mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 پاي من خسته از اين ر??تن بود قصه ام قصه ي دل کندن بود دل كه دادم به يارم ديدم راهش ا??سوس جدا از من بود به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 نیستی که بریزمت روی عمیق ترین زخمم نیستی که نمیرم نیستی ... ازینهمه زخمهای خالی نه ازینهمه که نیستی م??ردم به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 نبودن من به بودن چه کسی کمک می کرد که مرا از خود جدا کردی؟! به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 دیگر دل شکسته راهی به تو ندارد این ساز دل شکسته سوزی ز تو ندارد دیگر نشان ز این عشق من پیش خود ندارم دیگر تو را در این دل من پیش خود ندارم می پرسم از دل خود شاید تو را بیابم شاید تو را در این دل من پیش خود بیابم ر??تی تو از دل من دیگر تو را نخواهم دیگر منم دل من دیگر تو را نخواهم زین پس ز تو دل من دیگر نشان نگیرم دیگر در این دل خود یادی ز تو نگیرم به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 شب شعرهايمان يادت هست؟ تو.. درد.. مي سرودي و من آيه هاي اميد ميخواندم. . . بعد از نبودنت دلتنگ ترين شاعر دنيا شده ام برايم آيه هاي صبر.. نميخواني؟ -*-******* چمدانهایم را پر کردم از خاطرات, خاطراتی ناتمام خاطراتی که گاه و بیگاه از چشمانم جاری می شوند به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 ر??تم،مرا ببخش و مگو او و??ا نداشت راهی بجز گريز برايم نمانده بود اين عشق آتشين پر از درد بی اميد در وادی گناه و جنونم كشانده بود به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 مي دونين گريه چيه؟؟؟؟ گريه نشون غصه هاست. گريه نماد عاشقاست گريه پيام هم دليست گريه ميگن هزارويک حر?? دله گريه نماد مردنه گريه نماد محبته ??کر نکني منظور من همون گريه ابشاري اون گريه اي که من ميگم همون اشک کوچيکه بلوريه که اسه اسه مياد پايين از گوشه سرخ چشام . پلکهای مرطوب مرا باور کن ، این باران نیست که میبارد ، صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون میریزند . به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 کاش سرم را بردارم و براي ه??ته اي در گنجه اي بگذارم و ق??ل کنم در تاريکي يک گنجه خالي ... روي شانه هايم جاي سرم چناري بکارم و براي ه??ته اي در سايه اش آرام گيرم ... به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه نداشتن کسي است که ال??باي دوست داشتن را برايت تکرار کند و تو از او رسم محبت بياموزي. عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه يخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه به دست ??راموشي سپردن قشنگ ترين احساس زندگي است. عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه ناتمام ماندن قشنگترين داستان زندگي است که مجبوري آخرش را با جدايي به سرانجام برسانی. به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 میدونی چیه نه نمیدونی پس بزار برات بگم : یه سالی ؛ یه ماهی ، یه ه??ته ای ، یه روزی یکی رو میبینیو یه دل نه صد دل عاشقش میشی باهاش دوست میشی باهاش گردش میری باهاش حسابی مچ میشی .. یه روز دلتو به دریا میزنیو بهش میگی عاشقی ولی اون جواب میده که من عاشق یکی دیگم چقدر سخته عاشق یه ن??ر باشییو اون عاشقت نباشه و عاشق یکی دیگه باشه دنیا اینطوری وقتی عاشق یکی باشه اون عاشق یکی دیگست اون یکی هم عاشق کسیه که اونم عاشق یکی دیگست به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 می خواهم چشمانم را ببندم و به خواب بروم ! بدون آنکه نه خواب تو را ببینم ، نه کابوس زمستان ها را . . . به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 چشمانم را می بندم سیاه پوش خاطرات شده ام چشمانم را می گشایم سوگوار حقیقت به جا مانده ام پناهی می شناسید از این برزخ بی پایان؟ به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 ر??تم، مرا ببخش و مگو او و??ا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود دیگر سراغ شعله ی آتش زمن مگیر میخواستم شهله شوم سرکشی کنم مرغی شدم به کنج ق??س بسته و اسیر روحی مشو شم که شبی بی خبر زخویش در دامن سکوت بتلخی گریستم نالان ز کرده ها و پشیمان ز گ??ته ها دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 آمدم بي صدا... مي روم... بي صدا... و تو ندانستي كه براي چه آمدم يا حتي براي چه مي روم... ولي كاش بداني كه... تنها دليل بونم بودي... به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 شکایت نمی کنم اما آیا واقعاً یك بار شد که در گذر همین همیشه ی بی شکیب دمی دلواپس تنهایی دستهای من شوی؟ به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 نبودنت را پیك پیك سر می كشم به خاطر تمام ناز هایی كه نكشیدی ... به خاطر تمام كش آمدن هایم ... خط می كشم به روی هر آنچه بود و نبود... به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 هيچ جز حسرت نباشد كار من بخت بد، بيگانه ئي شد يار من بي گنه زنجير بر پايم زدند واي از اين زندان محنت بار من واي از اين چشمي كه مي كاود نهان روز و شب در چشم من راز مرا گوش بر در مي نهد تا بشنود شايد آن گمگشته آواز مرا به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 تو حواست پرته تو کنارم سردی توی آغوش من پی کی میگردی؟! به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 صدایت را نمی*شنوم، درست از همان روز که گ??تی تنهایت نمی*گذارم. می*نویسم شاید بخوانی اما حالا دیگر خواندنت هم دردی را از من دوا نمی*کند، می*دانی؛ روزها می*گذرند ماه ها می*گذرند وسال*ها نیز خواهند گذشت اما چیزی در من تغییر نمی*کند. هیچ چیز، انگار كه چیزی را گم کرده باشم، هر روز به دنبال*اش می*گردم. نمی*دانم گم کرده*ام یا جایی جا مانده است یا شاید تو آن را با خود برده*ای. جایش خالی است می*سوزد... به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 عشق لالایی بارون تو شباست نمنم بارون پشت شیشه هاست لحظه های شبنم و برگ گل یاس لحظه هی رهایی پرنده هاست تو خود عشقی که همراه منی تو سکوت منو ??ریاد منی تو خود عشقی که شوق موندنی غم تلخ و گنگ شعرای منی وقتی دنیا درد بی حر??ی داره تویی که ??ریاد دردای منی به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی می رسد روزی که مرگ یار را باور کنی می ر سد روزی که تنها در کنار قبر من شعر های کهنه ام را مو به مو از بر کنی به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 من تو را بیشتر از غرورم دوست داشتم و تو... غرورت را بیشتر از من حالا اما... بگذریم نه چیزی از غرور تو مانده نه از دوست داشتن من.... . ... به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 این منم که تو را می خوانم نه پری قصه هستم در آ??اق داستان و نه قاصدکی در یک قدمی تو من یک انسانم کسی که همواره به یاد توست سالهاست که با رودخانه و آسمان زندگی می کنم برای ک??تران چاهی دانه می ریزم و ماه را به مهمانی درختان دعوت می کنم این تویی که مرا در تمام لحظات می بینی می نویسم تا تمامی درختان سالخورده بدانند که تو مهربانترین مهربانی پس آرام و گرم می نویسم دوستت دارم... به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 کسی هست آغوشش را، شانه*هایش را به من قرض بدهد .! تا یک دل سیر گریه کنم؟! بدون هیچ حر?? و سوال و جواب و دلداری و نصیحتی؟ به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mahdiyeh71 1 ارسال شده در بهمن 89 پرسید که چرا دیر کرده است ؟ نکند دل دیگری اورا اسیر کرده است ؟ خندیدم و گ??تم او ??قط اسیر من ???است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است گ??تم امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است ???خندید به سادگیم آینه و گ??ت احساس پاک تو را زنجیر کرده است گ??تم از عشق من چنین سخن مگوی ???گ??ت : خوابی سالها دیر کرده است در ایینه به خود نگاه میکنم آه عشق او عجیب مرا پیر کرده است راست ???گ??ت آیینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال به اشتراک گذاری در سایت های دیگر