رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
mahdiyeh71

دل نوشته های عاشقانه (شعر)

پست های پیشنهاد شده

درست نمی دانم ازچه زمانی عاشق شدم .??قط می دانم خورشید در آسمان نور عشق

 

می بارید ومن نیز مانند شمع می سوختم و او مانند آبی بر روی آتش ، شعله های عطشم

 

را خاموش می کرد وشراره های عشق را در اعماق قلبم بارور. نمی دانم چه زمانی شاعر

 

شدم .??قط می دانم تک بیت شعری در د??ترچه ی یادداشتم بود وساعتی خوش که بوی

 

بهشت می داد و من در همان هوای بهشتی اندکی شراب عشق نوشیدم.

 

شاید همان لحظه هم شاعرشدم هم عاشق...

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سيـب سـرخي را بـه من بخشيـد و ر??ـت

عاقبـت بر عشـق مـن خنـديـد و ر??ـت

اشـك در چشمــان سـردم حلقــه زد

بـي مـرو???ت گريـه ام را ديــد و ر??ـت

چشـم از مـن كنـد و دل از مـن بريـد

حـال بيمـار مــرا ??هـميــد و ر??ـت

بـا غـم هجــرش مــدارا مـي كنـم

گـر چـه بر زخمــم نمك پاشيد و ر??ـت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

حتی عکستم ندارم که بذارم روبروم

اونقدر نگاش کنم تا بشکنه بغض گلوم

 

خيلی وقته از تو دورم کاش صدامو بشنوی

کاش طلسم پر غرور اين سکوت رو بشکنی

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

از حسی بیهوده

از لبخندی وسوسه انگیز

و از امیدی پوچ ...

همیشه از من شروع می شود

از غبار روبی صندوقی کهنه

از روشن کردن شمعی نیمه سوخته

و از حبابی بر آب نشسته ...

 

 

 

 

همه چیز با تو تمام می شود

با خیالی پیش تو مانده

با غروری در هم شکسته

و با دربی همیشه بسته ...

همیشه با تو تمام می شود

با زورقی بر گل نشسته

با دلی از غم شکسته

و با کلامی در سینه د??ن شده ...

همه چیز با تو تمام می شود

همیشه بی تو تمام می شود

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نه باران مي بارد و

نه تو برمي گردي

چه نگاه?? دلواپسي دارد اين عشق

هر روز

از درختان غبار آلود همين خيابان?? خسته

سراغت را مي گيرم

همين درختان که ديري است

رد پاي عبور تو را از ياد برده اند

کجايي؟

به کجا ر??ته اي؟

و تا چندمين روز?? اين همه سال?? بي باران

بايد به جستجوي تو باشم؟

دوباره نگاهم مي کنند

همين درختاني خسته

صبور و ساکت

??قط نگاهم مي کنند!

به خانه بر مي گردم

و باز هم همان لبخند هميشگي

که آن را چون ترانه اي

بر تاقچه خانه ام

به يادگار گذاشته اي

رو به روي پنجره مي نشينم

بي آب و بي آ??تاب

نه باران مي بارد و

نه تو بر مي گردي

اما تعجب مي کنم

که پس از اينهمه سال بي باران

چرا اين گلدان کوچک

که در خانه به يادگار گذاشته اي

گل را ??راموش نمي کند؟

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گريه کن عزيزم اما نه ??قط واسه خودت

 

واسه اينکه نميشه ديگه بيام تولدت

 

گريه کن منم دارم مثل تو گريه ميکنم

 

به خدای آسمونا گلايه ميکنم

 

گريه کن برای رويايی که قسمت نميشه

 

يه شبم سر خدا واسه ما خلوت نميشه

 

گريه کن واسه همه واسه خودت برای من

 

توی بارونی ترين ثانيه حر??اتو بزن

 

گريه کن آيينه شه باز ان چشای رونت

 

واسه موندن لازم ??دای گريه کردنت

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

قدم زدن در پیاده رو

جای خالی ?? تو را به ر??خـــم می کشد !

برای همین

همیشه دوست داشتم

روی جدول ها راه بروم ...

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

این روزهــا از همه دوری می کند

"حا??ـــظه ی بلنـــد مدت من"

انگـــار سیر شـده است

از خــوردن آن همــه

خـــاطـــره .. !!

......

 

دیگر عادت کرده ام

به داشتــن خدایی که

همیشـــه سکوت می کند ..

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کاش احساس

نیاز دیدنت

چون وجودت

از وجودم دور بود

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تو دور میشوی

 

 

من در همين دور می مانم

 

 

پشيمان که شدی

 

 

برنگرد !

 

 

لاشه ی يک دل که ديدن ندارد

 

.

.

.

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من پشیمانم از آن عشق که پستم می کرد

بر زبانهای شما دست به دستم می کرد

مثل احساس کسی سنگ شدم ای مردم

تازه با ??اصله همرنگ شدم ای مردم

یک ن??ر میوه احساس مرا چیدو گذشت

گریه ی نیمه شب روح مرا دیدو گذشت

یک ن??ر گریه ی عاشق شدنم را خندید

لحظه ناب شقایق شدنم را خندید

من از آن عشق که می مرد حکایت کردم

به خدایی که تو را برد شکایت کردم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دلتنگیهای من را ببخش عزیز مهربونم.

 

اگر اینطور غمگین، اگر این طور دلگیرم.

 

همه از درد نبودن های توست.

 

کاش این آدمهای رنگارنگ از حال دلم خبر داشتند ،

 

کاش میدانستند در پس این چهره خندان، قلبی خسته و ا??سرده نشسته و هر لحظه ای

 

که میگذراند به امید روز رهایی از این زندا ن تن است.

 

کاش میدانستند این چشمها که روزگاری زندگی برایشان رنگین بود اکنون همه چیز را

 

از پس پرده ای خاکستری رنگ می نگرند و این قلب خسته که زمانی سرشاراز

 

آرزوهای دل??ریب و رویایی بود دیگر تنها آرزویش تنها تو هستی و رویای تو.

 

شعری برایت سرودم ،تو را تنها تک ستاره آسمان آبی نقش زدم.

 

من برایت می خوانم زیباترین ا??سانه دوران را.

 

این روزها نبض زمان نیز تو را برای من می خواند.

 

این روزها تو را با چشم دلم می بینم.

 

آری این روزها قلب خسته ام نیز با ضرب غم انگیزی می تپد...

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اي كاش ....

كه او برگردد

اويي كه خيلي دوستش دارم

اي كاش كه بيايد و قلب مرا از پيش روشنتر سازد

اويي كه ر??ته دله مرا با خويش برده

بيايد و همه چيز را از اول شروع كنيم

بيايد و بگويم كه تازه كه ر??تي ??هميدم چقدر دوستت داشتم

دوستت دارم برگرد تلخ است زندگي بي تو بي ياد تو

تلخه تلخه تلخه

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عشق مثل آب ميمونه.....که ميتونی توي دستت قايمش کنی..آخرش يه روز دستت رو باز ميکنی ميبينی نيست... قطره قطره چکيده بی انکه ب??همی.. اما دستت پر از خاطره است

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آنقدر دوستت دارم

که هر چه بخواهی همان را بخواهم

اگر بروی شادم

اگر بمانی شادتر

تو را شاد تر می خواهم

با من یا بی من

بی من اما

شادتر اگر باشی

کمی

- ??قط کمی -

ناشادم

و این همان عشق است

عشق همین ت??اوت است

همین ت??اوت که به مویی بسته است

و چه بهتر که به موی تو بسته باشد

 

خواستن تو تنها يک مرز دارد

و آن نخواستن توست

و ??قط يک مرز ديگر

و آن آزادي توست

تو را آزاد مي خواهم

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تو رو از خاطرم برده

تب تلخ ??راموشی

 

دارم خو می کنم با این

??راموشی و خاموشی

 

چرا چشم دلم کوره

عصای ر??تنم سسته

 

کدوم موج پریشونی تو رو از ذهن من شسته

خدایا ??اصلت تا من

 

خودت گ??تی که کوتاهه

از این جا که من ایستادم

 

چقدر تا اسمون راهه

من از تکرار بیزارم

 

ازین لبخند پژمره

از این احساس یاسی که تو رو از خاطرم برده

 

به تاریکی گر??تارم

شبم گم کرده مهتاب

 

بگیر از چشمای کورم عذاب کهنه خوابو

چرا گریم نمیگیره

 

مگه قلب من از سنگه

خدایا من کجا میرم کجایه جاده دل تنگه

 

می خوام عاشق بشم اما

تب دنیا نمیزاره

 

سر راه بهشت من درخت سیب می کاره

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خسته ام از لبخند اجباری

خسته از حر??های تکراری

خسته از خواب ??راموشی

زندگی با وهم بیداری

اینهمه عشقای کوتاهو

این تحملهای طولانی

سرگذشته بی سرانجامه

گم شدن تو ??صل طو??انی

حقیقت پیش رومون بود

ولی باور نمیکردیم

همینه روز روشن هم

پی خورشید میگردیم

نشستیم روبروی هم

تو چشمامون نگاهی نیست

نه با دیدن نه با گ??تن

به قلب لحظه راهی نیست

منو تو گم شدیم انگار تو این دنیای وارونه

که دریاشم پر از حسرت همیشه ??کر بارونه

سراغ عشقو میگیریم تو اشک گریه ی آخر

تو دریای ترک خورده میونه موج خاکستر

این همه عشقای کوتاهو..

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سوختم, باران بزن, شاید تو خاموشم کنی

شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی

آه باران, من سراژای وجودم آتش است

پس بزن باران, بزن, شاید تو خاموشم کنی!

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به راستی چه سخت است خندان نگهداشتن لبها

در زمان گریستن قلبها

و تظاهر به خوشحالی در اوج غمگینی

و چه دشوار و طاقت ??رساست

گذراندن روزهای تنهایی

در حالی که تظاهر می کنی هیچ چیز

برایت اهمیت ندارد

اماچه شیرین است در خاموشی و خلوت

به حال خود گریستن

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نمیگویم

??راموشم مکن

 

گاهی به یاد آور

اسیری را که میدانی

نخواهی ر??ت از یادش

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

باز هم گرما به سرزمین سرده وجودم باز گشت

 

و باز هم قلب کوچکم شروع به تبیدن کرد

 

.من ادعای عشق نمی کنم

 

چه کنم نمی توانم

 

.شاید زندگی دوباره لبخندی به رویم زد

 

لبخندی به وسعت دل تمام عاشقان

 

لبخندی نابایان

 

ولی من هنوز ادعای عشق نمی کنم

 

حتی اگر چشمان بی ??روغم باز هم به روی دیدگان زیبایت گشوده شود

 

.بگزار.......

 

بگزار در تنهایی ن??س بکشم و تا عمق وجودم احساس آرامش کنم.

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اين روزها كه نيستی نه من گريه ميكنم

نه اين آسمان پاييزی

 

وقتی بوی مرگ ميدهم

از دوستت دارمهايی كه نگ??تی

انتظار بيهوده ای است!

 

ميدانی؟

مرده ها هيچ وقت گريه نميكند

 

...

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خداحا??ظ ر??یق نار??یق من !!! تو هم ر??تی!

 

تو هم از کوی من چون دیگران بی اعتنا ر??تی!!!

 

تو هم با اولین بوران پاییزی چو انبوه درختان برگ و بوران!!! تو هم ر??تی!

تو ر??تی و ن??همیدی!!!که من دیوانه ات بودم!!!چه سان دلداده ات بودم!

تو ر??تی و من آخر هم ن??همیدم!!!چرا از عشق ترسیدیم؟!

چرا از بیم شور و مهر و شیدایی!!!مثال موج لرزیدیم؟

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اگر کسی مرا خواست بگویید ر??ته باران ها را تماشا کند .

 

و اگر اصرار کرد بگویید برای دیدن طو??ان ها ر??ته است .

 

و اگر باز سماجت کرد بگویید ر??ته است تا دیگر باز نگردد . . . !

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ

نیست یاری که مرا یاد کند

دیده ام خیره به ره ماند و نداد

نامه ای تا دل من شاد کند

خود ندانم چه خطایی کردم

که ز من رشته ال??ت بگسست

در دلش جایی اگر بود مرا

پس چرا دیده ز دیدارم بست

هر کجا مینگرم باز هم اوست

که به چشمان ترم خیره شده

درد عشقست که با حسرت و سوز

بر دل پر شررم چیره شده

گ??تم از دیده چو دورش سازم

بی گمان زودتر از دل برود

مرگ باید که مرا دریابد

ورنه دردیست که مشکل برود

تا لبی بر لب من می لغزد

می کشم آه که کاش این، او بود

کاش این لب که مرا می بوسد

لب سوزنده آن بدخو بود

می کشندم چو در آغوش به مهر

پرسم از خود که چه شد آغوشش

چه شد آن آتش سوزنده که بود

شعله ور در ن??س خاموشش

شعر گ??تم که ز دل بر دارم

بار سنگین غم عشقش را

شعر خود جلوه ای از رویش شد

با که گویم ستم عشقش را

مادر این شانه ز مویم بردار

سرمه را پاک کن از چشمانم

بکن این پیرهنم را از تن

زندگی نیست بجز زندانم

تا دو چشمش به رخم حیران نیست

به چکار ایدم این زیبایی

بشکن این اینه را ای مادر

حاصلم چیست ز خودآرایی

در ببندید و بگویید که من

جز از او همه کس بگسستم

کس اگر گ??ت چرا ؟ باکم نیست

??اش گویید که عاشق هستم

قاصدی آمد اگر از ره دور

زود پرسید که پیغام از کیست

گر از او نیست بگویید آن زن

دیر گاهیست در این منزل نیست .

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...