رفتن به مطلب
انجمن پی سی دی
sinaweb

درد سر

پست های پیشنهاد شده

[ATTACH=CONFIG]278[/ATTACH]

 

نه اتومبيل دارم نه ماهواره نه ماکرو??ر؛ ??قط سر درد دارم.

پيش هر دکتري ر??تم ??ايده اي نداشت. گ??تند از آلودگي هواست، آلودگي صوتي، امواج ماکرو??ر، ماهواره ها و موبايل. پرو??سري هم که ديگر خيلي دکتر بود، مرا ??رستاد آزمايش خون و عکسبرداري مغزي با دستگاه هاي مدرن؛ اما آن ها هم چيزي نشان نداد.

پرو??سر همين طور که آدامس مي جويد، گ??ت:«خيال مي کني.»

گ??تم:«بله؟!»

«خيلي روراست بگويم، خيال مي کني سر درد داري، آزمايش ها و بررسي هاي ما هيچ مشکلي نشان نمي دهد. بدن شما سالم است.»

«خب؟»

«بايد قرص آرام بخش و اعصاب بخوريد. ورزش کنيد و اضطراب نداشته باشيد. اين دردها، دردهايي است که بيمار واقعاً ندارد اما خيال مي کند دارد...»

شروع کرد به نوشتن نسخه اي طولاني.

بدن شما سالم است! يکي نيست بگويد پس چرا قرص مي نويسي؟ د??ترچه را توي کي??م گذاشتم و سعي کردم به چيزهاي خوب ??کر کنم مثلاً به يک آسمان پر ستاره در شب يا يک باغ پر گل. اما سر درد خيلي مصمم سر جايش بود. درد خيال نمي کنم، حس مي کنم. حي?? که حس را نمي شود ثابت کرد.

اتومبيل شخصي ندارم، از اتوبوس است??اده مي کنم. ماهواره ندارم چون عاشق سريال هاي تلويزيونم. مايکرو??ر ندارم، روي اجاق گاز غذا و نان گرم مي کنم. موبايل نخريدم چون به جز چند آشناي ??ضول که تمام آمد و ر??تم را زير نظر دارند کسي با من کاري ندارد. اما سر درد دارم.

دستم را مي گذارم روي جمجمه ام و سعي مي کنم مرکز درد را پيدا مي کنم. نقطه اي سمت چپ پيشاني درست روي شقيقه. انگشتم را مي گذارم روي همان نقطه و کمي ??شار مي دهم. درد آرام مي گيرد. انگشتم را که شل مي کنم درد دوباره شروع مي شود. تصميم مي گيرم دستم را همين طوري نگه دارم.

يک دستي تمام خانه را جمع و جور مي کنم. ناهار مي پزم. لباس هاي شسته شده را اتو مي کنم و مي روم خريد. بقال همين طور که شير و پنير را توي نايلکس کوچکي به زور جا مي دهد مي پرسد:«چيزي شده؟»

«نه... سر درد دارم»

«خوب مي شيد انشا الله.»

جلوي آينه مي ايستم. يک دستي باشم بهتر از درد کشيدن است. خوشحالم. تمام روزهايي را به ياد مي آورم که با درد و نيمه هوشيار صبح را به شب مي رساندم. آدم وقتي درد دارد مدام به اين ??کر مي کند که ديگر هرگز به روزهاي قبل بر نمي گردد، ديگر نمي تواند روي پاهاي خودش بايستد، نمي تواند از زندگي لذت ببرد، انگار به يک مرز رسيده باشد؛ مرز ديروز و امروز و اين غم انگيزترين بخش هر بيماري و دردي است.

به خاطر سر درد، کارم را از دست دادم و چند دوست خوبم را. ديگر نمي توانستم به حر?? ها و درد دل هايشان گوش کنم. صدايشان پشت تل??ن مثل سوزن تيز مي ر??ت توي گوشم. تا عمق مغزم. سيم تل??ن را از پريز مي کشيدم. دعوتشان را به رستوران و مهماني قبول نمي کردم. حوصله شلوغي را نداشتم. درد را نمي ??هميدند، ??کر مي کردند ??قط بهانه است. مثل دکتر که گ??ت خيال مي کني. خودمانيم، وقتي دوست آدم درد دوستش را باور نکند از صاحب کار چه انتظاري مي شود داشت؟ اين طوري بود که تنها خانه نشين شدم. حالا رسيده ام به نقطه بعد از درد روي نمودار زندگي ام. حالا مي خواهم از نو شروع کنم.

تمام ه??ته گذشته با روش ابداعي ام سر درد نداشتم. آن قدر اعتماد به ن??س پيدا کرده ام که تل??ن مي کنم به ??روشگاه مانتو ??روشي اي که قبلاً در آن کار مي کردم. صاحب کارم مي گويد:«حتماً بيا.»

مي روم. کارم اين است که مانتوهايي را که مشتري انتخاب مي کند بدهم دستش و هر کدام را که نپسنديد پس بگيرم و برگردانم سر جاي اولش آويزان کنم. توي جا به جا کردن يک دستي کند هستم اما مهم نيست. مرور ??رز مي شوم. زني که توي آينه به مانتو جديد نگاه مي کند چشمش مي ا??تد به دستم. مي پرسد:«چه ات??اقي ا??تاده؟» اخمو و بد اخلاق است. دوست ندارم باهاش حر?? بزنم. وقتي مي گويم«اين طوري سر دردم آروم مي شه» مي گويد:«من هم سر درد مزمن دارم. آرام بخش مي خورم و تمام روز يا خوابم يا بي حال...»

بعد انگشتش مي رود روي شقيقه. لبخند مي زند و هم زمان گوشه چشمش خيس مي شود. چند بار تشکر مي کند و مي رود.

صاحب کارم عصباني است. مي گويد:«آشنا بود؟»

جواب مي دهم:«نه»

«پس چي ميگ??ت؟»

«سر درد داشت و...»

نمي گذارد حر??م را تمام کنم و مي گويد:«به جاي مانتو، درباره سر درد حر?? مي زديد!»

بلا ??اصله بعد از اين که رازم را براي سومين مشتري ??اش مي کنم، کارم را از دست مي دهم. نبايد نا اميد شوم. شرکتي به منشي مدير عامل نياز دارد. کار خوبي است. مي روم. مدير عامل ناشيانه سعي مي کند نگاهش به انگشتم که مت??کرانه روي شقيقه مانده است ني??تد. رزومه ام را بررسي مي کند و استخدام مي شوم.

مدير عامل ??قط يک روز تحملم مي کند. گ??ت:«اينجا يه شرکت تجاريه، ما حوصله درد سر نداريم.»

گ??تم:«درد سر؟»

گ??ت:«تاجرها دوست دارند با منشي خوش ظاهر و معمولي صحبت کنند، نه با کسي که ژست روشن??کري گر??ته! خانم شما ??کر کرديد چه کاره ايد! دکتريد يا ??يلسو??!»

مي خواهم در مورد سر درد و دکترها و راه حل برايش توضيح بدهم اما اجازه نمي دهد و بي ادبانه بيرونم مي کند. دو ماه تمام بيکاري! آن هم زماني که احساس مي کني حالت خوب است. آن قدر روزنامه را زير و رو مي کنم تا بالاخره ميبينم کارخانه کنسرو سازي کارگر زن نياز دارد. استخدام مي شوم. صاحب کار به دستم نگاه مي کند و پوزخندي مي زند. رويم را بر مي گردانم. مي گويد:«از ??ردا صبح مي تونيد شروع کنيد.»

سالن پر از دخترهاي جوان است که در سکوت کار مي کنند. امروز با دختر کنار دستي دوست شدم. وقتي سر کارگر کنارمان نيست حر?? مي زنيم.

کم کم دست هاي همه کارگر ها مي رود روي شقيقه! صاحب کار، نه ??قط من که همه کارگر هاي سالن را اخراج مي کند. داد مي زند:«اعتراض دسته جمعي؟! همگي بيرون!»

با خشم نگاهم مي کند:«مي دونستم درد سر درست مي کني.»

من و بقيه دخترهاي دست به شقيقه هر کدام پي راه خودمان مي رويم.

يک سال از صبحي که اثر ??شار انگشت را روي شقيقه کش?? کردم مي گذرد. تنها نگراني ام اين است که دست چپم دارد خشک مي شود.

حالا توي خانه تايپ مي کنم. کتاب ها، جزوه ها و پايان نامه ها را تحويل مي گيرم، يک دستي تايپ مي کنم و تحويل مي دهم. باز هم تنها هستم و خانه نشين. اما خوبي شغل جديدم اين است که با يک مشت کاغذ و کلمه بي آزار سر و کار دارم و با منشي جوان و خوش ظا هري که برايش مهم نيست انگشتم روي شقيقه باشد يا توي دماغ. اصلاً نگاهم نمي کند، هميشه خدا دارد با تل??ن حر?? مي زند. دستمزدم را پس انداز مي کنم. بايد پول جمع کنم و از اين شهر به شهري کوچک و آرام بروم تا بتوانم دوباره دستم را آويزان کنم و گرنه دستم براي هميشه خشک مي شود.

امروز صبح وقتي از خريد بر مي گشتم متوجه آگهي تبليغاتي زرد رنگي روي درب خانه شدم:«شما اين دستگاه ظري?? پلاستيکي را روي سر مي گذاريد و هر طر?? را که بخواهيد با پيچاندن يک پيچ س??ت مي کند. به همين سادگي از سر درد درمان هاي پزشکي خلاص مي

شويد! مخترع اين وسيله، برنده جايزه خوارزمي شده است.»

در شهر، تعداد سالمندهايي که انگشت به شقيقه مانده اند و جوان هايي که دستگاه ظري??ي روي سر دارند، روز به روز بيشتر مي شود. حتي توي روزنامه خواندم بعضي ها دو دستشان را گذاشته اند روي سرشان و حاضر نيستند پايين بياورند و اين موضوع، در مرکز آمار يکي از دلايل طلاق در يک سال اخير عنوان شده است.

هيچ کس نمي داند من اولين ن??ري بودم که انگشت سبابه ام را روي شقيقه گذاشتم. نمي دانم اگر مي دانستند تشويق مي شدم يا مجازات. اما هيچ کدام اين ها مهم نيست؛ مهم اين است که ديگر سر درد ندارم.

 

منبع:سایت راسخون

به اشتراک گذاری این ارسال


لینک به ارسال
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×
×
  • جدید...