خلا?? میل و رضایت قبلی اش حر?? هایی بزند و یا اشتباهی مرتکب شود اما تو مثل این که تنها به قاضی ر??ته ای و کارها و حر?? های خودت را ??راموش کرده ای من از تو یک گله ی بزرگ و خیلی هم بزرگ دارم تصمیم گر??ته بودم آن را هرگز به تونگویم ولی تو مرا وادار می کنی حالا که این طور است از لج تو من هم می گویم اما زیاد عصبانی نشو درست ??کر کن بعد جواب مرا بده

آخرین باری را که به خانه ی ما آمدی به یاد داری تو در آن شب خیلی حر?? ها زدی که زیاد به مذاق من خوشگوار نبود ولی وقتی که می خواست یبروی یک حر?? عجیبی زدی که به خدا اگر تو را دوست نداشتم و اگر برای تو ارزش و اهمیتی قایل نبودم همان جا تلا??ی می کردم دلیل و علت آن را از تو نخواستم اما من چیزی نگ??تم ??قط به خاطر تو و بعد هم سعی کردم این موضوع را ??راموش کنم و کمتر به آن بیندیشم حتما الان از خودت می پرسی چرا مگر من چه حر??ی زده ام ؟ یادت ر??ته حق هم داری ??راموش کنی برای این که حر?? های بد کمتر در خاطر انسان می ماند خودت را حاضر کن الان می گویم یک دو سه ( مواظب باش ) « تو گ??تی : ??روغ من دیگر ( حاضر نیستم ) قیمت اینه و شمعدان را پشت قباله بیندازم و مهر را هم ??قط ( به خاطر تو ) بالا بردم » به خدا من نمی ??همم مقصود تو از گ??تن این حر?? ها چیست تو اگر مرا دوست داری چرا با کمال میل و رضایت قبول نمی نی و اگر دوست نداری چه لزومی دارد بعد از آن همه گ??ت و گو تنها به خاطر من قبول کنی در صورتی که اگر تو مرا دوست نداشته باشی منهم در نزد تو خاطری نخواهم داشت پس چه ! ایا تو خواسته ای به من ترحم کنی و به احترام عشق من به این عمل دست زده ای ؟ و ایا این کلمه ی به خاطر تو معنی ترحم را بیشتر نمی دهد تا عشق ؟ به خدا وقتی به این چیزها ??کر می کنم وقتی این حر?? های عجیب تو را به خاطر می آورم نه تنها از زندگی بلکه از خودم که این قدر پست و بیچاره شده ام متن??ر می شوم تو خیال می کنی که من احتیاجی به ترحم دارم نه هرگز هرگز . من این عشق دیوانه و سرکش را در قلبم خ??ه می کنم . من از این همه امید و آرزو چشم می پوشم من سعی می کنم حتی اگر به قیمت زندگیم هم تمام شود تو را و عشق تو را ??راموش کنم ولی هرگز راضی نمی شوم کسی از راه ترحم با من ازدواج کند چرا ؟ چرا ؟ مگر من چه گناهی مرتکب شده ام و کدام لکه ی ننگ بر دامانم نشسته است ؟ اگر من خوب و مهربانم اگر می توانم تو را خوشبخت کنم اگر می توانم برای تو همسری مطیع و باو??ا باشم اگر تو مرا دوست داری و اگر من صاحب ص??اتی هستم که یک دختر نجیب و برجسته می تواند داشته باشد پس چرا حاضر نیستی مثلا مهر مرا با کمال میل 10000 تومان کنی و آن را با کراه قبول می کنی چرا مگر در این معامله زیان می کنی و مگر در بهای آنچه که می دهی همسری به دست نمی آوری که یک عمر باعث خوشبختی و سعادتت خواهد شد و یک عمر به خاطر آسایش تو زحمت خواهد کشید ایا اگر تو تمام دنیا را هم به پای او بریزی زیان دیده ای ؟

ولی اگر نه من بد هستم من لیاقت همسری شخصی چون تو را ندارم من نمی توانم تو را خوشبخت کنم تو مرا دوستنداری پس چرا حاضر می شوی و تازه می گویی به اطر تو نه نگو اگر این طور است نمی خواهم دیگر این کلمه را تکرار کنی اگر من خاطری داشتم مزدی نداشت بعد از آن همه گ??تگو و چانه زدن تازه نرخ مرا معین کنی و بپذیری انسان بلا را که به جان نمی خرد پس چه کسی تو را وادار کرده است که به این عمل مبادرت ورزی و رضایت دهی مگر نه این که تو خواسته ای به من رحم کنی در صورتی که اگر این طور باشد من هرگز راضی و خشنود نخواهم بود به خدا این چیزها آدم را دیوانه می کند اگر تو از من اطمینان داری و اگر می دانی که من می توانم یک عمر با تو زندگی کنم پس قباله و مهر و هزار چیز دیگر یعنی چه ایا این چیزها می تواند در زندگی ما تأثیر داشته باشد و ایا اگر مهر من 10000 نه صد هزار تومان باشد من هرگز آن را از تو مطالبه خواهم کرد تو تصور می کنی من آن قدر پست ??طرت و دنی طبع هستم که به پولی که تو در بهای من می پردازی چشم داشته باشم و بخواهم روزی قباله ام را علیه تو و به ن??ع خودم به کار برم نه من این طور نیتسم و این بندها و قیودات خانوادگی ست که مرا وادار مرده است به این چیزها اهمیت بدهم . بزرگ ترین هدیه ای که همسر من می تواند به من تقدیم کند روح اوست اخلاق اوست نجابت اوست نجابت و شرا??ت اوست بلندی طبع و استقلال ??کر اوست من می خواهم چه کنم و چه ن??عی به حال من می تواند داشته باشد یک قباله من خودم را بالاتر و بزرگ تر از آن می دانم که به این چیزها خودم را دلخوش کنم و به این قیود پابند باشم نه تو نگو به خاطر من این حر?? مرا آتش می زند من در این یک کمه ی کوچک به قدر یک دنیا معنی می بینم مثل این که تو بخواهی یک حیوان بی ارزش را خریداری کنی و برای آن حیوان قیمت زیادی تعیین کرده باشند و تو راضی نباشی و بالاخره الحاح و التماس او تو را راضی کند و او را به همان بهای گزا?? خریداری کنی و بعد هم بگویی من این پول را ??قط به خاطر تو دادم یعنی ترحم کردم یعنی تو این قدر ارزش نداشتی یعنی تو لایق نبودی ولی من دلم سوخت به تو رحم کردم مطمئن باش اگر ارزشی داشتی به بهای بیشتر و با کمال میل خریداریت می کردم . بله پرویز تو می خواهی با من همین معامله را بکنی تو با این کلمه می خواهی به من بگویی ??روغ من به تو رحم کردم دلم سوخت تو ارزشی نداشتی . اگر نه من راضی می شدم و با کمال میل و رضایت و از همان اول قبول می کردم . به خدا دلم می خواهد از شدت تأثر گریه کنم آخر چرا باید این طور باشد من از تو توقع شنیدن چنین سخنانی را ندارم من ‌آن قدر که به بلندی طبع و نظر مردی اهمیت می دهم به ثروت و شغل و مقام و شخصیت اجتماعی او توجه ندارم چرا تو باید این طور باشی ؟ نمی دانم خدا کند من اشتباه کرده باشم در جای دیگر تو می گویی ( من دیگر حاضر نیستم قیمت اینه و شمعدان را پشت قباله بیندازم ) این باز هم همان معنی را می دهد تو باز هم با این حر?? مرا تحقیر کرده ای مرا کوچک و پست کرده ای و باور کن این حر?? های تو تاثیر بدی در من می کند نسبت به تو بدبین می شوم اعتمادم از تو سلب می شود آخر چه دلیل دارد و تو چرا این حر?? را می زنی ؟ این چیزها در من خیلی تاثیر می کند و من به این جزییات بیش از اندازه توجه دارم . هر چه ??کر می کنم دلیل این مخال??ت تو را نمی ??همم تو می ترسی قباله زیاد سنگین شود و تو نتوانی به موقع از عهده ی آن بر ایی این که ??کر پچه گانهای است چه طور تو از اول زندگی به ??کر روزهای جدایی هستی و می خواهی جاده را صا?? کنی به خدا خیلی بد است من خیلی رنج می برم تو تصور می کنی که ممکن است روزی من و تو هم جدا شویم نهاین غیر عملی است این باور کرددنی نیست و تازه تو تصور می کنی اگر ما در زندگی زناشویی مجبور شویم از هم جدا شویم من به قباله و مهر ... اهمیتی می دهم نه به خدا من ??قط برای این که به تو ثابت کنم چنین ??کری ندارم در یک نامه همه چیز را به تو می بخشم زیرا می خواهم خیال تو راحت باشد من پست و کثی?? نیستم من حتی ??کر این را که بخواهم یک روز قباله ی خودم را منبع عایدی قرار دهم ننگ می دئانم من از آلودگی به این مادیات گریزانم هد?? من در زندگی زناشویی غیر از اینهاست من وقتی شوهرم را دوست بدارم تا آخرین لحظه ی حیات و تا آخرین قطره ی خونم به خاطر او و به خاطر خوشبختی او کوشش خواهم کرد من امروز ??قط می خواهم با تو ازدواج کنم زیرا احساس می کنم که به خوبی می توانم وسایل خوشبختی تو را ??راهم سازم من از دسته ی دخترانی نیستم که منظورم در ازدواج ??قط تحصیل ‌آزادی بیشتر و یا مثلا پوشیدن لباس های قشنگ تر و توالت کمردن باشد من این چیزها را ننگ می دانم پستی و رسوایی می دانم . ( ایا ??کر می کنی که من این طور که به تو معر??ی شده ام نباشم و بعد ها تغییر اخلاق بدهم و باعث زحمت تو بشوم نه اینهم قابل قبول نیست زیرا انسان تا به کسی اطمینان ندارد او را برای همسری خود انتخاب نمی کند ایا می خواهی تناسبی بین وضع مادی تو با این چیزها برقرار باشد این هم که غیر عملی است این چیزها به وضع مادی کسی بستگی ندارد و با شخصیت و مقام اجتماعی خانواده ها مربوط است و علاوه بر این رسم است و باید پیروی شود ) من شخصا به این چیزها عقیده ندارم من شرط ازدواج و سعادت عشق را صد هزار تومان مهر و انداختن قیمت اینه و شمعدان به پشت قباله نمی دانم من کسی نیستم که به مهر و از این قبیل چیزها چشم داشته باشم و همان طور که گ??تم ??قط به خاطر این که به تو ثابت کنم پست و کوته ??کر نیستم حاضرم همه ی آنچه را که تو در قباله ی من منظور می داری به خودت ببخشم من این چیزها را ??قط به خاطر پدر و مادرم و رضایت آنها می گویم آنها به طرز ??کر و عقیده ی تو آشنایی ندارند و این مخال??ت تو را حمل بر لئامت و خسیسی می کنند مثلا اگر تو ??کر می کنی این مو??قیت آخریت خیلی عادی بود نه درست است که بالاخره به ن??ع تو تمام شد ولی نظر پدرم درباره ی تو تغییر کرد و اگر تعری?? های من و دلایل من نبود هنوز هم عقیده داشت که تو آدم خسیسی هستی ببین پرویزم این مو??قیت به چه قیمتی برای تو تمام شد و حالا اگر از اول موا??ق می کردی آنها به تو خوشبین تر می شدند می دانی من ??کر می کنم مخال??ت تو با مقدار مهر صحیح بوده و کاملا موا??ق بودم و چون می دانستم که این جزو عقاید توست و انسان هم باید از عقیده اش د??اع کند وی این مخال??ت دومی زیاد مرا ناراحت کرد درست است که من خودم به تو پیشنهاد کردم در صورتی که پدرم به من چیزی نداد تو هم قیمت اینه و شمعدان را پشت قباله نینداز ولی تو چرا پذیر??تی ؟ تو چرا باید قبول کنی ؟

پرویز محبوبم این ا??کار است که مرا دیوانه می کند این چیزهاست که مرا رنج می دهد وقتی ??کر می کنم و می خواهم علت مخال??ت تو را پیدا کنم و هیچ دلیلی برای آن نمی یابم آن وقت مجبور می شوم به این دلیل متکی شوم که شاید من آن قدرها ارزش ندارم که تو به خاطرم به این چیزها راضی شوی شاید نمی توانم نه این طور نیست اگر من و وجود من در نزد تو ارزشی نداشت تو هرگز مرا برای همسری انتخاب نمی کردی و باز هم ??کر می کنم حتما این عشق زیاد در تو ن??وذ نکرده اگر نه هر وسیله ای بود مو??ق می شدی و این چیزها را بهانه نمی کردی و برای خودت مانع نمی تراشیدی . و بعد .... دیگر خودت حالت مرا حدس بزن ... حالت انسانی را که در تنگنای ??کر گر??تار شده و می خواهد محبوبش را تبرئه کند و نمی تواند و به ناچار همه ی گناه ها را به گردن خودش می اندازد ... پرویز دیگر گله ی من تمام شد ??کر می کنم سر تو هم درد گر??ته باشد اما من حالا که دل پرم را خالی کردم دیگر به این موضوع ??کر نمی کنم اما تو باید به من جواب بدهی که چرا ؟ پرویزم اگر گ??تی در بهار سال اینده چه ات??اقی می ا??تد . در همان روزی که من و تو برای اولین بار بعد از مدتی یکدیگر را دیدیم من می خواهم روزی که با تو ازدواج می کنم همان روز باشد تو هم باید موا??قت کنی اصلا پرویز زمستان هیچ لط??ی ندارد توی سرما و بر?? و باران که نمی شود خوش بود و شادمانی کرد من مخصوصا مدت را به شش ماه تمدید کردم که هم تو ??رصت بیشاری برای ??عالیت داشته باششی و هم بهار بیاید چون بهار ??صل عشق است ( چه بی تربیت شده ام چه حر?? هایی می زنم ) ببین شهریوز مهر آبان آذر دی بهمن اس??ند ??روغ + پرویز = خوشبختی این دیگر حتمی و قطعی است می خواهی باور کن می خواهی باور نکن . آزادی . خدا کند زودتر ??روردین برسد تا من تلا??ی همه ی این گله ها وشکایت ها را سر تو در بیاورم بگو ان شائ الله نامه ام خیلی طولانی شد اما هنوز خیلی چیزها مانده که به تو نگ??ته ام و به نص?? مطالب نامه ی تو جواب ندادهام این دیگر باشد برای ??ردا ??ردا یک نامه ی دیگر ممی نویسم و به بقیه ی گله های تو پاسخ می دهم پرویز به من گ??تند تو رتبه گر??ته ای حالا خواه راست و خواه دروغ من تبریکم را گ??ته ام اگر راست است که هیچی اگر دروغ است تبریک من مال روزی که این موضوع حقیقت پیدا کرد پرویزم آخر نامه ات یک شکلی نقاشی کرده بودی که من هر چه ??کر کردم از معمای آن سر در نیاوردم آخر این چیست ق - ت به خدا من از این چیزها سرم نمی شود مثل یک ??رمول می ماند ولی حل کردنش کار حضرت ... است پ ش که می دانم یعنی پرویز شاپور ولی از آن دو تا بالایی ها چیزی ن??همیدم راستش رابگو ق ت یعنی چه و مقصودت چیست دیگر یک علامت ضربدر هم میان یکی از ص??حه ها کشیده بودی از این هم چیزی ن??همیدم گمان کنم برای من خط و نشان کشیده ای این طور نیست ؟ این را هم برایم بنویس یادت نرود دیگر از این به بعد جواب نامه ام را زودتر بده من شنبه ی گذشته برای تو کاغذ دادم و تو در ه??ته ی بعد جواب دادی بسیار خوب خیلی تنبلشده ای ... پرویزم دلم می خواهد همیشه به من بگویی ??روغم یا ??روغ من چون این کلمه به من قوت قلب و اطمینان می دهد و من در هر بار که آن را بشنوم به یاد می آورم که مال تو هستم مال تو که این قدر دوستت دارم دیگر از من گله نکن که چرا کاغذ مختصر می نویسم آخر پرویز در آنمرتبه من سوژه ای برای نوشتن نداشتم و به همین دلیل نامه ام مختصر و کوتاه بود. اما تو مثل این که دواخانه باز کرده ای پشت سر هم از داروهای اختراعی خودت تعری?? می کنی و به من وعده ی معالجه می دهی اگر مریض های دیگرت را هم به همین سرعت و با همین روش بخواهی معالج ه کنی یک روز در داروخانه ات را می بندم و تحویل زندانت می دهم این از من به تو نصیحت که زیاد برای داروهای خودت تبلیغ نکنی و اما اگر از درد دست من بخواهی همچنان باقی ست این د??عه باید جواب نامه ام را زود بدهی نامه ام کتابی شد من دیگر رکورد پرحر??ی را شکسته ام زود . زود امروز جمعه است من ??ردا این نامه را به پست می اندازم شنبه یک شنبه حتما دوشنبه به دست تو می رسد تا چهار شنبه عصری حتما باید جواب نامه ام را داده باشی و اگر نه به جرم اهمال در انجام وظی??ه تسلیم مقامات جزایی ات می کنم .

خداحا??ظ تو ??روغ تو

پرویز یک عکست را برای من ب??رست یک د??عه ی دیگر هم از تو خواهش کردم ولی مثل اینکه یادت ر??ت اگر عذرت این است که عکس قشنگ نداری باشد من همان عکس زشت تو را دوستخواهم داشت تو در چشم من از همه ی مردم دنیا بهتر و خوب تری دیگر بهانه نیاور

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 16

 

پرویزم نامه ی تو رسید بارک الله حالا شدی پسر خوب از تو خیلی ممنونم که هم زود به نامه ام جواب دادی و مرا در انتظار باقی نگذاشتی و هم عکست را برایم ??رستادی به خدا خیلی خوشحال شدم هیچ چیز دیگری نمی توانست مثل دیدن عکس تو مرا به آن هیجان و مسرت دچار سازد حالا مثل این که دیگر تنها نیستم خیال تو و عکس تو هر دو با منند و لی تو خودت با من خیلی ??اصله داری درست است که جای تو در قلب من است ولی این را هم نباید ??راموش کنی که قلب ممن هم در پیش توست بهتر بگویم تو در دل منی و من این قدر از تو دور یارب چه قدر ??اصله بین من و دل است پرویز عزیزم می دانی چرا این قدر تو را دوست دارم برای این که تو هیچ وقت در مقابل سوالات من در نمی مانی و من هر چه بگویم تو آن قدرت را داری که بلا??اصله با یک جواب حسابی و منطقی مرا سرجایم بنشانی باور کن در مقابل تو خیلی درمانده شده ام تو خیلی شیطان هستی و می خواهم بگویم که در حاضر جوابی دست همه را از پشت بسته ای پرویز یک چیز دیگر هم هست و آ“ این که تو همیه ی ا??کار مرا مثل خودم می خوانی و درک می کنی همه ی آنهایی را که نوشته ای قبول دارم انسان در مقابل منطق و طرز استدلال تو بیچاره می شود مثل من که الان هیچ چاره ای ندارم جز اینکه همه ی حر?? های تو را بپذیرم و به تو حق بدهم که راست می گویی و من هم چز این منظور و مقصودی نداشتم و من انشاالله سر ??رصت این نامه ی تو را جلویت باز می کنم و به یک یک آنها جواب می دهم ( البته جواب هایم از همان قماش است که خودت می دانی ) معلوم می شود تو در اداره خیلی گر??تار بی کاری و خماری شده ای که به نامه های من هم در آنجا جئاب می دهی و دیگر کارت به جایی رسیده که از پکت های اداری هم سوء است??اده می کنی پرویز محبوبم حالا که دانستم منظور تو از استعمال کلمه ی ( به خاطر ... ) ترحم و... نبوده برای جندمین بار بگویم که به خاطر من به خاطر ??روغ که تو را خیلی دوست دارد بیا و از خر شیطان بپر پایین تو آخر با این اصرار عجیبن که ات??اقا خیلی هم به جا و صحیح است می ترسم من و خودت را بدبخت کنی آخر پرویزم من قبول دارم که تو راست می گویی و حق داری ولی آنها که نمی پذیرند و تو هم که حاضر نیستی دست از عقیده ات برداری آن وقت می دانی چه طور می شود ؟ من و تو برای ابد از هم جدا می شویم این هم که حالا دیگر برایم مسلم شده است که تو دوستم داری دیگر بعد از تو زندگی برایم ارزشی نخواهد داشت خیال نکنی که دروغ می گویم آن د??عه هم تصور کرده بودی که من دروغ گ??ته ام ولی این طور نبود پرویز من و به آنچه که گ??تم عمل نمودم ولی خدا نخواست من بمیرم و تو را نداشته باشم خدا عادل است و امیدوارم که مرا به تو و تو را به من و من و تو را به سعادت ابدی برساند . من هم مثل تو از این وضع رنج می برم و ناراحتم به خدا حیران مانده بودم می دانستم چه کار کنم اما نامه ی تو رسید و راه حلی جلوی پایم گشود اما بپذیر پدرم حالا تهران نیست تقریبا یک ه??ته است که ظاهرا برای هوا خوری و باطنا به منظور دیدار تازه کردن به زنجان ر??ته همین چند روزه مراجعت می کند و ما باید تا پیش از مراجعت او ترتیب کار را تعیین کنیم تو اول برای من بنویس ببینم چه قدر پول داری آخر من که پیغمبر نیستم تا حدس بزنم تو می نویسی مقدار جزیی بسیار خوب این مقدار جزیی را با عددد معین کن تو از من که نباید چیزی پنهان کنی بنویس چه قدر می توانی خرج کنی الهی خدا نسل هر چه اسکناس است از روی زمین بردارد تا من و تو راحت شویم پرویز من که برای تو نوشتم چرا پدرم گ??ت چهار ماه دیگر و ضمنا مقداری را که تو باید ذخیره کنی معین کردم حالا ایا تو آن قدر پول داری اگر نداری چه قدر داری من می خواهم پیش از وقت کار را طوری ترتیب دهم که با وضع مالی تو مناسب باشد و بنابراین باید در مقداری که تو قادر هستی در این راه مصر?? کنی با خبر باشم پس تو صریحا این موضوع رابرایم بنویس بعد تا پدرم بیاید من با مامانم مذکره می کنم هر چند حالا هم با مامانم صحبت کردم مامانم موا??ق است و حاضر است به ما کمک کند ( دروغ نمی گویم ) تو پرویز وقتی برای من نوشتی که از لحاظ مالی آماده ای یا نه آن وقت من هم می ??همم که باید چه کار کنم اگر آماده بودی وقتی پدرم آمد مامانم این موضوع را با او در میان می گذارد وتو هم به وسیله ی یک نامه البته نه با مضمونی که برای من نوشته بودی او را از تصمیم خودت با خبر می کنی و ضمنا من هم وظی??ه ی خودم را یعنی اصرار و پا??شاری را انجام می دهم با این ترتیب مطمئنم که کار بر وق?? مراد ما پایان می یابد پرویز تو باید نامه ات را طوری ترتیب دهی که دیگر جای کوچک ترین ایرادی باقی نماند من بعدا برای تو می نویسم که چه کار کنی اما پرویز این را ??راموش نکن که باید قیمت آن ... را پشت قباله بیندازی تا آنها راضی شوند ( البته به خاطر من ) بعد یک روز می رویم خرید و یک شب من عروس می شوم و تو داماد و بعد هم ... دیگر بقیه اش را خودت حدس بزن راستی خیلی خوشبختیم اما پرویز تو چرا اظهار نا امیدی می کنی من بدبخت تا می ایم یک قدری به اینده امیدوار شوم و درسم را بخوانم یک مرتبه نامه ی تو می رسد و نوید بدبختی و جدایی می دهد و مرا از ترس زهره ترک می کند آخر ما چه طور می توانیم از یک دیگر جدا بشویم ایا این انصا?? است که آدم بیاید و به خاطر چیزهای جزیی و اختلا??ات کوچک سعادت خودش را لگدمال کند پرویز تو را به خدا این قدر سخت نگیر تو مرا خیلی اذیت می کنی اما از انتقام من هم بترس کاش آن قدر قدرت داشتم که همه ی موانع و مشکلاتی را که در راه ازدواجمان موجود است در یک لحظه از میان بردارم و در کنار تو به یک سعادت حقیقی ویک خوشبختی ابدی برسم من کاملا از حیث ??کری در اختیار تو هستم هر چه بگویی با جان و دل اجرا می کنم تو گ??ته ای که باید با تو همکاری کنم بسیار خوب من حاضرم اما به شرطی که تو مو??ق شوی به من قول بده تا من همه ی سعی و کوششک را در این راه مبذول دارم حالا پرویزم منتظر جواب تو هستم تا ببینم چه عقیده ای داری ایا قبول می کنی و یا نه باز هم می خواهی مرا اذیت کنی خدا کند من و تو زودتر به هم برسیم تا من تلا??ی کارهای تو را ( البته کارهای نکرده ) سرت در بیاورم اما پرویز از عکس های تو هیچ صحبت نکردم ژست که خیلی گر??ته بودی خیلی مثل خودت آه آن یکی ... ای بلا چشم ها را خمار کرده ابروها را بالا برده موها را مرتب کرده ??رق کج دیگر چه می دانم ... چشمم روشن تو هم از این چیزها بلدی ؟ پرویز مهربانم یک سوال از تو می کنم باید حتما جوابش را بدهی اجازه می دهی آن قدر که دلم می خواهد عکس تو را ببوسم ؟ ( ژست نگیر ) یک چیزی یادم ر??ت پرویز حالا دو سه روز دیگر امتحانات ما شروع می شود و تو هم که می دانی من تجدیدی هستم پس دعا کن قبول شوم مطمئنم اگر تو دعا کنی حتما قبول خواهم شد ببین هر شب وقتی می خواهی بخوابی بگو ای خدای بزرگ مرا به ??روغ ??روغ را به من و باز هم ??روغ را به نمره ی 20 ( یا 18 یا 16 و بالاخره به ه??ت هم راضی هستم ) در انتحان شیمی برسان یادت نرود پرویز من عقیده دارم این موضوع را بگذاریم برای بعد از امتحان من هر چند تا نامه ی من به تو برسد و تا تو به من جواب بدهی یک ه??ته طول می کشد و تا پدرم بیاید و این موضوع مطرح شود من هم امتحانم را داده ام ولی اگر نداده بودم تو هم صبر کن پرویز من در همه کار و همیشه از خدا کمک می خواهم و خدا هم مثل این که به من نظر لط??ی دارد و آرزوهایم را اجابت می کند تو هم از خدا کمک بخواه مطمئنم مو??ق خواهی شد و پرویز من از آنمعما سر درآوردن و ??همیدم معنی ق-ت چیست حالا که تو نگ??تی من هم از لج تو از آن است??اده می کنم حق اعتراض هم نداری خداحا??ظ تو پرویز محبوبم

ق - ت

??

??

روز چهار شنبه ی ه??ته ی دیگر من منتظر جواب نامه ام هستم 2/6/1329

[مهمان مهمان]

ازاین نامه به بعد نامه های پیش از پیوند میباشد

 

 

نامه ی شماره 1

 

پرویز عزیزم نامه ی تو دو سه روز پیش برای من رسید نمی دانم چرا تا امروز برای آن جواب ننوشتم . ولی امروز بی اختیار حس کردم که باید برای تو نامه بنویسم . حالا ساعت 10 شب است همه خوابیده اند و من تنهای تنها توی اتاقم نشسته ام و به تو ??کر می کنم اگر بگویم حالم خوب است دروغ گ??ته ام چون سرگردانی روح من درمان پذیر نیست و من می دانم که هرگز به آرامش نخواهم رسید . در من نیرویی هست . نیروی گریز از ابتذال و من به خوبی ابتذال زندگی و وجود را احساس می کنم و می بینم که در این زندان پابند شده ام . من اگر تلاش می کنم برای این که از اینجا بروم تو نباید ??کر کنی که برای من دیدن دنیا های دیگر و سرزمین های دیگر جالب و قابل توجه است نه . من معتقدم که زیر این آسمان کبود انسان با هیچ چیز تازه ای برخورد نمی کند و هسته ی زندگی را ابتذال و تکرار مکررات تشکیل داده و مطمئن هستم که برای روح عاصی و سرگردان من در هیچ گوشه ی دنیا پناهگاه و آرامشی وجود ندارد . من می خواهم زندگی ام بگذرد . من زندگی می کنم برای این که زودتر این بار را به مقصد برسانم نه برای این که زندگی را دوست دارم . پرویز حر??های من نباید تو را ناراحت کند . امشب خیلی دیوانه هستم. مدت زیادی گریه کردم . نمی دانم چرا ??قط یادم هست که گریه کردم و اگر گریه نمی کردم خ??ه می شدم . تنهایی روح مرا هیچ چیز جبران نمی کند . مثل یک ظر?? خالی هستم و توی مرداب ها دنبال جواهر می گردم . پرویز نمی دانم برایت چه بنویسم کاش می توانستم مثل آدم های دیگر خودم را در ابتذال زندگی گم کنم . کاش یا لباس تازه یا یک محیط گرم خانوادگی و یا یک غذای مطبوع می توانست شادمانی را در لبخند من زنده کند . کاش رقصیدن دیگران می توانست مرا ??ریب بدهد و به صحنه های رقص و بی خبری و عیاشی بکشاند . کاش می توانستم برای کلمه ی مو??قیت ارزشی قایل بشوم . آخ تو نمی دانی من چه قدر بدبخت هستم . من در زندگی دنبال ??ریب تازه ای می گردم ولی ا??سوس که دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم . من خیلی تنها هستم امروز خودم را توی اینه تماشا می کردم . حالا کم کم از قیا??ه ی خودم وحشت می کنم . ایا من همان ??روغ هستم همان ??روغی که صبح تا شب مقابل اینه می ایستاد و خودش را هزار شکل درست می کرد و به همین دلخوش بود . این چشمهای مریض . این طئرت شکسته و لاغر و این خط های نابهنگام زیر چشم ها و پیشانی مال من است ؟ به خودم می گویم چرا تسلیم احساساتت می شوی ؟ چرا بی خود زندگی را سخت می گیری ؟ چرا از روزهایی که می گذرد و دیگر تجدید نمی شود است??اده نمی کنی ؟

پرویز جانم استقامت کردن کار آسانی نیست . نا امیدی مثل موریانه روح مرا گرد می کند . ولی در ظاهر روی پاهایم ایستاده ام گاهی می خندم و گاهی گریه می کنم اما حقیقت این است که خسته هستم می خواهم ??رار کنم . می خواهم بروم گم بشوم . با این اعصاب مریض نمی دانم سرانجامم چه می شود. خیلی چیزها را نمی خواهم برای تو بنویسم پرویز کار من خیلی خراب است . اگر از اینجا نروم دیوانه می شوم . وقتی می گویم باور کن امروز توی خیابان نزدیک ظهر حالتی به من دست داد که به کلی نا امیدم کرد هیچ کس نمی تواند درد مرا ب??مد همه خیال می کنند من سالم و خوشبخت هستم در حالی که من خودم خوب حس می کنم که روز به روز بیشتر تحلیل می روک گاهی اوقات مثل این است که در خودم ??رو می ریزم . وقتی دارم توی خیابان راه می روم مثل این است که بدنم گرد می شود و از اطرا??م ??رو می ریزد . من هیچ موضوعی را بزرگ نمی کنم حتی از گ??تن بسیاری از ناراحتی هایم خودداری می کنم تا اطرا??یان خیال نکنند که من ادا در می آورم . اما تو این را بدان که من دیگر نمی توانم تحمل کنم . دلم می خواست یک ن??ر بود که من با اطمینان سرم را روی سینه اش می گذاشتم و زار زار گریه می کردم . یک ن??ر بود که مرا با محبت می بوسید . پرویز بدبختی من این است که هیچ عاملی روحم را راضی نمی کند گاهی اوقات پیش خودم ??کر می کنم که به مذهب پناه بیاورم و در خودم نیروی ایمان را پرورش بدهم . بلکه از این راه به آرامش برسم اما خوب می دانم که دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم روح من در جهنم سرگردانی می سوزد و من با نا امیدی به خکستر آن خیره می شوم و به زن های خوشبختی ??کر می کنم که توی خانه ی شوهریشان با رؤیاهای کودکانه ای سرگرم اند و با لذت خوشگذرانی های گذشته هاشان را نشخوار می کنند .

پرویز خیلی نوشتم همهاش هم مزخر?? . اما تومرا ببخش چون خیلی ناراحت هستم . از حال کامی بخواهی بد نیست و من کمتر به دیدن او می روم چون این موضوع هم مرا عذاب می دهد و هم او را ناراحت می کند. پذیرش من از دانشگاهی که برایت گ??تم رسیده . دو روز است که رسیده و من مشغول اقدام برای گر??تن گذرنامه هستم نمی دانم بعضی چیزها را چه طور برای تو بنویسم من همه چیزم را مدیون تو هستم و تو را تنها تکیه گاهم می دانم تا به حال برای تو جز مزاحمت هیچ سود دیگری نداشته ام . آه آرزویم این است که روزی بتوانم به نوبه ی خودم در زندگی تو مؤثر باشم و به تو خدمتی بکنم . تو اگر می خواهی و می توانی به من کمک کنی باید زودتر اقدام کنی . خیلی زود برای این که من وقت خیلی کم دارم و به علاوه گر??تن دلار زیاد آسان نیست پرویز تو دعا کن من بروم . بلکه بتوانم خودم را از این یأس و نومیدی شدید نجات بدهم . جواب نامه ی مرا خیلی زود بنویس و برایم روشن کن که ایا می توانم به حر?? های تو تکیه کنم یا نه . البته تا به حال این طور بوده ولی شاید در این مورد اشکالی پیش بیاید . در مورد نامه ی من که نوشتی گم شده من خودم هم ناراحت هستم . البته مطلب مهمی نبود تقریبا خیلی شبیه به نامه های دیگرم بود . ولی خوب باز هم خوب نیست که به دست دیگران بی??تد تو تحقیق کن شاید پیدابشود . پرویز جان ??راموش نکن که در نامه ات با من صریح صحبت کنی و اگر می توانی همان طور که گ??تی به من کمک کنی بنویس که کی اقدام می کنی من خیلی ناراحت هستم که این حر??ها را برای تو می نویسم اما تو می دانی که جز تو کسی را ندارم و به علاوه امیدوار هستم که روزی بتوانم جبران کنم منتظر نامه ی تو هستم آرزویم خوشبختی توست و دوستت دارم .

تو را می بوسم

??روغ

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 2

 

26 اردی بهشت

پرویز جانم این نامه را برای این که یک کار ??وری با تو داشتم برایت می نویسم و تو به حساب نامه های دیگرم نگذار. امیدوارم حالت خوب باشد . باز هم نمی دانم چه طور از تو تشکر کنم . من بعد از این خاموش می نشینم در مقابل خوبی های تو و به امید روزی زندگی می کنم که بتوانم آنها را جبران کنم من برای گر??تن گذرنامه با یک اشکال رو به رو شده ام و آن این است که زن ها برای مسا??رت به خارج باید یا موا??قت پدرشان را داشته باشند و در صورت داشتن شوهر موا??قت شوهرشان را .

من در حدود سه ه??ته پیش شناسنامه ام را عوض کردم و شناسنامه ی نو گر??تم در شناسنامه ی جدیدم ص??حه ی طلاق و بچه خالی ست و هر چه علت را سوال کردم گ??تند چون در شناسنامه ی کهنه نمی دانم این جریان به تصدیق چه مقامی نرسیده ( البته یادم نیست ) تا تصدیق نشود ما در شناسنامه نمی نویسیم من هم زیاد به این موضوع اهمیت ندادم حالا وقتی که رونوشت شناسنامه را برای گر??تن گذرنامه به اداره ی گذرنامه بردم گ??تند باید شوهرتان اجازه بدهد من جریان را گ??تم و آنها گ??تند چون ??علا در شناسنامه ذکر نشده باید اجازه ی شوهر باشد من ??کر کردم که اگر بخواهم بروم دنبال این که این جریان در شناسنامه ام ضبط شود خیلی طول می کشد . این است که به ناچار باز به تو متوسل می شوم . خواهش می کنم برای تسریع کارهای ممن یک اجازه نامه مبتنی بر مسا??رت من بنویس و به تصدیق کلانتری محل یا یک محضور رسمی برسان و هر چه زودتر برای من ب??رست . خواهش می کنم خیلی عجله کن . چون وقت مدرسه ی من دیر می شود . برایم نامه هم بنویس . من در حدود دو ه??ته پیش یک نامه نوشتم که هنوز جواب نداده ای . حال من نه خوب است و نه بد . ??قط دلم می خواهد همه چیز را ??راموش کنم و آدم تازه ای بشوم . اگر خدا بخواهد شاید ر??تن از اینجا مؤثر باشد . پرویز جان چون در بیرون این نامه را می نویسم این است که به همین جا ختم می کنم . می دانی که دوستت دارم و آرزویم این است که ??راموش نکنی زود برایم نامه ب??رست .

تو را می بوسم

??روغ تو

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 3

 

پرویز جانم امیدوارم حال تو خوب باشد . امروز ر??تم منزل شما و مادرت به من گ??ت که تو برایش نوشته ای قالی ها را ب??روشد و گ??ت که من از عهده ی این کار بر نمی ایم و باشد وقتی خود پرویز به تهران آمد خودش ب??روشد . من خواستم این جریان را برای تو بنویسم . من از این که تو می خواهی به تهران بیایی خیلی خوشحال هستم ولی به ??کرم رسید که کسری پولم را از جای دیگر تأمین کنم چون من راضی نیستم که به خاطر من عده ای توی دردسر بی??تند به علاوه من عجله دارم و این جریانات باعث این می شود که من به موقع نتوانم خودم را به مدرسه برسانم و در نتیجه پولم را خرج می کنم و باز ناچار می شوم مدت دیگری اینجا بمانم تا باز کی خدا شانس ر??تن را نصیبم کند . من پرویز نمی خواهم به تو تحمیل شوم . من وضع تو را خوب می دانم از در آمد تو و از قرض های تو خبر دارم . من که همیشه مزاحم تو بوده ام حالا دیگر نباید روی شانه ی تو مثل باری سنگینی کنم من 3000 تومان پولی را که می خواهم بالاخره می توانم به یک ترتیب ??راهم کنم . من اگر از اینجا برومن بقیه اش درست می شود . من همین حالا برای کار در شرکت های دوبلاژ ??یلم دو تا پیشنهاد دارم مهم این است که من به موقع بتوانم خودم را به آنجا برسانم . پرویز جان من نمی دانم تو کی به تهران می ایی ولی آرزویم این است که تو را حتما ببینم . برای من زود نامه بنویس . من خیلی دلم می خواهد ب??همم تو کی به تهران می ایی . تنها اشکال کار من حالا همین موضوع پول است یعنی آن کتاب ??روش پدر سوخته که تا کار کتاب تمام نشود به من پول نمی دهد و بقیه را هم باید هر چه زودتر ??راهم کنم و من مطمئن هستم . من خودخواهی را از حد گذرانده ام تو می خواهی به من کمک کنی در حالی که مقداری قرض داری و این قرض ها را هم باز من برایت تولید کرده ام

پرویز من منتظر جواب تو هسستم من چون نمی خواستم مادرت را توی زحمت بیندازم و به او ??شار بیاورم این بود که به او گ??تم که من اصلا پول نمی خواهم یعنی او گ??ت من نمی توانم من هم گ??تم من اصلا پول نمی خواهم حالا دیگر خودت می توانی ??کر کنی که چه می شود . در هر حال من منتظر جواب تو هستم و منتظر دیدن تو .

تو را می بوسم

??روغ

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 4

 

پرویز عزیزم امروز از تو دو نامه برای من رسید . نامه ی اولی صبح زود رسید نامه ی دومی حالا که من از راه رسیدم یعنی 2 بعد از ظهر اما من نمی دانم بری تو چه بنویسم . من این قدر توی دامن مامان گریه کردم که حالا چشم هام می سوزه برای من جواب دادن به محبت های تو مشکله اما از ناتوانی خودم هم رنج می برم . پرویز تو زیادتر از حد استطاعت ات به من کمک کرده ای من می دانم که تو به خاطر من مقدار زیادی به قرض هایت اضا??ه شده و همه جا هم می گویی ??روغ مهرش را به من بخشید در حالی که عملا این طور نیست کاش مهرم را به تو نمی بخشیدم و تو را این قدر ناراحت نمی کردم و به قرض هایت اضا??ه نمی کردم اما پرویز قسم می خورم به خدا از ته قلبم و با تمام وجودم می گویم ??قط تو را دوست دارم و روحم مال توست وقتی به تو ??کر می کنم حس می کنم که برای من دیگر هیچ چیزوجود ندارد که بتوانم آن را جایگزین عشق تو کنم . دلم می خواهد که تو را خوشبخت کنم . دلم می خواهد وجود من در زندگی تو اثری داشته باشد که منجر به سعادت تو بشود . اما ناتوانی ام را به خوبی می ??همم .

پرویز من می خواهم از اینجا بروم برای این که اینجا ماندن و شب و روز با خاطرات تو و اشیایی که تو آنها را لمس کرده ای سر و کار داشتن اعصاب مرا خرد کرده . وقتی زن و شوهرهای جوان و خوشبخت را می بینم لااقل تا یک ه??ته مثل دیوانه ها هستم شب ها خوابم نمی برد اقلا روزی دو سه مرتبه می روم سراغ یادگارهایی که از تو دارم وقتی توی چشم های کامی نگاه میکنم می خواهم ??ریاد بزنم . وقتی به علت وجود او به عشقی که پیکرهای ما را به هم پیوست می اندیشم قلبم از حسرت سوزانی انباشته می شود . پرویز من نمی خواهم به تو ??کر کنم من برای این که تو را??راموش کنم خودم را از بین بردم . اما تو روز به روز برای من زنده تر و با معنی تر می شوی من تو را در کامی می بینم و تا چشم های من به روی او باز می شود یاد تو هم مرا آزار خواهد داد . پرویز جانم در اینروزهایی که هیچ کس به ??کر من نیست و هیچ کس تلاطم روح مرانمی تواند درک کند تنها تو هستی که مرا به گریه می اندازی زیرا حس می کنم که چشم های تو از ??رسنگ ها راه دور نگران من است دیشب پیش خودم ??کر می کردم که اگر بمیرم همه راحت می شوند و شاید پیش پای تو هم راهی به سوی آسایش و خوشبختی گشوده شود برای این که با این ترتیب که حالا هست من برای تو جز مزاحمت و مغشوش کردن وضع زندگی ات هیچ حاصلی ندارم

وقتی نامه های تو می رسد وجود من مثل شمعی از شرم می گدازد . تو این قدر خوب و من این قدر بدا... خدایا اگر تو مرا می کشتی بهتر بود چون من قدرت تحمل خوبی را ندارم . پرویز من از حق شناسی لبریز شده ام می خواهم توی خیابان ها ??ریاد بزنم که مرا بکشید مرا بکشید . من به کسی بدی کردم که مثل ??رشته ها پک بود . پروی ز من نمی دانم برای تو چه بنویسم لب های من خاموش می ماند و من نمی توانم به تو ب??همانم که چه قدر در مقابل تو خودم را کوچک و حقیر می بینم . من دلم می خواهد تو معنی حر?? هایم را ب??همی . من دوستت دارم. نه برای اینکه به من کمک می کنی نه برای این که مواظبم هستی نه برای این که به من پول می دهی . نه پرویز برای این که ??همیده ام که خوب هستی و عظمت روح تو را هیچ کس نمی تواند داشته باشد . من به تو ثابت می کنم که برایم مرد دیگر وجود ندارد . من به تو ثابت می کنم که بعد از تو همه چیز برایم تمام شده و اگر کسی بتواند دوباره به من خوشبختی ببخشد تو هستی نه دیگیر . من به تو ثابت می کنم که برای عشق به تو و عشق به کارم زندگی می کنم . پرویز سرم گیح می رود حالا این هم مرضی تازه شده . من هر جا باشم و هر چه قدر زندگی کنم باز مال تو هستم و روحم نزدیک توست . کاش می دانستم که تو حر??م را باور می کنی .

حال من بد نیست ??قط همان طور که برایت نوشته ام خسته هستم و دلم می خوالهد بروم . برایم جواب دادن به مطالب نامه ی تو و قبول ??دکاری های تو خیلی مشکله ولی تو خودت می دانی که چه قدر الان احتیاج دارم به این که از اینجا بروم و لااقل خودم را با چیزی سرگرم کنم من از این که برای مادرت جریان را ننوشته ای خیلی از تو تشکر می کنم . برایم خیلی مشکل بود . یعنی خجالت می کشیدم . حالا برای تو درست می نویسم که چه مخارجی دارم و چه قدر پول دارم . در ضمن ??راموش کردم بنویسم که پولی را که ??رستاده بودی مدتی پیش دریا??ت کردم و از تو باز هم تشکر می کنم

من قرار است بابت چاپ کتاب از امیر کبیر 2500 تومان بگیرم که البته همه را یک مرتبه نخواهد داد و شاید بتوانم در حدود 1000 تومان اول بگیرم و بقیه را قسطی می دهد تو هم کهگ??ته ای 2000 تومان ??علا می دهی در حدود 1500 تومان خرج مسا??رت دارم یعنی 300 تومان گذرنامه 100 تومان مالیات ، 75 تومان ویزا در حدود 700 یا 900 تومان بلیت هواپیما البته مال شرکت های ایرانی و کمی هم مخارج مت??رقه من با 1500 تومان خرج سه ماه بعد باز قسط کتابم را می گیرم یعنی خرج سه ماه دیگر بعد اصلا پول ندارم ولی در عوض در عرض 6 ماه حتما یک کتاب برای چاپ آماده کرده ام و در ضمن زبان بلد شده ام و می توانم آنجا کار کنم .

اشکال کار من ??قط این است که وقت خیلی کم دارم اگر بخواهم دیرتر بروم پولهایم خرج می شود . اگر بخواهم به موقع بروم لازمه اش این است که پول هم زودتر به دستم برشد . برای این که الان گذرنامه ی من در اداره گذرنامه مانده جع??ری تا چاپ کتاب تمام نشود به من پول نمی دهد و برای گر??تن گذرنامه هم باید 300 تومان پول داد . من اگر پول هواپیمایم را داشته باشم یعنی کتاب ??روش زود بدهد می روم و تو می توانی ماهیانه مبلغی را که می خواهی به من کمک کنی برایم ب??رستی و ??رش هایت را هم ن??روشی .

پرویز جان ??علا به مادرت بنویس که اگر می خواهد ??رش ب??روشد خیلی زود این کار را بکند . من می روم آن وقت بعدا اگر آنجا پول کم آوردم برایت می نویسم . من تا اول تیر باید برای ر??تن از اینجا 3000تومان داشته باشم . همین و اگر تو می توانی زودتر برایم بدهی یک دنیا از تو ممنن می شوم .

من تخت و کمد کامی را می خواستم ب??روشم و با پولش برای او یک سه چرخه ی بزرگ بخرم ولی بعد پشیمان شدم برای این که دیدم خیلی کم می خواهند بخرند و حالا همان جاست و علت ??روش بی پولی من نبوده . پرویز جان منتظر جواب تو هستم . کار شناسنامه ام هم چون تو دیر کردی درست شد یعنی از طلاقنامه است??اده کردم . پرویز جان دیگر خسته شدم . برایم زودتر نامه بنویس.

تو را می بوسم

??روغ

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 5

 

پرویز عزیزم امیدوارم حال تو خوب باشد . امروز وقتی به منزل شما تل??ن کردم مادرت گ??ت که تو صبح ر??ته ای در حالی که دخی دیشب به من گ??ت که تو صبح جمعه نمی روی . من دلم می خواست یک بار دیگر تو را پیش از ر??تنت می دیدم . چون ممکن است که دیگر تا مدت مدیدی ما نتوانیم یک دیگر را ببینیم . هر چند من هر جا باشم از تو دور نیستم و جسم و روحم حرارت و ص??ای جسم و روح تو را احساس می کند . پرویز خیلی حر?? ها داشتم که می خواستم برایت بگویم . دلم می خواست یک بار دیگر تو را می بوسیدم و یک بار دیگر در چشم های تو نگاه مهربان و نوازنده ات را تماشا می کردم . پرویز وجود تو باز زندگی مرا روشن کرده . حس می کنم که امید به دوستی تو در من نیرو و حرارت تازه ای به وجود می آورد . زمستان گذشته دور از تو بدون امید دیدار مجدد تو و بدون اطمینان به ادامه ی دوستی تو روزهای سختی را گذراندم اما از وقتی که تو را دوباره دیدم حالم ??رق کرده تو می توانی در هر حال مایه ی خوشبختی من باشی دلم می خواست این قدرت را داشتم که خنده را بر روی لب های تو جاودانی می ساختم . دلم می خواست در مقابل این همه ??دکاری و صمیمیت تو می توانستم کار کوچکی انجام بدهم که تو را خوشحال کند . پرویز ا??سوس که وجودم ناچیز تر از آن است که بتواند به تو خوشبختی ببخشد و ا??سوس که شعله ای در من زبانه کشیده که خاموش نمی شود و خودم هم این قدرت را ندارم که خاموشش کنم . با این همه پرویز هر کجا که باشم مال تو هستم . هنوز هم در تصورات خودم ، خودم را آن دختر مدرسه ی شانزده ساله ای می دانم که در هاله ای از شرم و حیای دوشیزگی به سوی تو آمد و اولین بوسه هایش را به روی لب های تو ریخت . گویی زمان جریان خود را طی نکرده و زندگی پرده های رنگینش را به روی من نگشوده و آوار تلخی هایش را بر سر من ??رو نریخته . هنوز هم تا چشم بر هم می گذارم مثل این است که تو کنار کمد ایستاده ای و لب هایت روی صورت من گرمی می ریزد و مرا مثل همیشه ( ??روغم ) صدا می کنی . آره من هنوز هم ??روغ تو هستم . هنوز هم همان ??روغی هستم که حتی از دیدن ک??ش های تابستانی تو که رنگ کرم و قهوه ای داشت توی راهروی خانه ی مادرت حالم به هم می خورد و مثل دیوانه ها ??رار می کردم . هنوز دوستت دارم مگر می توانم ??راموشت کنم . شب های توی رختخواب تنها هنوز هم مثل این است که تو کنارم دراز کشیده ای و داری سیگار می کشی . چشم های مهربانت را می بینم و سرم را توی بالش ??شار می دهم که کسی صدای گریه ام را نشنود . پرویز نمی دانم به چه چیزی پناه بیاورم تا بتوانم گذشته ام را در خودم بکشم . تو را خدا در من زنده می کند . هر دقیقه و هر لحظه همین چند روز که تو تهران بودی یک روز ناهار منزل یکی از دوستانم مهمان بودم . سه چهار ن??ر دیگر هم بودند . سر میز یک مرتبه یاد منزل اهواز خودمان ا??تادم و این که بعضی شب ها من و تو مهمان داشتیم و با هم اتاق را درست می کردیم . یک مرتبه گریه ام گر??ت . همه ناراحت شدند ولی خودم ن??همیدم چرا این طور شد . شاید علتش این بود که رومیزی آبی بود . مثل همان رومیزی که تو خریده بودی و من یادم ا??تاد که چه قدر راجع به این رومیزی دقیق بودی . پرویز تو با من آمیخته ای چه طور می توانم ??راموشت کنم . امروز خیلی ناراحت شدم . دلم می خواست می آمدم دم قطار تا تو تنها نبودی . نمی خواهم تو تنهایی را احساس کنی به من بنویس چه کار کنم تا تو خوشحال بشوی . پرویز اگر همه ی هعمرم را هم صر?? آسایش تو کنم باز نتوانسته ام به صحبنت های تو جواب داده باشم دلم می خواهد خوب باشم خوب باشم و مال تو باشم هر جا که هستم مال تو باشم تا تو قبول کنی که من ??طرتا بد نیستم ولی ??قط برای مدت کوتاهی دچار اشتباه شده بودم .

پرویز جانم من همان طور که در تهران برایت گ??تم تصمیم دارم بروم یعنی باید 10 تیر ایتالیا باشم . دو روز است که به کلاس ایتالیایی می روم و مدارک تحصیلیم را هم امروز به وسیله ی س??ارت ایتالیا به همان مدرسه ??رستادم دلم می خواهد وقتی بر می گردم بتوانم زحمات تو را و ??دکاری های تو را جبران کنم . پرویز چشم های من باز دو مرتبه درد گر??ته و من دیگر این برج از بس پول دکتر دادم خسته شدم . پیش یک زن قابله هم برای ناراحتی های خود ر??تم . چون تو به من س??ارش کرده بودی در هر ال می بینی که دارم برای تو حسابی درد دل می کنم . امیدوارم در کارهای اداریت مو??ق بشوی . تو می توانی ناراحتی هایت را از هر نظر برای من بنویسی . چون انسان همیشه احتیاج به این دارد که برای یک ن??ر درد دل کند . درست است که ظاهرا من دیگر زن تو نیستم اما تو می دانی و خدا هم می داند که باز هم مال تو هستم و سراپای وجودم متعلق به تو است و باز هم یادم نر??ته که تو ساعت ها توی اتاق راه می ر??تی و جریانات اداره را برایم تعری?? می کردی . پرویز حالا هم برایم بنویس و مطمئن باش که خسته نمی شوم .

پرویز جانم منتظر نامه ی تو هستم . زودتر بنویس من باز برایت نامه می نویسم . امشب به همین جا ختم می کنم . آرزو دارم روز به روز خوشبخت تر بشوی . از دور با شوق تو را می بوسم .

??روغ تو

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 6

 

پرویز عزیزم دیروز نامه ات رسید . امیدوارم حال تو خوب باشد نامه ات خیلی مرا ناراحت کرد . از دیشب تا به حال ??کر می کنم که چه قدر می توانم در مقابل انسانیت تو مقاومت و پایداری کنم . اگر قدرتی داشتم که من هم در مقابل به تو خوبی کنم وجود من در زندگی تو لااقل به منزله ی روزنه ی کوچکی به سوی نور و سعادت باشد . دیگر این بار این قدر روی شانه ام سنگینی نمی کرد . پرویز تو می خواهی با خوبی هایست مرا از پای در آوری و من قدرت تحمل خوبی را ندارم . وقتی می بینم نزدیکان من کسانی که با من زیر یک سق?? زندگی می کنند به ناراحتی های من کوچک ترین توجهی ندارند و تو که از من ظاهرا دور هستی و من در مقابل تو موجودی هستم که طبعا نباید دیگر او را دوست داشته باشی هنوز این قدر به ??کر من هستی و از ناراحتی های من ناراحت می شوی بی اختیار دلم می خواهد خودم را روی پاهای تو بیندازم و در تو حل شوم و از میان بروم . پرویز نامه های تو تنهایی را از زندگی من می راند حس می کنم که زیر این آسمان کبود در یک گوشه ی دور ا??تاده موجودی به من ??کر می کند و زندگی من برای او ارزشی دارد و می خواهد به لب های من گرمی و پرتو لبخند را ببخشد دیگر سایه ی شوم نا امیدی از روی سینه ام به کنار می رود . تنهایی مرا خرد می کرد و تو زندگی مرا از این گرداب بیرون می کشی . پرویز نمی خواهم به تو چیزی بگویم حتی دلم نمی خواهد توی نامه ام از تو تشکر کنم . کلمات ظر??یت کشیدن احساسات ها را ندارد .

وقتی به احساساتمان در قالب گلمات شکل می بخشیم و ساخته ها را با اصل می سنجیم به این حقیقت بر می خوریم . وقتی سراپای وجود من به ??ریادی از حق شناسی و شوق بدل شده من چگونه می توانم این احساس سوزنده و پروشور را در قالب کلمه ای خشک و بی روح به تو نشان بدهم . چه طور می توانم برای تو بنویسم که نامه هایت چه قدر مرا خرد می کند و چه قدر در مقابل انسانیت تو گاهی اوقات احسا حقارت و بیچارگی می کنم . من می بینم که تو حاضری زندگی ات را در راه موجودی ??دا کنی که جز خود خواهی و دیوانگی هیچ کاری نمی تواند انجام بدهد . وقتی می بینم تو مرا با این صمیمیت دوست داری و هنوز آغوشت می تواند پناهگاه من باشد دلم می خواهد بمیرم پرویز همیشه ??کر می کنم دیگر زندگی من چه ارزشی دارد وقتینتوانستم آن را در راه خوشبختی تو صر?? کنم انسان همیشه در مقابل خوبی زانو خم می کند و شکست می خورد ، نه در مقابل بدی . نمی دانم چه بنویسم شاید اگر تو اینجا بودی اشک هایی را که حالا توی چشم هایم با زحمت نگه می دارم روی دست هایت می ریختم . حرکات از کلمات گویاتر هستند

پرویز من سلامتی را دیگر برای چه می خواهم . زیبایی را برای چه می خواهم . ??قط من دلم می خواهد به آن مرحله از رشد روحی برسم که بتوانم هر موضوعی را در خود حل کنم برای من احتیاج کلمه ی بی معنی بشود بتوانم زندگی را مثل یک گیاه زهری میان انگشت هایم ب??شارم و خرد کنم و بعد هم آن را زیر پایم بگذارم و لگد مال کنم . دلم می خواهد به ابدیتی دست پیدا کنم که آرامش در آنجا مثل بستری انتظارم را می کشد و چشم هایم را می توانم توی این بستر بدون هیچ انتظار خرد کننده ای روی هم بگذارم . به حر?? هایم نخند . شاید کمی مضحک باشد که من در این سن چنین عقایدی داشته باشم . اما پرویز زندگی خیلی پوچ است به قول هدایت « همه ی آدم ها شبیه هم هستند با غرایز و احتیاجات محصور در یک کادر کثی?? » من نمی توانم زشتی ها را تحمل کنم . روحم مثل یک پرنده ی محبوس بی تابی می کند . من دنیاهای زیبا و روشن را دوست داشتم و حالا با چشم های باز کثا??ت و تیرگی محیط زندگی ام و اجتماعاتم را تشخیص می دهم . به کجا می توانم پناه بیاورم . خودم قدرت تحمل خودم را ندارم و حر?? های من خیلی چرند و مزخر?? است . حالا نزدیک ساعت 10 شب است . من ر??تم یک پیس خوب که در تئاتر تهران روی صحنه آورده بودند تماشا کردم و روی اعصابم خیلی اثر گذاشت . توی راه ??کر می کردم که حتما باید امشب برای تو نامه بنویسم . پرویز تو اگر بخواهی که من بمیرم بیشتر راحت می شوم تا این که این قدر به ??کر سلامتی من هستی . پرویز تو با روزهای زیبای زندگی من آمیخته ای . حالا بوی عطر اقاقیا از پنجره می اید توی اتاق من دلم می خواهد اسحسام را برایت بنویسم . نمی دانم چرا دلم می خواهد تو اینجا باشی . نمی دانم چرا بی اختیار یاد آن خانه ای ا??تادم که در محله ی مقدم داشتم رابطه ی ذهنی عطر اقاقیا و این خاره را برای من چه چیزی می تواند روشن کند . گاهی اوقات ??کر می کنم که ایا من درست ??کر می کنم . ایا همه ی آدم ها مثل من هستند . همسایه ها صدای رادیو را خیلی بلند کرده اند یادت می اید تو همیشه می خواستی یک رادیو خوب بخری و با هم می ر??تیم رادیوها را تماشا می کردیم . حالا من از رادیو به شدت ن??رت دارم . شاید برای این که یک موقعی آن را با تو دوست داشته ام و هر چیزی که مرا به یاد زندگی گذشته ام بیندازد برایم وحشتنک می شود از آن چیز می ترسم دلم می خواهد گریه کنم گاهی اوقات این موزیک های وحشی جاز چه قدر با آش??تگی و حرکت های دیوانه آسای روح من مطابقت دارد . حالا دلم می خواهد گوش هایم را بگیرم . صدای کانی هم از آن خانه می آ’د او در ??اصله ی کمی از من زندگی می کند و من صدای او را می شنوم و آرزوی در آغوش کشیدنش در روحم می سوزد و خکستر می شود و او همان طور پشت دیوار می خندد و من مثل دیوانه ها می خواهم هر چه که در اطرا??م وجود دارد بخار شود .

تو از حر?? های من خسته می شوی . من خودم هم نمی دانم چه می نویسم . حالم خوب است ؟ نمی دانم بد است ؟ نمی دانم به قول « گوته » که از زبان دکتر « ??اوست » می گوید « مدتی ست برای من بلندی و پستی معنی خودش را از دست داده » برای من هم در این مورد بد و خوب بی معنی شده اند . پرویز جانم برای من ناراحت نباش من اگر محیط زندگی ام عوض شود اگر مدتی از میان این سرو صدا ها بیرون بروم حالم بهتر می شود ضع?? اعصاب من علتش مقاومتی است که در مقابل ??شار محیط می کنم اگر توی خیابان سر من گیج می رود و رگ هایم کشیده می شود و روی زمین می ا??تم هیچ علت دیگری جز ناراحتی عصبی و روحی ندارد و برای درمان این نوع ناراحتی های اول باید علت را از بین برد من اگر ده سال هم در آسایشگاه دکتر رضاعی بخوابم ولی بعد باز هم در منزل برای من این تحقیر و این شکست روحیه وجود داشته باشد هیچ وقت خوب نمی شوم من باید از میان مردمی که با نگاه ها و زخم زبان هایشان آزارم می دهند دور بشوم هر چند ندیدن کامی برای من خود رنج بزرگی است ولی لااقل این امیدهست که بعد برای همیشه می توانم با او باشم . پرویز جان برای من ناراحت نباش . من تمام پولی را که برایمن ??رستاده بودی خرج دکتر و دوا برای خودم و کامی کردم و امیدوارم از من راضی شده باشی . چشم های کامی کمی ناراحت شده بود . او را بردم دکتر همین طور خودم باز ر??تم پیش دکتر اعصاب و باز یک سری آمپول گر??تم . ر??تم پیش دکتر چشم آنجا هم یک مقدار دوا من روزهایی که زیاد ??کر می کنم توی خانه ناراحت هستم اغلب دچار چنین حالتی می شوم . یعنی یک مرتبه سرم گیج می رود و چشم هایم سیاه می شود و مثل این که یک ن??ر تمام رگ های مرا می کشد و آن وقت دیگر هیچ چیز نمی ??همم . مثل این که دیگر زنده نیستم تا دو سه دقیقه این طوره بعد خوب می شه . در این لحظات یک حالت ??راموشی برای من پیش می اید مغزم از هر اندیشه ای خالی می شود و مثل این که دیگر ??روغ نیستم . بلکه یک بشری هستم که اسم ندارد . یک بشری که اسمش را گم کرده .

خودم می دانم علتش همان ??شار زیاد به اعصاب و روح است من به تو نوشتم که می روم و شاید دوری من از این محیط برایم مؤثر باشد من نمی توانم کمک تو را رد کنم . هر چند این کار برایم خیلی درد آور است . اما ناچارم کتاب من نزدیک به اتمام است . گذرنامه هم در ه??ته ی اینده به دست من می رسد . می ماند مسئله پول . از کتاب هایم در حدود 2700 تومان باید بگیرم که البته همه را یک د??عه نخواهد داد و من از این که به تو می گویم به من کمک کنی رنج م یبرم . اما ناچارم چون جز تو هیچ کس را ندارم و برای مادرت ننویس که این پول را برای چه مصر??ی به من می دهی حتی المقدور خواهش می کنم .جریان را طوری جلوه بده که آنها موضوع را ن??همند و خیال کنند من با این پول کاری برای خود تو انجام می دهم . برای این که من در مقابل آنها خجالت می کشم من به تو نوشتم که عجله دارم که به ترم تحصیلی برسم . اگر نروم پولم را خرج می کنم و باز موقعیت و پول از بین می رود . تو هم به مادرت بنویس که اگر کاری می توانند انجام بدهند زودتر برای این که گر??تن ارز مشکل است . پرویز به خدا بیشتر دلم می خواهد بمیرم تا این در مزاحم تو باشم . اما تو مرا می بخشی .

تو را می بوسم

??روغ

برایم نامه بنویس

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 7

 

پرویز امیدوارم که حالت خوب باشد . از حال من بخواهی بد نیستم . کامی سلامت است و من نزدیک به ی ه??ته است که از بیمارستان آمده ام حالم بد نیست . ??قط یاد خاطرات گذشته به شدت رنجم می دهد . اگر بتوانم گذشته ام را ??راموش کنم آن وقت می توانم بگویم که سلامت هستم . علت این که برایت نامه ننوشتم این بود که نمی خواستم با نوشتن نامه تو را به یاد خودم بیندازم و خاطره ی شوم خودم را در مغز تو بیدار کنم . حالا هم این نامه را می نویسم تا از تو به سبب کوشش و ??دکاری که در سلامتی من براز داشتی تشکر کنم .

آرزویم این است که روزی با چشمان خودم خوشبختی تو را ببینم و درک کنم که زندگی تو دوباره جریان طبیعی خودش را طی می کند و تو در زندگی راضی هستی . وسایلی را که برایم ??رستاده بودی امروز دریا??ت کردم . کتاب هایم مثل این که خیلی کم شده . من آنجا خیلی کتاب داشتم و البته در مورد این که چند تا بوده و اسم کتاب ها چیست نمی توانم توضیحی بدهم و ??قط به نظرم می رسد که بیشتر از اینها بوده است. پولی را که برای ما گذاشته بودی تا حدود زیادی برای زمستان کامی لباس خریدم و تصمیم دارم او را به کودکستان بگذارم ولی در حدود 100 تومان خرج اولیه دارد که ??علا ندارم تا بعد شاید بتوانم زودتر حق التألی?? کتابم را بگیرم . برای چاپ دوم قرار شد در 3000 نسخه چاپ شود و به من 15% داده می شود که گمان می کنم با این پول بتوانم برای زمستان خودم هم لباس تهیه کنم . البته اگر زودتر بدهند . شناسنامه ی من پیش تو مانده یعنی روزی که قرار بود برویم محضیر از من گر??تی و دیگر ندادی . خواهش می کنم برایم ب??رست . هوا سرد شده و من هم اغلب وقتم را صر?? خواندن کتاب می کنم . یک شعر تازه گ??ته ام که چون تو اصلا از شعر متن??ر شده ای برایت نمی نویسم . من که نتوانستم در زندگی برای تو زن خوبی باشم ولی امیدوارم تو مرا همچنان به دوستی خودت قبول داشته باشی . همچنان که من هم هنوز و برای همیشه تو را تنها کسی می دانم که می توانم به او از صمیم قلب اعتماد داشته باشم و دردم را با او در میان بگذارم در مورد کامی نگران نباش . خودت هم اگر بتوانی بیایی و او بتواند تو را ببیند بهتر است . سلام گرم مرا بپذیر منتظر جواب .

خداجا??ظ

??روغ

[مهمان مهمان]

نامه ی شماره 8

 

سه شنبه 19 دی

پرویز عزیزم حتما تعجب می کنی از این که بعد از مدت ها برایت نامه می نویسم . ولی گمان نمی کنم این را ??راموش کرده باشی که به من گ??ته بودی هر وقت کمکی خواستم به تو مراجعه کنم . من به تو قول داده بودم که برایت نامه بنویسم ولی بعد منصر?? شدم . زیرا ??کر کردم با این ترتیب باز خودم را وارد زندگی تو می کنم و نمی گذارم تو به ??کر اینده ات باشی . با وجود این که بی نهایت دلم می خواست و حالا هم دلم می خواهد که با تو رابطه ی نامه نویسی داشته باشم ولی پا روی میل خودم می گذارم و دلم می خواهد سایه ای هم از من در زندگی تو باقی نماند . پرویز از حال خودم برایت نمی نویسم زیرا تو خودت بهتر می دانی که من آدمی نیستم که قدر آرامش و خوشبختی را بدانم و همیشه در طلب چیز های محال و پوچ بوده ام . حالا هم همین طور است . با این ت??اوت که حالا دیگر از خودم سیر و بیزارم و آن آرزوی پوچی هم که پیوسته در طلبش هستم مرگ است . کمتر به گذشته ??کر می کنم برایم وحشت آور است . می دانم که اگر باز بخواهم عنان ا??کارم را رها کنم . دیگر از دوزخ حسرت های گذشته بیرون نخواهم آمد و همین کا??ی است که دو مرتبه مرا دیوانه کند . سر خودم را گرم می کنم . کتاب می خوانم و چیز می نویسم کامی را بردم پیش مادرت چون محیط منزل ما برای او خوب نبود . به علاوه من خودم در منزل وضعیت خوبی ندارم که او داشته باشد به این جهت ترجیح دادم که از او دور باشم و او پیش مادرت زندگی کند . وقتی به تهران آمدی علت این کار را م??صلا برایت شرح می دهم . درمنزلی که من هیچ گونه استقلالی ندارم چه طور می خواهی کامی را بتوانم به میل خودم تربیت کنم . البته تقصیر همه به گردن خود من است و یک اشتباه کوچک خودم باعث شد که زندگیمان به این صورت در بیاید ولی مطمئن باش که اگر تو هم مرا بخشیده باشی خودم خودم را نمی بخشم .

پرویز وضع من هیچ خوب نیست . پول کتابم را قرار شده بعد از انتشار بگیرم . البته مقداری از آن را گر??ته و خرج کرده ام . کار هم دو سه تا پیدا شده و حتی درست شد . ولی چون مطابق میل من نبود نر??تم و امروز که دارم این کاغذ را برایت می نویسم در کتابخانه ی سازمان برنامه کار خوبی برایم درست شده و الان قرار است به آنجا بروم . من احتیاج به 500 تومان پول دارم . البته این پول را به قرض از تو می خواهم که وقتی پول کتابم را گر??تم برایت می ??رستم یا از ما اینده ماهی 100 تومان .... اگر نمی توانی همه را یک مرتبه برایم ب??رستی در دو نوبت ب??رست ولی د??عه ی اول حتما 300 تومان ب??رست چون می خواهم کمی اثاثیه بخرم و این یک ماه را تا حقوق می گیرم پول داشته باشم. پرویز ??راموش نکن که من تو را تنها کمک خودم در زندگی می دانم و خیلی به خودم ??شار آوردم تا این خواهش را از تو بکنم . امیدوارم خوشبخت باشی . من این پول را زود خیلی زود می خواهم . سعی کن تا ه??ته ی اینده حتما به دست من برسد . قبض را به آدرس منزل ب??رست و بیمه کن . به امید روزی که دو مرتبه تو را ببینم .

??روغ