رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
sinaweb

ماه بانو

پست های پیشنهاد شده

[ATTACH=CONFIG]272[/ATTACH]

 

ماجرا ساده بود. مثل يك گزارش. دختر ماهتاب روي آباديي دور در شبي طو??اني گم شد و ديگر پيدا نشد؛ اما بعدها براي گم شدن ماه بانو خيلي چيزها گ??تند.

آبادي روستا نبود، واحه اي هم نبود، جايي و مكاني بود در ميان كوير. به اندازه ي وسعت ديد آدم ها و بهترين اسمش همين بود: آبادي؛ بدون هيچ پيشوند يا پسوندي.

در آبادي ها احتياج نيست كسي خبر را پخش كند. خبر خودش خانه به خانه وارد مي شود. خبر گم شدن ماه بانو زودتر از خورشيد طلوع كرد و مردم، خود خبر شدند. اهالي جمع شدند و هر كدام به راهي در پي ماه بانو. مي گ??تند، ديده اند هنگامي كه خروس ها نوبت اول را مي خوانده اند، از خانه بيرون آمده، صورتش همچون مهتاب آبادي را روشن كرده و خورشيد چشم هايش به جان كوير آتش انداخته، دهانه ي شتر را گر??ته و سوار بر تنها جماز آبادي راهي كوير شده است.

ماه بانو كه ر??ت كم كم باد شروع شد. هنگامي كه مردم به دنبال او مي ر??تند، تمام دشت و صحرا و كوير، باد و شن باد شده بود. هر كدام هنوز نر??ته برگشتند كه:

ــ شن باد پدر مي آره.

ــ بيداد باده. آدم كور مي شه.

ــ در باد بايد به دنبال چه چيز بود؟ خيلي هنر كني خودت گم نشوي.

ــ زمين و زمان هم از ديوونگي اين دختره به خشم اومده.

تا دو روز باد بود و هيچ كس به سراغ ماه بانو نر??ت.

ــ قا??له ي صد تا شتري هم در اين بيداد شن خاك مي شه، چه رسه...

نمي گ??تند چه رسد به ماه بانو، اما معناي جمله شان همين بود.

*

ماجراي گم شدن ماه بانو ماجراي تازه اي نبود. در شهرها و روستاها دختراني با پسراني دست دلشان را مي گيرند و مي روند. بسيار ماه بانوهايي گم شده اند و گم مي شوند. مدتي حر??شان بر زبان جاري است و بعد ??راموش مي شوند.

بعضي وقت ها هم مردم به گم شدگان هيچ اهميتي نمي دهند.

حكايت ماه بانو هم همين شكل را داشت. هر كس چيزي مي گ??ت. مت??اوت تر از ديگري.

ــ عاشق شتر چرون ??يض آبادي شده و با هم ??رار كردن.

اما هيچ كس نر??ت سراغ نور علي شتر چرون تا حقيقت را پيدا كند.

ــ دختري كه اين همه خواستگار داشته باشه و به همه جواب نه بده، حتمن يه مرگش هست.

ــ آخري ها هيچ كاري نمي كرد. انگار جن زده شده بود. مات نگاهت مي كرد و همه از نگاهش ??راري بودن.

همه ي حر?? ها در يك جا به هم مي رسيد.

ــ خيلي وقت بود شب ها كوچه گرد شده بود؛ يا در خواب راه مي ر??ت و گ??رد آبادي مي گشت يا از آبادي دور مي شد؛ دور دور و وسط كوير آواز مي خوند.

مردم مي گ??تند، همين آبادي از اول به اين شكل نبود؛ در زمان هاي خيلي دور، پسري و دختري آمدند كنار اين چاه بستر زندگي انداختند و زندگي خود را ساختند. كم كم به جمعيت شان اضا??ه شد تا اين آبادي شكل گر??ت.

اولين ن??رها ماه بانويي بوده و ابراهيم نامي. زماني كه نام ابراهيم بر زبان ها ا??تاد، ماه بانو ??راموش شد. ابراهيم از هنگام گم شدن ماه بانو نيست شده بود و ديگر هيچ كس جوان خ??ل وضع و ديوانه ي آبادي را نديده بود. كار ابراهيم به مانند حكايت همه ي ديوانه ها، بازي با بچه ها بود و شب ها تا صبح كوچه ها را گشتن. ابراهيم آزاري نداشت؛ صدايش در نمي آمد؛ م??ت م??ت كارها و باركشي هاي مردم را انجام مي داد و بي خودانه تا صبح دور آبادي مي چرخيد و كوچه ها را هر كدام، بارها مي آمد و مي ر??ت. خيلي كه دلش مي گر??ت در قلعه ي قديم روستا زير آواز مي زد و گنگ و نام??هوم چيزي را مي خواند كه...

مردم باورشان شد كه ماه بانو با ابراهيم ??رار كرده؛ اما از ماه بانو بعيد بود كه با ابراهيم ??رار كردن. همه از شرم چيزي نمي گ??تند تا اينكه ات??اق هايي كه بي گاه مي ا??تد پيش آمد. چند ن??ري كه معلوم نشد چه كساني بودند، ر??تند سراغ چاه آب به خشكي و نمك ا??تاده ي قلعه ي قديمي، چاه كن داخل چاه ر??ته و با جسد ابراهيم بيرون آمده بود. هنوز ابراهيم روي دست هاي چاه كن بود كه همه ي آبادي در قلعه ي قديمي جمع شدند. ابراهيم را روي خاك خواباندند، دستش باز شد و شمايلي از ماه نقره اي، بودن و نبودن ماه بانو را دوباره زنده كرد.

*

شنيده بودم در زمان هاي دور، مادري كه تنها پسرش در چاه ا??تاده، سر به بيابان گذاشته و ر??ته بود، اما بعدها دانستم مادر ابراهيم موقع خاك كردن پسرش ماه نقره اي را روي سينه ي ابراهيم گذاشته و در گريه هايش هيچ گاه نام ابراهيم را نياورده و ??قط ماه بانو، ماه بانو كرده است.

??رداي روزي كه ابراهيم را خاك كردند، مادر ابراهيم در سحرگاهي كه خروس ها نوبت اول را مي خواندند، در هجوم شن بادي به دل كوير زد و ر??ت.

پدر ابراهيم ??لج بود. يعني از وقتي كه طناب چاه كني از نيمه ي چاه، پاره و داخل ا??تاده بود، ??لج شده بود و نمي توانست راه برود. لقوه و لرزش گر??ته بود. ماهتاب خانم كارهايش را مي كرد. وقتي هم كه ماهتاب خانم ر??ت، بيچاره ي بيچاره شد.

*

زماني در شبي مهتابي و سرد كه باد صداي آدم ها را گم مي كرد، وقتي از كنار آبادي دوري در كوير مي گذشتم، پيرمرد ??لج و م??لوكي را بر كناره ي قلعه اي قديمي و نيمه خراب ديدم، كه نشسته و با صداي شكسته و نام??هوم رو به كوير ??رياد مي زد:

ماه بانو و و و و و و...

 

منبع:سایت راسخون

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...