رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
sinaweb

يک پهلوان ديگر...

پست های پیشنهاد شده

[ATTACH=CONFIG]256[/ATTACH]

 

ازکنار قبرستان روستا که مي گذرم ، مزار شهدا چون چلچراغي دربين ديگر قبور، درچشمانم مي درخشند.باد پرچم هاي مزار را مي تکاند وآنها را به همراهي با خود ??را مي خواند. چهره ي شکسته و آرام پيرمردي نگاهم را به سوي خود مي کشد و هنوز بدنش خميده نشده است. وبا سينه اي ستبر، با استواري راه مي رود که نشان دهنده ي چابکي و پهلواني دوران گذشته ي اوست. شناختن او کار مشکلي نيست. همه ي اهالي او را مي شناسند : پهلوان عسکر، بزرگ پهلوان گيلان.

آرام سر قبري مي نشيند. جلو مي روم، ولي نمي خواهم خلوتش را به هم بزنم. درکناري مي ايستم. به او وقبر چشم مي دوزم. ذهنم به گذشته ها مي رود،به سال هاي ايام نوجواني..

از شروع مسابقات ده روزي مي گذشت. پهلوانان نامي ، از سراسر گيلان، براي کشتي «گيله مردي» ( 1) دعوت شده بودند در پايان اين کشتي ها، بزرگ ترين پهلوان گيلان شناسايي مي شد ويک رأس اسب زيبا به او جايزه مي دادند.

قبلاً اعلام شده بود که کشتي نهايي در ورزشگاه «باغ رضوان» شهر رشت برگزار مي شود. زمان موعود ??را رسيد. اواسط تابستان، چند ساعتي از شب گذشته، انبوه جمعيت از ساعت ها قبل ميدان مسابقه را تسخير کرده بودند. مردم با اشتياق ??راوان براي تماشاي صحنه هاي کشتي، لحظه شماري مي کردند. نوازندگان در ساز بادي مي دميدند وطبالان ، بر طبل مي کو??تند.

دراين شور وشع??، صداي بلندگوي ورزشگاه به حاضران مژده داد که پهلوان محبوب گيلان ومازندران ، پهلوان عسکر، وارد ورزشگاه شده است. جمعيت حاضر از جا برخاستند وپهلوان عسکر را تشويق کردند. همه يکصدا مي گ??تند: «پهلوان عسکر! پهلوان عسکر! پهلوان عسکر!...»

چند دقيقه اي از آمدن پهلوان عسکر نگذشته بود و تماشاگرها هنوز درجاي خود آرام نگر??ته بودند که يکمرتبه ??رياد جمعيتي ک?? زنان همراه با سوت، بوق ماشين وموتور وزنگ دوچرخه، نظم ورزشگاه را به هم زد.

مجدداً بلند گوي ورزشگاه به صدا درآمد:

«پهلوان ورزشگاه و نيرومند، پهلوان ص??ر، با مشتاقان خود وارد ورزشگاه مي شود.»

جمعيت حاضر در ورزشگاه او را نيز تشويق کردند. طر??داران پهلوان ص??ر او را از منزل تا ورزشگاه بدرقه کرده بودند. او مردي بلند قامت وخوش هيکل بود وچشماني زاغ داشت وبيش تر وقتش را صر?? ت??ريح وخوشگذراني مي کرد. به خلا?? او پهلوان عسکر، مردي سيه چرده بود و چشماني قهوه اي داشت. چهره ي صميمي واندام پولادينش ، حکايت از تلاش و رنج و مشقت کار کشاورزي مي کرد.

صداي شيپور وطبل قطع نمي شد. ثانيه ها به کندي مي گذشتند. جمعيت لحظه هاي پر انتظاري را پشت سر مي گذاشت. ناگهان صداي بلند گو بلند شد: « دو پهلوان بزرگ گيلان براي کشتي گر??تن وارد ميدان مي شوند.»

سکوت سنگيني ورزشگاه را ??را گر??ت. ن??س ها در سينه حبس شد.کسي جرأت سخن گ??تن نداشت.بلند گو ادامه داد: «اول، پهلوان ص??ر،از رشت. دوم ، پهلوان نامي وشايسته گيلان، پهلوان عسکر، از بارکو سراي لنگرود.»

دو پهلوان ، به ترتيب با پرش هاي مخصوصي پابه ميدان گذاشتند. شلوارهاي چسبان با نوارهاي رنگارنگ وزرکوب برجذابيت و ابهت آنها مي ا??زود. زانوي راست خود را روبه قبله به خاک نهادند وبا انگشت سبابه ي راست زمين را - به علامت تبرک - بوسيند.بعد به سرعت برخاستند وبه رسم احترام به تماشاچيان ،پرش هاي زيبايي را در چهار سوي ميدان اجرا کردند. سپس به صورت يکديگر بوسه زدند.آنگاه، کشتي آغاز شد.

دو پهلوان چشم درچشم هم دوخته بودند.و مشت هاي سنگيني را بر پيکر يکديگر مي کوبيدند. جمعيت در سکوت مطلق بود. وتنها صداي مشت هاي پهلوانان به گوش مي رسيد. لحظه ها به دنبال هم مي دويدند. و دقايق با تعجب درکنار هم قرار مي گر??تند.

چشم ها پلک زدن را ??راموش کرده بود.پهلوان بود وميدان. اضطراب سايه ي سياه خويش را بر چهره ي ورزشگاه ا??کنده بود؛ و زمان براي ثبت لحظه ها لحظه شماري مي کرد.

پهلوان عسکر، با نواختن چند مشت پي در پي به حري??، به زير او

ر??ت وبي درنگ او را بلند کرد وبالاي سر خود چرخاند، ولي در آن لحظه مردانگي را ??راموش نکرد وپهلوان ص??ر را آرام به زمين کو??ت؛وعنوان « بزرگ پهلوان گيلان» را در آغوش کشيد.

درميان جمعيت هنگامه اي درگر??ت. پهلوان عسکر، توسط مردم با احترام به زادگاهش،روستاي بارکوسرا رسانده شد.

اهالي روستا، پهلوان را در آغوش مي کشيدند وبا نقل و نبات از او استقبال کردند.

چند سال بعد، پهلوان ص??ريکي از مريدان پهلوان عسکر شد وسال هاي زيادي را در رکاب او کشتي گر??ت. پهلوان عسکر نيز يکي از پهلوانان بزرگ و شکست ناپذيرگيلان ومازندران شد ومدت سي سال کشتي گر??ت .او سرانجام پهلوان ديگر را در دامان خود پرورش داد، که ??رزندش «جمال» بود.

جمال، درسال 1362 به ميدان جنگ ر??ت ودر «جزيره ي مجنون» درنبردي سخت با دشمن بعثي،آنان را بر زمين کو??ت و خود نيز به شهادت رسيد وبازوبند پهلواني را از پدر دريا??ت کرد...

به اين ترتيب «پهلوان عسکر» ??رزندش «شهيد جمال» را به جانشيني خود برگزيد.

پهلوان دستي برزانوانش مي گيرد واز سر قبر بر مي خيزد. اشک در چشمانش حلقه زده است.

پاهايم ياري نمي دهند جلو بروم وسلامي بکنم . از دور به او مي نگرم؛ هنوز محکم واستوار راه مي رود...

پي*نوشت*ها:

 

1- کشتي «گيله مردي» درسراسر گيلان وبخش اعظم استان مازندران رواج دارد. دراين کشتي سن و وزن شرکت کنندگان مطرح نيست. پيش از کشتي نهايي ،پهلوانان دور ميدان قدم مي زنند وآزادانه حري?? خود را انتخاب مي کنند.پهلوانان شلوارهاي بسيار زيبايي را که مخصوص پهلواني است.مي پوشند وشلوارها به بدن مي چسبد وپوشيدن پيراهن يا زير پوش ممنوع است براي همين ورود زنان به محل کشتي قدغن است.

در اين کشتي دو حري?? با نواختن مشت بر پيکر يکديگر ، ??نون مخصوصي را به اجرا در مي آورند، وممکن است ضربه مشت، حري?? را نقش زمين کند. مشت زدن دراين کشتي به خاطر اين است که دلاوري وشجاعت به اوج برسد هر گاه با ضربه مشت، تعادل پهلواني به هم خورد ، ??رصتي براي پهلوان ديگر به دست مي آيد تا حري?? را به زمين بکوبد.

درکشتي گيله مردي هرگاه زانو و آرنج قسمت هاي ديگر بدن با زمين تماس پيدا کند، شخص کشتي را باخته است.

 

منبع:سایت راسخون

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...