رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
sinaweb

زن پهلوان

پست های پیشنهاد شده

[ATTACH=CONFIG]269[/ATTACH]

 

منشي با تل??ن حر?? مي زد. چند لحظه جلو ميزش ايستادم. پري ناز خودش را به پايم چسبانده بود. ناخن مي جويد. كلاه كاپشنش را از سرش برداشتم و دستش را از دهانش درآوردم. منشي نگاهم كرد و سرش را تكان داد. آرام گ??تم: «نوبت داشتم»

شانه اش را بالا آورد و گوشي تل??ن را به گوشش چسباند و د??ترش را باز كرد و زد زير خنده: «تو ديگه كي هستي؟ دست منو از پشت بستي دختر!» با كسي كه پشت خط بود حر?? مي زد.

به اسم ها از بالاي ص??حه نگاهي انداختم، اسم پري ناز را پيدا كردم و با انگشت اشاره ام نشانش دادم. سرش را تكان داد و گ??ت: «بنشين»

پري ناز را از پايم جدا كردم. «نه بابا با تو نبودم، داشتي مي گ??تي» نخودي مي خنديد.

دو تا صندلي خالي كنار هم پيدا كردم. مطب شلوغ بود. ديگر جاي خالي ديده نمي شد. پري ناز صورتش قرمز شده بود. كاپشنش را درآوردم و به صورتش دست كشيدم و چتري هايش را از پيشاني اش كنار زدم.

آرام گ??تم: «حالت خوبه مامان؟»

سرش را گذاشت روي زانوهايم. در گوشش گ??تم: «گرمته؟»

لبم را گذاشتم روي پيشاني اش، داغ بود. سرش را تكان داد. گ??تم: «الان مي رويم پيش آقاي دكتر، زود حالتو خوب مي كنه.»

چشمانش را بسته بود. به صندلي تكيه دادم. منشي هم چنان با تل??ن حر?? مي زد و مي خنديد. گوشه اي تلويزيون روشن بود و تام و جري نشان مي داد. صداي جيرينگ جيرينگ آويز جلوي در اتاق دكتر، همه ي توجه ها را جلب كرد. پدر و مادر و پسر بچه اي از اتاق بيرون آمدند. منشي با شانه اش گوشي را نگه داشت و د??ترچه را از دست مرد گر??ت و نگاهي انداخت و به آرامي چيزي گ??ت. مرد از جيب شلوارش پول درآورد و به منشي داد. منشي نامي را صدا زد. خانم بغل دستي ام با شوهرش و بچه ي نوزادش بلند شدن. چادر خانم از سرش ا??تاده بود. مرد بچه را از بغل زن گر??ت تا زن چادرش را سر كند. دوباره صداي جيرينگ جيرينگ بلند شد.

روي ديوارها پر بود از عكس نوزاد. تام و جري تمام شده و عمو پورنگ مسابقه ي تل??ني اجرا مي كرد. در گوش پري ناز گ??تم: «تلويزيون عمو پورنگ نشان مي ده، ببين.»

چشمانش را باز كرد و نگاهي انداخت و دوباره بست. دستم را گذاشتم روي پيشاني اش؛ داغ داغ بود. منشي با سيم تل??ن بازي مي كرد. پري ناز را از روي زانوهام بلند كردم و ر??تم كنار ميزش و گ??تم: «ببخشيد، امكانش هست ما رو يه كم زودتر ب??رستيد تو؟ دخترم حالش خيلي بده.»

دستش را گذاشت روي دهانه گوشي و گ??ت: «مريض اومد بيرون، نوبت شماست» و شروع كرد با تل??ن حر?? زدن: «نه بابا امروز نيومد، ولي مرتب زنگ مي زنه. حالا هر كي ندونه، ??كر مي كنه دكتر چه تيكه اي هست!» برگشتم به صندلي ام. پري ناز دوباره سرش را گذاشت روي زانوهام. در كي??م را باز كردم و موبايل را درآوردم و شماره ي بهروز را گر??تم. گوشي را برنمي داشت. دوباره گر??تم؛ بعد از چندين بوق آزاد خلاصه برداشت. گوشي را چسباندم به دهانم: «الو؟ سلام خوبي؟»

گ??ت: «سلام، كجايي؟»

ــ مطب دكترم. هنوز نوبتمون نشده، تو كجايي؟

ــ شركت

ــ شركت؟ مگه امروزم اضا??ه كاري داري؟

ــ آره

ــ تو كه ديشب گ??تي ديگه نگر??تي! چي شد يك د??عه؟

ــ من الان كار دارم. بعدن برات توضيح مي دم.

ــ خيلي خوب، باشه.

به منشي نگاه كردم، ديگر گوشي تل??ن دستش نبود. تلويزيون تماشا مي كرد و به حر?? هاي عمو پورنگ لبخند مي زد. موهاي هايلايت كرده اش را بيرون ريخته بود. خواستم شماره ي شركت را بگيرم . گر??تم اما...هنوز بوق نزده قطع كردم!

صداي جيرينگ جيرينگ دوباره بلند شد. منشي اسم پري ناز را صدا زد. كاپشن را برداشتم و بلندش كردم. در زدم و داخل شدم. دكتر سري تكان داد و گ??ت: «ب??رماييد»

روي صندلي روبه رويش نشستم. از پشت ميزش بلند شد و پري ناز را بغل كرد و گذاشت روي تخت، دماغ پري ناز را گر??ت و گ??ت: «پهلوون ما چش شده؟»

خنديدم. پري ناز لبخند زد و با صداي گر??ته اش را گ??ت: «سرماخورده»

زن پهلوان! ن??س عميقي كشيدم، عروسك هاي رنگي كه از سق?? بالاي تخت آويزان بودند، تكان مي خوردند. دكتر گوشي را دم گوشش گذاشت و به صداي قلب پري ناز گوش داد. بعد ??شارش را گر??ت. داخل دهانش را نگاه كرد و درجه گذاشت. آمد پشت ميزش. گ??تم: «يك ه??ته اي هست كه سرما خورده. هي تبش قطع مي شه، دوباره تب مي كنه، ديگه ديشب حالش خيلي بد شد، گلوشم درد گر??ت.»

سرش را تكان داد و لبخند زد و داخل د??ترچه چيزي نوشت؛ بلند شد و درجه را از دهان پري ناز برداشت و گذاشت داخل الكل روي ميزش.

پري ناز روي تخت نشست و پاهايش را آويزان كرد. دكتر دوباره شروع كرد به نوشتن. همان طور كه سرش پايين بود گ??ت: «خيلي نگراني!:» لبخند زدم: «يعني اين قدر معلومه؟»

نگاهم كرد: «آره، بچه اولت بود؟»

سرم را تكان دادم. ادامه داد: «مي دوني وقتي بچه ان، مي گي بچه ست، نمي ??همه. ميره تو سرما، زير بارون. دست كثي??شو نمي شوره، غذاي ??اسد مي خوره، بعدش مريض مي شه. دكتر مي بري، دوا مي ده، مي خوره خوب مي شه.»

مهرش را روي د??ترچه ??شار داد و ادامه داد: «با خودت مي گي بزرگ مي شه، خوب مي شه. بعد مي بيني بزرگ شده، ديگه مي ??همه كه با هيچ دوا و دكتري خوب نمي شه. اون وقته كه مي گن كاش بچه باقي مي موند.»

گ??تم: «با طبيعت كه نمي شه جنگيد!»

لبخند زد و سرش را تكان داد و به پري ناز نگاهي انداخت و بعد به من: «چقدر زندگيتو حاضري بدي تا بچه ات حالش خوب بشه؟»

ــ همه زندگيمو

ــ پس خودت چي؟

ــ من؟

ــ مي دوني هميشه دوست داشتم نقاش بشم. به نظر تو آرزوي بزرگي بود؟

سرم را تكان دادم.

ــ اما دكتر شدم. نه اينكه نر??تم دنبالش، ر??تم. هنوزم نقاشي هامو دارم. اما باورت مي شه ديگه ??رصت نمي كنم؟ مي دوني، بچه ها باباي پولدار مي خوان! پزشكي را هم دوست داشتم...

تل??ن زنگ زد. دكتر دكمه اي را ??شار داد. «آقاي دكتر خانم تون پشت خط هستن.»

پوزخندي زد و گوشي را برداشت و گ??تك «وصل كن.»

ــ سلام خوبي؟ نه مريض دارم. باشه...باشه. خيلي خوب! خداحا??ظ.

د??ترچه را به طر??م گر??ت. دستم را دراز كردم، محكم گر??ته بود. نگاهش را به چشمانم دوخته بود. مي خواست چيزي بگويد، اما دستش را شل كرد و د??ترچه را داد دستم.

از داخل جا سيگاري روي ميزش سيگاري برداشت و با ??ندك نقره اي اش روشن كرد.

پري ناز را از روي تخت بغل كردم و گذاشتم زمين.

ضبط صوت موزيك پدرخوانده را پخش مي كرد. برگشتم به طر?? دكتر؛ سري تكان دادم. دود سيگارش را بيرون داد و گ??ت: «زود خوب مي شه!»

لبخند زدم. صداي جيرينگ جيرينگ بلند شد. منشي با تل??ن حر?? مي زد. به د??ترچه نگاهي انداخت، ويزيت را دادم. كاپشن را تنش كردم و از در خارج شدم.

 

منبع:سایت راسخون

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...